فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤚 نوای تکاندهنده لبیک یا حسین علیهالسلام در بینالحرمین...
.
کور شود هر کس نتواند این حضور را ببیند.
جای همهی دوستان خالی ...🌷
.😭😭😭
واااااي كه چقدر اين شعر زيباست
لطفا كامل بخونين اگه گريه كردي و دلت شكست التماس دعا
خواب بودم، خواب دیدم مرده ام/
بی نهایت خسته و افسرده ام/
تا میان گور رفتم دل گرفت/
قبر کن سنگ لحد را گل گرفت/
روی من خروارها از خاک بود/
وای، قبر من چه وحشتناک بود!
بالش زیر سرم از سنگ بود/
غرق ظلمت، سوت و کور تنگ بود/
هر که آمد پیش، حرفی راند و رفت/
سوره ی حمدی برایم خواند و رفت/
خسته بودم هیچ کس یارم نشد/
زان میان یک تن خریدارم نشد/
نه رفیقی، نه شفیقی، نه کسی/
ترس بود و وحشت و دلواپسی/
ناله می کردم ولیکن بی جواب/
تشنه بودم، در پی یک جرعه آب/
آمدند از راه نزدم دو ملک/
تیره شد در پیش چشمانم فلک/
یک ملک گفتا: بگو دین تو چیست؟
دیگری فریاد زد: رب تو کیست؟
گر چه پرسش ها به ظاهر ساده بود/
لرزه بر اندام من افتاده بود/
هر چه کردم سعی تا گویم جواب/
سدّ نطقم شد هراس و اضطراب/
از سکوتم آن دو گشته خشمگین/
رفت بالا گرزهای آتشین/
قبر من پر گشته بود از نار و دود/
بار دیگر با غضب پرسش نمود:
ای گنه کار سیه دل، بسته پر/
نام اربابان خود یک یک ببر/
گوئیا لب ها به هم چسبیده بود/
گوش گویا نامشان نشنیده بود/
نامهای خوبشان از یاد رفت/
وای، سعی و زحمتم بر باد رفت/
چهره ام از شرم میشد سرخ و زرد/
بار دیگر بر سرم فریاد کرد:
در میان عمر خود کن جستجو/
کارهای نیک و زشتت را بگو/
هر چه می کردم به اعمالم نگاه/
کوله بارم بود مملو از گناه/
کارهای زشت من بسیار بود/
بر زبان آوردنش دشوار بود/
چاره ای جز لب فرو بستن نبود/
گرز آتش بر سرم آمد فرود/
عمق جانم از حرارت آب شد/
روحم از فرط الم بی تاب شد/
چون ملائک نا امید از من شدند/
حرف آخر را چنین با من زدند:
عمر خود را ای جوان کردی تباه/
نامه اعمال تو باشد سیاه/
ما که ماموران حق داوریم/
پس تو را سوی جهنم می بریم/
دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود/
دست و پایم بسته در زنجیر بود/
نا امید از هرکجا و دل فکار/
می کشیدندم به خِفّت سوی نار/
ناگهان الطاف حق آغاز شد/
از جنان درهای رحمت باز شد/
مردی آمد از تبار آسمان/
دیگران چون نجم و او چون کهکشان/
صورتش خورشید بود و غرق نور/
جام چشمانش پر از خمر طهور/
چشمهایش زندگانی می سرود/
درد را از قلب انسان می زدود/
بر سر خود شال سبزی بسته بود/
بر دلم مهرش عجب بنشسته بود/
کِی به ۱۱سظ! داشتند این زمزمه/
آمده اینجا حسین فاطمه؟!
