فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حال و هوای جالب خوابگاه پسرانه دانشگاه خواجه نصیر تهران بعد از گل های تیم ملی ایران
😊
میدونید چیه
⭕️ الان دو ماهه که دشمنان خبیث، این ملت به این خوبی رو سر هیچ و پوچ به جون هم انداختن
ملتی که عمیقا بهمدیگه علاقه دارند....
دیگه اجازه ندیم دشمن بین ماها تفرقه بندازه.
دمتون گرم پیچیده در گوش زمان فریادتان
تبریک به همه ی کسایی که عِرق ملی در اون ها میجوشه❤️
🔹 تنها مسیری شوید 👇
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
دمتون گرم پیچیده در گوش زمان فریادتان تبریک به همه ی کسایی که عِرق ملی در اون ها میجوشه❤️ 🔹 تنها
حتی میشه گفت پیروزی برانداز سوزِ تیم ملی غیور و متحد ایران مبارکمون باشه😍
جام جهانی نیست که #راهیان_نورِ✌
🌱
وقتی هنوزم جاری میشه
خون جوونامون توو این راه
سبز و سفید و سرخ پرچم
حرمت می گیره مثل الله
#برای_ایران
#تیم_ملی
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استان مازندران
شهرستان بابل....🇮🇷🇮🇷🇮🇷✌🏻
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
تا الآن نشده بود بابا ۱۰۰دقیقه پای تلویزیون میخکوب باشه، کلّ بازی رو با هیجان تمام دنبال می کرد بعد
استاد پناهیان هم امروز بازی رو کامل دیدند 😊
حتما دعای استاد اثر گذار بوده به همراه دعای همه مومنین
InShot_۲۰۲۲۱۱۲۵_۲۱۵۷۳۷۱۹۸_۲۵۱۱۲۰۲۲.m4a
15M
#خاطرات_یک_مشاور
#حضرت_دلبر
#قسمت_چهل_و_سوم
📚 شبهای پاییز با داستان حضرت دلبر
#فایل_صوتی
با صدای نویسنده :
✍صالحه کشاورز معتمدی
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرت_دلبر 🔍 #قسمت_چهل_و_دوم دنیایم رنگی شد ... مرتضی با
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_چهل_و_سوم
چادرم را سر کردم جلوی آینه خودم را دیدم ، خیلی هم بد نبودم ، ابروهایم را با انگشت صاف کرده و دستم را روی صورتم کشیدم ، بی سر و صدا رفتم پایین ...
سوار ماشینش شدم با نگرانی گفتم :
+ سلام خیره ان شاالله
_ سلام خوبی ... بله خیره نگران نشو ...
در دستهاش دو تا معجون بود یکی از آنها را با ذوق ازش گرفتم
+ به به.... ممنون ازت... آخه از ظهر به بعد ازت بیخبرم
الان ... این ساعت.... جای نگرانی داره خب
_ نوش جونت ...
آره کار داشتم ... یعنی جلسه بود ...
مشغول خوردن شدیم
زیر چشمی نگاهش میکردم
مرموز بود
شایدم خسته
تشخیص نمیدادم
_ چه خبر ؟
همانطور که مشغول خوردن بودم با هیجان تعریف کردم :
+ خدا رو شکر کارهام داره ردیف میشه
برای اون چند روزی که میریم مشهد دانشگاه و موسسه رو هماهنگ کردم
مشاوره هام رو هم جا به جا میکنم تا با خیال راحت بریم
متفکر گوش میداد و معجونش را بازی بازی میخورد .
+ گفته بودی برام سورپرایز داری نمیخوای بگی چیه ؟
انگار که یک دفعه یاد موضوعی افتاده باشد
برگشت و معجونش را روی صندلی عقب گذاشت و کیفش را برداشت
چراغ داخل ماشین را روشن کرد و داخل کیف دنبال چیزی گشت
.یک کاغذ پیدا کرد
_ آها ... ایناهاش ....
معجون من هم تمام شد
ظرفش را گرفت و گذاشت کنار ظرف پر خودش روی صندلی عقب .
