فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هم چون کربلا باش
با تمام وجود
عشق را در آغوش بکش ...
حسین😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام بر کسی که خداوند شفا را در خاک قبرش قرار داد
✍فرازی از زیارت ناحیه مقدسه
4_6030397476748396774.mp3
8.36M
💬 قرائت دعای "عهــــد"
ثوابش رو
هدیه میڪنیــم به روح پاک و مطهر حضرت نرجس خاتون سلام الله علیها ❤️🌹
🔸تنهامسیری شوید👇
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
6.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ...
پدرمهربانم، سلام ...
▪️#آجرك_الله_يا_بقية_الله
#مولاي_مهربانم
#حضرت_دلبر
خدا کند که اين روزها
آخرین روزهاي بدون شما باشد ...
🏴🌹@tanhamasirearamesh
Mahmoud Karimi - Nori Too Alam Nabood.mp3
21.91M
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
◾️الحـمدلله الـذی خلق الحـسیـن...
از آسمان آید ندا ، اهلا و سهلا
حسین(ع) رسید به کربلا ، اهلا و سهلا ...
#مـحرم 🏴
حـاج محمـود کریمـی🎙
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
📚 #ماجرا | * کارستون * 1️⃣ جرقه در تابستان 🏃 هادی نفسنفس میزد و بریدهبریده میگفت: پ...پ...پیدا
📚 #ماجرا | * کارستون *
2️⃣ محله کسبوکار
💡 هادی برای بچهها توضیح میداد که توانسته این نیاز را پیدا کند! او احتمال میداد نهتنها در خانه خودشان، بلکه بقیه هممحلیها هم ممکن است برای رفتن به بعضی خریدها تنبلی کنند و با استفاده از این نیاز، پیشنهاد داد تا با استخدام چند نفر از بچههای محله با شرط اینکه دوچرخه داشته باشند، از خانهها سفارش بگیرند و برایشان خرید کنند، به ازای هر خرید هم هزار تومان دستمزد دریافت کنند.
🏢 «سپهر! اسم شرکت رو هم بگذاریم سپهر! سعید، پوریا، هادی و رضا! دو روزه دارم به اسم شرکت فکر میکنم!» این حرفها را رضا میگفت که بالاخره توانست رضایت بچهها را جلب کند! حالا به نظر کسبوکار سپهر، آماده راهاندازی بود اما بچهها تصمیم گرفتند بیشتر به این مسئله فکر کنند تا حساب شده و دقیق شروع کنند.
📜 صبح روز بعد، وقتی سعید به همراه مادر برای دریافت کارنامه به مدرسه رفته بود، با آقای حیدری روبرو شد. آقای حیدری معلم درس کار و فناوری مدرسه بود، معلمی جوان و خوشذوق که با بچهها مثل برادر کوچکترش برخورد میکرد. سعید بارها از ایشان در مورد خلاقیت، ایده پردازی و نوآوری شنیده بود. چند لحظه بعد سعید مقابل دفتر دبیران ایستاد تا آقای حیدری بیرون بیاید.
☝️ _ آقا اجازه؟
+ به به، آقا سعید، خوبی؟
- ممنون آقا، میشه یه سؤال بپرسیم؟
+ بپرس سعید جان!
و سعید شروع کرد به تعریف قصه شرکت «سپهر» و ایده هادی برای راهاندازی کسبوکار و نظر آقای حیدری در این مورد را پرسید، صحبتهایش که تمام شد آقای حیدری شروع به صحبت کرد: « سعید جان واقعاً خوشحالم که تصمیم گرفتید این کار رو انجام بدید، هیچ میدونستی این کار شما چه تأثیر خوبی روی اقتصاد کشور میگذاره؟ بعضی از کشورها که حالا اقتصاد قوی دارند، با همین کسبوکارهای خانگی و کوچک شروع کردند و کمکم اونها رو گسترش دادند تا تبدیل شد به کارگاهها و تقویت تولیدات کارگاهی باعث رونق تولید توی اون کشورها شد.»....
🏴🌹@tanhamasirearamesh