صاحب روز قیامت آمده/
گوئیا بهر شفاعت آمده/
سوی من آمد مرا شرمنده کرد/
مهربانانه به رویم خنده کرد/
گشتم از خود بی خود از بوی حسین (ع)/
من کجا و دیدن روی حسین (ع)/
گفت: آزادش کنید این بنده را/
خانه آبادش کنید این بنده را/
اینکه این جا این چنین تنها شده/
کام او با تربت من وا شده/
مادرش او را به عشقم زاده است/
گریه کرده بعد شیرش داده است/
خویش را در سوز عشقم آب کرد/
عکس من را بر دل خود قاب کرد/
بارها بر من محبت کرده است/
سینه اش را وقف هیئت کرده است/
سینه چاک آل زهرا بوده است/
چای ریز مجلس ما بوده است/
اسم من راز و نیازش بوده است/
تربتم مهر نمازش بوده است/
پرچم من را به دوشش می کشید/
پا برهنه در عزایم می دوید/
بهر عباسم به تن کرده کفن/
روز تاسوعا شده سقای من/
اقتدا بر خواهرم زینب نمود/
گاه میشد صورتش بهرم کبود/
تا به دنیا بود از من دم زده/
او غذای روضه ام را هم زده/
قلب او از حب ما لبریز بود/
پیش چشمش غیر ما ناچیز بود/
با ادب در مجلس ما می نشست/
قلب او با روضه ی من می شکست/
حرمت ما را به دنیا پاس داشت/
ارتباطی تنگ با عباس داشت/
اشک او با نام من می شد روان/
گریه در روضه نمی دادش امان/
بارها لعن امیه کرده است/
خویش را نذر رقیه کرده است/
گریه کرده چون برای اکبرم/
با خود او را نزد زهرا (س) می برم/
هرچه باشد او برایم بنده است/
او بسوزد، صاحبش شرمنده است/
در مرامم نیست او تنها شود/
باعث خوشحالی اعدا شود/
گرچه در ظاهر گنه کار است و بد/
قلب او بوی محبت میدهد/
سختی جان کندن و هول جواب/
بس بود بهرش به عنوان عقاب/
در قیامت عطر و بویش می دهم/
پیش مردم آبرویش می دهم/
آری آری، هرکه پا بست من است/
نامه ی اعمال او دست من است/
🏴🌹@tanhamasirearamesh
سلام و درود خداوند بر شما همراهان خوب تنها مسیری
شبتون بخیر همراهان گرامی 😊
با اتمام #کنترل_ذهن برای #تقرب
در ادامه 👇
🌺نهال ولایت 🌺رو تقدیم شما بزرگواران میکنیم که کمک بزرگی هست به والدین برای تربیت فرزندان و ولایت پذیریمون ان شاءالله 🌹
امیدوارم از دروس نهایت لذت و استفاده رو ببرید 🌸
ممنون که با ما هستید 💐
#تنهامسیریهایتهران
🌹 @tehrantanhamasiri
#نهال_ولایت_در_نهادخانواده 😊
#جلسه_اول 🌸
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
ما در خانواده وقتی فرزندانمون رو تربیت میکنیم برای رسیدن به کدوم خوبی اینکار را انجام ميدیم
❓❓❓
برای رسیدن به کدام خوبی تحت تعلیم و تربیت انجام میدیم، تشویق میکنیم، غذا میدهیم، امکانات براشون آماده ميکينم
❓❓❓
اصلا با چه انگیزه ای بچه هامون رو بزرگ ميکينم
❓❓❓❓
با چه انگیزه ای به صورت خانوادگی زندگی میکنیم تا برسیم به این سوال که اصلا با چه انگیزه ای زنده ایم?
آیا میخوایم بچه های خوبی تربیت کنیم?
❔❓❔
خوب به چه معنا?
آیا خوب به این معنا که کار بد انجام ندن
موفق باشن?
روی پای خودشون بایستند ?
بتوانند شغل مناسبی داشته باشند و تامین باشند?
⁉️⁉️⁉️
به این معنا که بتوانند درسی بخونن و آبرویی برای خودشون و ما داشته باشن?
به این نیت خانواده ای شکل میگیره?
در جامعه ایمانی ما اينجوريه?
❓❓❓
باید یه مقدار در مورد غرض و اهداف همین کارهای خوبی که داریم انجام میدیم تأمل و فکر کنيم
واقعا مهمترین هدف ما از تشکیل زندگی اساسا چی باید باشه?