+ ممنون ازت خیلی چسبید
تو چرا نخوردی پس؟
_ نوش جونت ... میلم نبود ...
کاغذ را دستم داد
+ این چیه دیگه ؟
کامل به سمتم برگشت :
_ طیبه جانم این همون سورپرایزی هست که گفته بودم
بازش کردم
رسید جواهر سازی بود
_ یه تیکه طلا برات سفارش دادم
نمیگم چیه و چه شکلیه که لو نره
با تعجب و کمی ناراحت گفتم :
_ اینجا نوشته ... گردنبنده... خب ... چرا رسیدشو دادی به من ... تاریخ این که برای یه روز قبل از سفرمونه ...
سرش را پایین انداخت ...
_ آخه ... چطوری بگم ...
+ وا مرتضی حرف بزن ببینم داستان چیه ؟
با چشمانی خسته و شرمگین نگاهم میکرد:
_ ببین عزیز من ... باید برم ... متاسفانه شرایطی پیش اومده و یه ماموریت فوری بهم دادن ...
یک لحظه ده ها تصویر از جلوی چشمانم رد شد
محمد ...
مهدا و هدا ...
راحله
عمه فاطمه
مشهد
سالهای دوری ....
باید مسلط می بودم
این اولین چالش شغل مرتضی در زندگی مشترک ما بود
در همان چند ثانیه به خودم نهیب زدم :
+ تو مگه نمیدونستی شغل مرتضا چیه
پس جمع کن خودتو
به زور لبخند زدم :
+ وا خب حالا چرا قیافتو اینجوری میکنی
کاره دیگه
پیش اومده
فدای سرت
با خجالت گفت :
_ یه دونه ای ...
این که میگی از خانومیته
ولی من خجالت زده ام واقعا
برنامه هه رو بهم میزنم
جدی شدم و گفتم :
+ فدای سرت
فدای سر امام زمان
دیگه به خاطرت کارت سرت پایین نباشه ها
مهربان نگاهم میکرد
انگار یادش رفته بود که ما هنوز محرم نیستیم
با ادا و اصول گفتم
+ میدونم خیلی ماهم
میدونم الان داری تو دلت میگی خدایا مرسی که این ماه رو دادی به من
ولی اونجوری زل نزن به من خجالت میکشم
در تاریکی ماشین سرخ شدنش را دیدم ، با خجالت سرش را پایین انداخت و گفت :
_ ببخش ... یه لحظه یادم رفت ...
چند لحظه سکوت شد ...
هر دو به رو به رو خیره بودیم .
_ طیبه دلم برات تنگ میشه ... تند تند آنلاین باش لطفا ...
صورتش را از من گرفت تا اشکهایش را نبینم
+ کی باید بری ؟
با ناراحتی گفت :
_ یک ساعت دیگه
باز هم سکوت ...
+ مرتضی !
به سمتم نگاه کرد
_ جانم
+ بلدی صیغه محرمیت بخونی ؟
با چشمهای گرد شده گفت :
_ خوبی ؟
+ بلدی یا نه ؟
یه کم بلند تر جواب داد :
_ آخه من چرا باید بلد باشم صیغه بخونم ؟
تا حالا چند بار صیغه خوندم ؟
یه حرفی میزنیا ...
با شیطنت و عصبانیت مصنوعی گفتم :
+ اگه بلد بودی که موهاتو دونه دونه میکندم
همانطور خیره نگاهش میکردم
با لبخندی به پهنای صورتش گفت :
_ چی میگیییی؟
جدی میگی ؟
با خنده و شیطنت و دلخوری تصنعی پاسخ دادم :
+ معلومه که جدی میگم
میخوام قبل رفتن حداقل یه ماچت کنم
هر دو مثل برق گرفته ها بدون اینکه هماهنگ کنیم رفتیم سراغ حضرت گوگل
" چگونه صیغه محرمیت بخوانیم ؟ "
_ طیبه پیدا کردم
اینجا نوشته ...
