Shab07Ramazan1400[07].mp3
2.98M
#صوت بند ۱۷ استغفار امیرالمومنین.
🌷#متن بند ۱۷ استغفار🌷
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
۱۷-اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ تُبْتُ إِلَيْكَ مِنْهُ وَ أَقْدَمْتُ عَلَى فِعْلِهِ فَاسْتَحْيَيْتُ مِنْكَ وَ أَنَا عَلَيْهِ وَ رَهَبْتُكَ وَ أَنَا فِيهِ ثُمَّ اسْتَقَلْتُكَ مِنْهُ وَ عُدْتُ إِلَيْهِ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ.
بند ۱۷: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که از آن توبه کردم و بر انجامش اقدام نمودم، پس از تو حیا میکردم در حالی که مرتکب آن بودم، و از تو میترسیدم در حالی که من در انجام آن گناه غوطه ور بودم؛ پس از تو خواستم که از من درگذری در حالی که باز به سوی آن برگشتم؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و اینگونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
🇮🇷 @tanhamasirearamesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دقایقی قبل از اعدام قاتل شهید علی محمدی دانشمند هسته ای جمهوری اسلامی ایران، قاتل نکات بسیار مهم و شنیدینی رو میگه
این کلیپ را نشر بدین شاید تلنگری باشد و جلوگیری شود از کسانی که دچار غفلت شده اند.
🇮🇷 @tanhamasirearamesh
🌷اوایل جنگ بود و مرزها دست عراق بود، در ارتفاعات گیلان غرب بودیم، باحسرت به ابراهیم گفتم: یعنی میشه مردم ماراحت ازاین جاده عبور وبه شهر خودشون برن؟
🌷ابراهیم هادی گفت:چی میگی،روزی میاد که از همین جاده مردم ما دسته دسته به کربلا سفر
می کنند.
#اربعین
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
🇮🇷 @tanhamasirearamesh
🌸لبخند مومنانه🌸
خنده حلال، ضد ملال
در غیر ایام سوگواری و غم و اندوه، گاهی چند لحظه خندیدن موجب ترشح هورمونهای شادی خواهد شد و موجب تقویت قوای دفاعی بدن شده، در نتیجه غلبه بر انواع بیماری حتی سلولهای سرطانی افزایش می یابد، در واقع خنده درمانی نوعی مداواست...
قصه اول: هرگز خری را بالا نبریم.
روزی ملانصرالدین، الاغش را پشت بام برد، ولی حیوان پایین نمی آمد، در نتیجه ملا خسته شد.
حیوان بیچاره آنقدر جفتک انداخت، که سقف را شکافت و افتاد پایین، ولی درجا مرد😞
ملا: عجب! تازه متوجه شدم که هیچ خری را نباید بالا برد! چون خانه را خراب می کنه هیچ، بلکه خودش را هم به کشتن میده!
قصه دوم: مشاوره در خصوص انتخاب همسر
عبدلی می خواست ازدواج کنه، لذا برای مشاوره نزد ملای دنیا طلب رفت، تا او را در انتخاب ویژگی های زن خوب راهنمایی کنه.
ملا: پسرجان! زنی انتخاب کن که دارای ۳ ویژگی بارز باشه.
عبدلی: ملا جان! میشه ویژگی ها را نام ببری؟
ملا: زن باید خانه دار باشه
عبدلی: احسنت! یعنی مدیر خوبی برای منزل باشه، مواظب خورد خوراک اهل منزل باشه، اهل اسراف نباشه و تربیت بچه ها به دوش اوست، چون من در بیرون کار می کنم.
ملا: نه پسرجان! منظورم اینه که از خودش خونه داشته باشه!
اما دوم: باید مثل ماه باشه.
عبدلی: گرفتم! یعنی خیلی زیبا باشه، خودش را در خونه برای من بیارایه، ولی بیرون عادی باشه.
ملا: نه پسرجان! مثل ماه، یعنی فقط شب کنارت باشه، روز مزاحم نشه و مخفی بشه.
اما شرط آخر: نجیب باشه.
عبدلی: گرفتم! یعنی اصالت خانوادگی و حیاء داشته باشه و محجبه باشه یا به عبارتی ملی نباشه که همه از زیبایی های او بهره ببرند، بلکه اختصاصی باشه.
ملا: نه پسرجان! چرا مطلب را دیر می گیری؟!
نجیب نه بلکه نه جیب!!.
یعنی کاری به جیب تو نداشته باشه، تقاضای خرجی از تو نداشته باشه😊
نکته: توصیه میشه، جوانان ما بر اساس تفکر عبدلی انتخاب همسر کنن، نه چاه نمایی ملا.
قصه سوم: سفر خارج یک معلم.
احمد: رشیدجان! تا حالا کشور اروپایی تفریح رفتی؟
رشید: یک معلم چگونه میتونه با این حقوقش پس انداز بکنه و سفر اروپا همه بره؟
احمد: ولی امکام داره.