بعد تربیت فرزند و همه زحماتی که پدر و مادرها در این راه تحمل میکنن به چی باید نگاه کنن?
♨️💢♨️💢
به نماز خون شدن بچه نگاه کنند?
❓❓
گاهی همین نماز خوندن هم هدفیه که بهش نمی رسیم
گوش نمیده بچه حرف پدر و مادر رو
هدف اصلی دیندار شدن بچه است یا خوب شدن?
در دین به کدوم یکی از مفاهیم دینی
اهمیت میدیم?
اولویت میدیم?
ارزش قائلیم?
قبل از اینکه به یه پیشنهاد مشخص برسیم که بیاین این هدف رو در خانواده محور همه فعالیت ها ، ارتباط ها قرار بدیم
⁉️⁉️⁉️
واینکه آیا به این هدف توجه کافی داریم یا نه
نکته ای رو عرض کنم
بسیاری از اوقات اگر هدف خوب تعیین شود راه سهل خواهد شد
👆👆👆
پیچیدگی هاش برطرف خواهد شد
اقداماتی که لازمه تا به اون هدف برسیم
اون اقدامات رو انسان هم خوب تشخیص میده هم خوب اجرا ميکنه
👌👌👌
وقتی هدف خوب مشخص نباشه ، نسبت به هدف ابهام ایجاد میشه و آدم رو گیج میکنه
⁉️⁉️⁉️
هدف اون نقطه نهایی خاصه که ما رو بکشونه و کوشش های ما رو به نتیجه برسونه
معمولا پدر و مادرا میگن هدف مشخصه
✅💥✅
خوب باشه، ایمان داشته باشه، به خدا برسه، بالاخره بچه خوبی باشه و ما هم تو این دو روز دنیا وظيفمون رو انجام بدیم
😳😳
کلی کلمه گفت ولی اون اصلی رو نگفت
بیاین بین همه خوبی ها بحث رو کلی و اجمالی بیان نکنیم
👌👌👌
یه هدف مشخص کنیم و حتما موفق خواهیم شد
دقت کنید الان برای دولت ها برنامه ریزی مثلا پنج ساله تصویب میکنند
👆👆👆👆
بعد میگن مجلس شورای اسلامی هم ميخواد برنامه بریزه باید بر اساس اون برنامه پنج ساله باشه
💢💯💢💯
آقا برنامه پنج ساله چیه? بريم اوضاع رو درست کنيم
ببین تا شما برنامه مشخص نکنی که بین همه اهداف خوب کدوم هدف رو براش برنامه ریزی ویژه بکنید کارها درست نميشه
👆👆👆
هدف گذاری کردن و تعیین هدف خیلی مهمه
♨️♨️♨️
🏴🌹@tanhamasirearamesh
◖♥️📲◗
شبجمعهاستادبپیشهکنید!
مادریدستبهپهلوبهحرممیاید:)💔
‹ ♥️⇢ #شبجمعههوایتنکنممیمیرم ›
‹ 📲⇢ #استوری ›
🏴🌹@tanhamasirearamesh
4_6030397476748396774.mp3
8.36M
💬 قرائت دعای "عهــــد"
ثوابش رو
هدیه میڪنیــم به روح پاک و مطهر حضرت نرجس خاتون سلام الله علیها ❤️🌹
🔸تنهامسیری شوید👇
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
#سلام🤚_صبحتبخیرمولایمن
چه اندوه بزرگی است
عمری ندیدنتان
و چه اندوه جانفرساتری است
دیدن و نشناختنتان...
تمام سالهای این عمرِ عطش بار
در حسرت روی دلربایتان گذشت
و من چون کودکی تنها،
در گوشهی تاریک این دنیای نامهربان،
منتظرم تا
لبخند پدرانهتان را
و طنین مهربان و بیمانندتان را
و گرمای نوازشگرِ دستانتان را
بازیابم و جان گیرم...
بازآی ای چوبوی گل از دیده ها نهان
کز رنج انتظار تو پشت فلک خمید
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
سلام و درود خداوند بر شما همراهان خوب تنها مسیری
صبحتون بخیر
#جمعتونمهدوی
🇮🇷 @tanhamasirearamesh
🔴 زیارت امام زمان علیه السلام در روز جمعه
🔵 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللهِ في اَرْضِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ اللهِ في خَلْقِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللهِ الَّذي يَهْتَدي بِهِ الْمُهْتَدُونَ، وَيُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخآئِفُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْوَلِيُّ النّاصِحُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَفينَةَ النَّجاةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ الْحَيوةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللهُ لَكَ ما وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَظُهُورِ الاَْمْرِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يامَوْلايَ، اَنـَا مَوْلاكَ عارِفٌ بِاُوليكَ وَاُخْريكَ، اَتَقَرَّبُ اِلَي اللهِ تَعالي بِكَ وَبِآلِ بَيْتِكَ، وَاَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ، وَظُهُورَ الْحَقِّ عَلي يَدَيْكَ، وَاَسْئَلُ اللهَ اَنْ يُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَاَنْ يَجْعَلَني مِنَ الْمُنْتَظِرينَ لَكَ وَالتّابِعينَ وَالنّاصِرينَ لَكَ عَلي اَعْدآئِكَ، وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْكَ في جُمْلَةِ اَوْلِيآئِكَ، يا مَوْلايَ يا صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ، هذا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ، الْمُتَوَقَّعُ فيهِ ظُهُورُكَ، َالْفَرَجُ فيهِ لِلْمُؤْمِنينَ عَلي يَدَيْكَ، وَقَتْلُ الْكافِرينَ بِسَيْفِكَ، وَاَنَا يا مَوْلايَ فيهِ ضَيْفُكَ وَجارُكَ، وَاَنْتَ يا مَوْلايَ كَريمٌ مِنْ اَوْلادِ الْكِرامِ، وَمَأْمُورٌ بِالضِّيافَةِ وَالاِْجارَةِ، فَاَضِفْني وَ اَجِرْني، صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي اَهْلِ بَيْتِكَ الطّاهِرينَ.
#امام_زمان
🇮🇷 @tanhamasirearamesh
4_5915628739349190218.mp3
5.39M
#صوت بند ۱۶ استغفار امیرالمومنین.
🌷#متن بند ۱۶ استغفار🌷
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
۱۶-اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ عَيَّرْتُ بِهِ أَحَداً مِنْ خَلْقِكَ أَوْ قَبَّحْتُهُ مِنْ فِعْلِ أَحَدٍ مِنْ بَرِيَّتِكَ ثُمَّ تَقَحَّمْتُ عَلَيْهِ وَ انْتَهَكْتُهُ جُرْأَةً مِنِّي عَلَى مَعْصِيَتِكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ.
بند ۱۶: بار خدایا ، از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که کسی از بندگانت را به آن سرزنش کردم؛ یا در فعل کسی از مخلوقاتت آن گناه را تقبیح کردم، اما پس از آن خودم وارد آن گناه شدم و مرتکب گشتم به خاطر جرأتی که از من بر عصیانت سر زد؛ پس بر محمد و آل محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بر بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
🇮🇷 @tanhamasirearamesh
این جمعه، جمعه انتظار، انتخاب و شاید انتقام باشد...
ای منتظر منتقم، جا نمانی!
🌸🌸🌸
#بچهها میدونید که ما هر چی به بالای قلهی ظهور نزدیک میشیم، دیگه هوا نیست؟! بیهوا میخرن مثه حسین همدانی، بیهوا میبَرن... یه جمعه ظهری هم بیهوا میادا... دیگه موضوع، هوای نفسه... دیگه موضوع، اطاعت امر مولاست. مُلازِمٌ بِکُم میخوان.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔰 حاج حسین یکتا
🇮🇷 @tanhamasirearamesh
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
🏖 ✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀ 🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرت_دلبر 🔍 #قسمت_چهاردهم پدرم بههمین
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_پانزدهم
ساعت حدود ده صبح صدای دایره و ترانهخوانی کل خانه را پر کرده بود ...
بچهها با سرعت تمام در حال دویدن و شادی بودند.
یکی از داییهایم وسط حیاط درحال رقصیدن بود.
من با مانتو و شلوار و کفش سفید چادرم را سر کردم تا به آرایشگاه بروم ، معصومه خانوم سرش را داخل اتاق کرد:
_ طیبه بجنب ...
یک لحظه نگاهش روی من خیره ماند:
_ ماه شدی ...
خندم گرفت :
+هنوز که آرایشگاه نرفتیم ...
معصومه خانم سعی کرد اشکهایش را پنهان کند
_الان ماه شدی عزیز جانم ماشاءالله برات صدقه گذاشتم بیا برو بیچاره جلوی در کلی منتظرت موند...
باعجله وسایلم رو جمع کردم:
+ باشه باشه الان میرم بگو یکی بیاد کمک کنه جعبه لباس عروس بزرگه ...
ترکی شروع به صدا زدن برادرش کرد به برادرهای معصومه خانم هم دایی میگفتم یکی از آنها آمد و کمک کرد و وسایل را به داخل ماشین برد .
جلوی در ماشین ایستاده بود...
درب را برایم باز کرد ...
_سلام بر ملکه قلب من طیبه خانم ...
زیر لب سلامی دادم و سریع جلوی ماشین نشستم.
در طول راه بشکن میزد و پشت فرمان میرقصید تا مرا بخنداند اما دریغ از یک لبخند.
جلوی در آرایشگاه دوید و در را برویم باز کرد.
_عنق نشو دیگه عشقم ، مثلاً روز عروسی مونه ها...
زوری لبخندی زدم و پیاده شدم پشت سرم را هم نگاه نکردم ...
_عشقم لباست ...
با چهرهای درهم برگشتم و به زور همه وسایلم را بردم داخل آرایشگاه ، تمام ساعاتی که آرایشگر روی سر و صورتم کار میکرد مشغول خواندن قرآن بودم .
نزدیک ظهر زیارت امینالله خواندم و نماز اول وقتم را هم بهجا آوردم هنوز آرایش چشمم تمام نشده بود سر نماز با تمام حسم اشک ریختم و شکایت زندگیام را به خداوند کردم باورم نمیشد سرنوشت اینهمه بیرحم باشد .
دلم برای خودم میسوخت...
دلم بابایم را میخواست...
دلم آغوش عمه فاطمه را میخواست ...
عمه را شش ماه بود که ندیده بودم ...
دلم مرتضی را...
نه ...
مرتضی...
نه...
آرایشگرم به زحمت پف چشمهایم را پشت خط چشم سیاه پررنگ پنهان کرد ، تاج و تور و لباس عروس همهچیز سر جای خودش بود .
در آینه به چهره جدیدم نگاه کردم انصافاً زیبا شده بودم با آنهمه طلای سنگین گرانقیمت ساعت طلا و حلقه برلیان خودم را نمیشناختم.
چشمهایم را بستم مرتضی را با لبخند زیبایش با چشمهای سبزش و قامتی که مرا به یاد پدرم میانداخت تصور کردم.
با صدای آرایشگر به خودم آمدم:
_ عروس خانوم آقا داماد اومد ناز نکن ...
فیلمبردار داخل شد و شروع به کار کرد .
چادر سفید عروس را برداشتم محض احتیاط قرار بود دوتا چادر سر کند فیلمبردار گفت عروس خانوم وسط سالن آرایشگاه بایستید تا داماد وارد شود و دستهگل را تقدیم کند ...
گوش کردم ...
ایستادم ...
در باز شد...
داماد داخل شد...
با لباس سرتاسر سفید ...
#امیر شب عروسی داماد برازنده شده بود...
پشت سرش خانواده #امیر وارد شدند ...
نقل پاشیدند و قربانصدقه رفتند...
امیر پیشانیام را بوسید ...
از آن شب جز خندههای مصنوعی و صدای رقص و آواز و هدایای فراوان چیزی به خاطرم نیست...
✍ صالحه کشاورز معتمدی
#ادامه_دارد ...
🇮🇷 @tanhamasirearamesh