+ ببینم ... آره خودشه ... خوبه همین
با نگرانی پرسید ؟
_ مطمئنی ؟
با عصبانیت گفتم :
+ بخون وقت نداریم
_ اینجا نوشته تو باید بخونی
از روی صفحه گوشی خواندم :
+«زَوَّجتُکَ نَفسِی فِی المُدَّۀِ المَعلُومَۀِ، عَلَی المَهرِالمَعلُوم »
به مرتضی نگاه کردم
با لبخند گفت :
_ «قَبِلتُ التَّزویجَ»
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرت_دلبر 🔍 #قسمت_چهل_و_سوم چادرم را سر کردم جلوی آینه خودم
☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️
برگشتم از صندلی عقب معجون آب شده ی مرتضی را برداشتم
با خنده
یک قاشق پر دهانش گذاشتم
میخندیدیم و اشک میریختیم
قاشق را از دستم گرفت
او هم یک قاشق بستنی به من داد
بستنی ام با طعم شور اشکهایم مخلوط شده بود
بستنی را کناری گذاشت و دستم را گرفت
بعد از اینهمه سال دوری
دستم در دستانش بود ...
مرد من ...
همدیگر را در آغوش کشیدیم
کاش زمان همانجا متوقف میشد
چرا من همانجا نمردم
دستم را میبوسید
دستم را کشیدم
_ طیبه حلالم کن ...
اشکهایش را پاک کردم
خودم با همان حال گفتم :
+ حلال خوشت باشه ... اذیت نکن خودتو ...
میری ان شاالله صحیح و سلامت برمیگردی
من و تو کلی کار داریم روی زمین
یادت نرفته که ...
_ هرچی خدا بخواد ...
نه یادم نرفته...
قراره دوتایی کلی کار جهادی کنیم ان شاالله
قراره اسم مولا رو همه جا زنده کنیم
قراره هر جا ، همه ، وقتی من و تو رو دیدن یاد امام زمان بیوفتن
+ پس لبخند بزن دلبر ، بخند که وقت رفتن دلم نمیخواد با حال بد بری
واژه دلبر برایش شیرین آمده بود
با چشمهای مهربانش میخندید
_ دلبر ؟ من دلبرم یا تو ؟
با لبخند گفتم :
+ از خودم بیخبرم ولی تو با این آرمان قشنگت دل منو سخت بردی
موقع جدا شدن
کلی سفارش کرد :
_ خیلی مراقب خودت باش
به استراحتت برس
نگران من نمون
همش بهت گزارش میدم
برایش خط و نشان کشیدم :
+ تو هم مراقب خودت باش
خط بهت بیوفته کشتمت
مجروح نشیا که امام زمان یار سالم نیاز داره
وقت رفتنش به زور لبخند میزدم
ایستاده بودم
اشاره کرد که داخل بروم
رفتم و بین دروازه ایستادم
رفت ...
تماشایش کردم
رفت و همه بغض من پشت دروازه فرو ریخت ...
✍ صالحه کشاورز معتمدی
#ادامه_دارد...
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوشحالی مردم عراق از پیروزی ایران😍❤️🇮🇷✌️
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
خوشحالی مردم عراق از پیروزی ایران😍❤️🇮🇷✌️ 🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
چقدر زیبا و دلنشین هست دیدن این صحنه ها
احساس میکنم خستگی این دو ماه از تن همه مومنین در اومد.
خداوند متعال مدل کارش همینجوریه. بین سختی های روزگار یه دفعه ای یه حالی هم به آدم میده! 😊
#ارسالی_تنهامسیریها 🌺
سلام وقتتون بخیر.
من مدتها بود فکر میکردم برادرم ضد انقلابه. با توجه به صحبت های شدید اللحنی که داشت و آشکارا صحبت میکرد.
امروز موقع بازی از من هول تر بود. وقتی گل اول رو زدیم یه دادی از خوشحالی کشید که از بچه ها خواب بودن ترسیدیم بیدار شده باشن😂
بعدم که برد ایران اعلام شد از خوشحالی گریه افتاد. منم گریه م گرفت.