رشید: چگونه؟
احمد: البته باید یک هزار سالی صبر کنه، چون مرد، در این مدت بدنش فصیل میشه و تبدیل به نفت، آنوقت نفت صادر میشه و معلم به آرزوی خود میرسه😳
قصه چهارم: پدر تنبل
معلم: پسرجان! چند وقته که مسائل را غلط حل می کنی و بد خط هم هستی، مجبورم زنگ بزنم به بابات بگم، که هوای تو رو نگهداره و گرنه امسال رفوزه میشی.
دانش آموز: آقا معلم! تو رو خدا این کار را نکنید، چون دلش میشکنه
معلم: چرا؟
دانش آموز: چون تمام تکالیف منزلم را بابام انجام میده😊» م م» ۱۴۰۲/۶/۱۸👇
🇮🇷 @tanhamasirearamesh
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀ 🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرت_دلبر 🔍 #قسمت_پانزدهم ساعت حدود ده صب
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_شانزدهم
زندگیم با امیر شروع شد ...
زندگی با تنها کسی که هیچوقت فکر همسری او را نمیکردم .
خانهام زیبا و جادار بود ، آن روزها آپارتمان صد و پنجاهمتری داشتن یعنی ثروت ، امیر ازنظر مالی برایم هیچچیزی کم نگذاشت.
اما لبخند با صورت من قهر کرده بود و تنها چیزی که خوشحالم میکرد رفتن به روستا و ساعتها نشستن بر مزار بابا بود...
امیر مرد شوخطبعی بود دنبال بهانه میگشت تا مرا بخنداند همیشه یک سوژه برای سورپرایز من پیدا میکرد .
کمکم تنفر من به دلسوزی تبدیل شد ...
دلم برایش میسوخت..
عاشق شدن بد دردی بود که خود آن را چشیده بودم دلم برای امیر میسوخت که عاشق منی بود که او را نمیخواستم ...
اما خواست زمانه با من یکی نبود...
حدود پنج ماه بعد از ازدواجم بزرگترها جمع شدند تا برای سالگرد زلزله برنامهریزی کنند قرار شد مراسم در روستا و منزل بازسازیشده پدربزرگ و مادربزرگم برقرار شود.
خبر داشتم که آن خانه را مرتضی برایشان ساخته بود ، حال عجیبی داشتم میدانستم آن روز او و عمه فاطمه را خواهم دید .
امیر قدری عصبی بود اما سعی میکرد به روی خودش نیاورد چمدان بستم و با ماشین خودمان معصومه خانم و بچهها را برداشتیم و روز قبلاز مراسم به روستا رفتیم .
وقتی وارد حیاط شدیم عمه فاطمه را دیدم ...
روی ایوان ایستاده بود و مادرانه نگاهم میکرد در آن لحظه هیچ قدرتی نمیتوانست جلوی رسیدن من به آغوش او را بگیرد ، دستهایش را صورتش را تکتک انگشتانش را با اشک میبوسیدم ، خدایا چقدر دلم برای آغوش مادرانهاش تنگ شده بود ، یکسال دوری اجباری آنهم روزهای بیپدری و تنهایی من ...
همه افراد حتی امیر با دیدن بیقراری ما دونفر متأثر شدند ، معصومه خانم هم با عمه خوشوبش کرد هرچند سردی بین شان کاملاً مشخص بود .
تا شب مثل مرغ پرکنده بیقرار بودم...
پس کجا بود ...
چرا مرتضی را نمیدیدم...
صحبتش بود...
میدانستم آنجاست اما جلوی من ظاهر نمیشد...
دخترها مشغول درست کردن خرما شدیم و بزرگترها حلوا پختند ، بوی غذای خیرات و اسفند فضا را پر کرده بود سفرهی شام انداخته شد .
دیدمش ...
با سینی بزرگ غذا از گوشه حیاط آمد ...
خدای من چرا زنده بودم ...
مرتضی بود ...
مرتضای من ...
موهایش بلند شده بود و روی پیشانیاش ریخته بود بهنظر مرد تر و پختهتر میآمد.
همینطور که مسحور او بودم سنگینی نگاه امیر را که گوشهی دیوار ایستاده بود حس کردم ، خودم را و نگاهم را جمع کردم و رفتم داخل نمیخواستم با مرتضی روبرو شوم همینکه او را دیده بودم قلبم داشت از جا کنده میشد توان صحبت و گفتگو با او را نداشتم از طرفی دلم نمیخواست امیر تحریک شود.
نیمههای شب بلند شدم تا به حیاط بروم دلم میخواست روی همان سکویی که بارها با مرتضی مینشستم بنشینم و یاد ایام کنم اما پیشاز من کس دیگری دلتنگ آن سکو شده بود هیبتش را در تاریکی تشخیص دادم به دیوار تکیه زدم و به سیاهی چشم دوختم ...
اشک گاهی درمان درد نمیکند...
بیصدا برگشتم داخل و تا صبح خواب پریشان دیدم .
فردای آن روز پیشازظهر بنا بود به مسجد رفته و آنجا را آماده مراسم کنیم ، من داوطلب شدم تا وسایل را ببرم و بچینم.
عکس زنعمو و چهار بچههایش و عکس بابا را برداشتم بهعلاوه روبان سیاه ،گل، شمع ، ترمه و گلاب مشغول چیدن وسایل داخل مسجد بودم که صدای یا الله او توجهم را جلب کرد...
جای فراری نبود هر دو دستپاچه بههم نگاه کردیم :
_سلام
✍ صالحه کشاورز معتمدی
#ادامه_دارد ...
🇮🇷 @tanhamasirearamesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم برای هرکسی که بههر دلیلی نتونست بیاد اربعین کربلا. گوش بده و بسوزه، این سوختن، سوختن خوبیه، برای امام حسین باید سوخت از جان دل
بسوزان هر طریقی میپسندی
که آتش از تو و خاکستر از من
عضوشوید 👇
🇮🇷 @tanhamasirearamesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تدفین یک زن فرانسوی در مسیر زائران اربعین!
ماری پیر والکمن، پژوهشگر فرانسوی که طبق وصیتش در عمود ۱۷۲نجف_کربلا دفن شد.
عضوشوید 👇
🇮🇷 @tanhamasirearamesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر انقلاب: ما اگر روایت نکنیم، دشمن روایت میکند
ماموریت زینبی ما چیست؟!
#جهاد_تبیین
🔸تنهامسیری شوید 👇
🇮🇷 @tanhamasirearamesh
فردای قیامت شدیدا محتاج خواهیم شد
🌼 آیت الله #بهجت:
خوب است انسان در هر کار خیری که پیش میآید و میتواند آن را انجام دهد، فرصت را مغتنم بشمارد و خود را از آن محروم ننماید ... زیرا فردای قیامت به هر یک از آنها شدیداً محتاج خواهیم شد.
📗 در محضر بهجت ج۱ ص۶۳
#کلام_بزرگان
🇮🇷 @tanhamasirearamesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥به شهر امام رضا علیهالسلام خوش آمدید 🌹
کشف #حجاب ممنوع ⛔️
تذکر جدی و قاطع ماموران کمپ غدیر مشهد✨
❌ بعضی از آقایون لباس هایی پوشیدن که حتی برای خونه هم مناسب نیست..
🇮🇷 @tanhamasirearamesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 گفتوگوی بیپرده دخترخانمهای دانشجو با استاد رحیمپورازغدی
❌بیحجاب راحتتریم...!
🇮🇷 @tanhamasirearamesh
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
#نهال_ولایت_در_نهادخانواده 😊 #جلسه_اول 🌸 🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 ما در خانواده وقتی فرزندانمون
#جلسه_دوم
#نهال_ولایت
1⃣
✨ بسم الله الرحمن الرحیم✨
♦️اصولا وقتی میخوایم یه کار یا فعالیت مهمی رو شروع کنیم
باید براش هدف داشته باشیم تا به نتیجه خوبی برسيم👌
🍃🌸🍃🌸
🔺هدف اگه خوب تعیین بشه راهی که میخوایم طی کنیم:
➖🔹برامون آسون میشه
➖🔹پیچیدگی هاش برطرف ميشه
➖🔹اقداماتی هم که لازم داریم برای رسیدن به اون هدف قابل شناسایی و اجرا ميشه
2⃣
📜پیامبر اکرم (ص) به ابوذر فرمودند:
برای هر حرکتی که میکنی، خواب و غذا و ...
نیت داشته باش ، هدف داشته باش
✔️👌
اگه نداشته باشی از غافلاني💢
غافلان رو در قرآن به چهارپايان تشبیه کردند
🐃🐄🐏🐑
🔔وقتی هدفی رو درست و خوب برای
خودمون مشخص نکرده باشیم ممکنه راه رو گم کنیم و سردرگم بشيم
💠➖🌀🔹
🌺👈در واقع هدف؛ اون نقطه نهایی و خاصه که ما رو تو مسیر ميکشونه و
✨ تلاش هامونو به نتیجه ميرسونه✨
3⃣
🎴اگه مشخص نکنیم که بین همه هدف های خوب
کدوم هدف رو میخوایم براش برنامه ریزی کنیم؛
کارها درست پیش نميره.....
⭕️🔴🔺
حالا که اهمیت هدف رو درک کردید✅👇
⁉️هدف ازدواج و تربیت فرزند چی میتونه باشه؟
➖تو جامعه فراوان گفته میشه میخوایم بچه های خوبی تربیت کنیم و شاد باشیم
بگیم و بخنديم☺️😊