بعدش گفت آخ چقدر خوشحالم چقدر دل این ضد انقلابها بسوزه امروز...
میخواستم بگم خیلیا اونقدر که بعضی از ما فکر میکنیم اولا واقعا ضد انقلاب نیستن و خودشون رو از اونا جدا می دونن. ثانیا حتی اگه نظام رو قبول نداشته باشن، وطن براشون مهمه. هموطنمون میشن. از این لحاظ یه اشتراکی هست بین ما که این روزا میتونه دلامون رو نسبت به هم نرم و نزدیک کنه.
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
#ارسالی_تنهامسیریها 🌺 سلام وقتتون بخیر. من مدتها بود فکر میکردم برادرم ضد انقلابه. با توجه به صحبت
🔶 دقیقا حرف ما همینه. شاید بشه گفت 99 درصد از کسانی که فکر میکنیم ضدانقلاب هستن واقعا عاشق ایرانن و از موفقیت های کشور حمایت و دفاع میکنند.
🔺 نبینید طرف داره غر میزنه و حرفای مفت میزنه! وضعیت جامعه اون بیچاره رو اینطوری کرده. از بس دیده همه دارن غر میزنن اینم میگه منم غر بزنم که عقب نیفتم از بقیه!
وگرنه ته دل همه اینا علاقه به کشور و نظام وجود داره.
❇️ ان شالله خدا چند تا خوشی دیگه و چند تا زمینه اتحاد دیگه رو هم به زودی برای مردم پیش میاره تا همه این کدورت هایی که پیش اومده از بین بره
4_6030397476748396774.mp3
8.36M
💬 قرائت دعای "عهــــد"
هدیه میڪنیــم به روح پاک و مطهر حضرت نرجس خاتون سلام الله علیها ❤️🌹
🔸تنهامسیری شوید👇
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_امام_زمانم ✋
آلـــــــــوده ایم
حضرت باران ظهور کن
آقا تو را قسم
به شهیدان ظهور کن
همیشه دلم
برای شما تنگ می شود
پیـــــــــداترین
ستاره ی پنهان ظهور کن
امام خوب زمانم
هر کجا هستی
با هزاران عشق سلام
🌼السلام علیک یا بقیه الله
#العجلمولایغریبم
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
#اَللهم_عجل_لولیک_الفرج_
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
═════᪥●♥️⃟ ᪥ ⃟●﷽♥️᪥════
هیچ کس به من نگفت که ...
احترام شما در رعایت ادب نسبت به منسوبین شماست . ما را ببخش که نمی دانستیم که سادات و علما منسوب به شما هستند و احترامشان ، احترام شماست ...
ما را ببخشید اگر کوتاهی نمودیم و همچنین در اماکنی که به نام شماست نیز ؛
ادب را رعایت نکرده به غفلت و سرگرمی مشغول شدیم . به جمکران آمدیم ، اما آن احترامی که شایسته مسجد شما بود نشان ندادیم و چشمانمان را آلوده به گناه کرده و دل نازنین شما را به درد آوردیم ...
هیچ حرفی نداریم ؛
جز این که بگوییم ، ای کریم!
از ما بگذر و آنچه دیده ای نادیده بگیر ...
#نگین_آفرینش
🇮🇷@tanhamasiraaramesh
═════♥️᪥᪥
•┄❁بِـسْـمِاللّٰهِالࢪَّحمنِالࢪَّحیمْ❁┄•
عرض سلام و ارادت و خدا قوت خدمت یکایک شما سروران عزیز☺️🌺
صبح قشنگ اول روز هفته پاییزیتون معطر به یاد خدا✨
حالتون خوبه😊
امروز حال دلتون چطوره؟
🌹ان شالله که لبتون خندون و دلتون پر از نشاط باشه ، الهی امروز و هر روز بارش رحمتهای رنگارنگ الهی بر سر و کول زندگیتون باشه😍🌱
و انشاءالله روز به روز قدرت روحیتون بالا بره☺️
یا علی....
در خدمتتون هستیم با یکی دیگر از مباحث کلیدی و کاربردی #معجزه_ادب
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh