🔹بچه ها یه نکته خیلی مهمی رو بگم..
دشمن برای دیروز نقشه های شوم گسترده ای داشت برای برهم زدن امنیت کشور.. خدا شاهده که این حرامیان برای سوریه سازی کشور عزیزمون له له میزنن..
اما خب الحمدالله دیروز با عنایت و نظر ویژه امام زمان ارواحنا فداه و هوشیاری و رصد اطلاعاتی شبانه روزی سربازان گمنام امام زمان هر کار کردن که جرقه ای روشن کنند برای از سر گیری اغتشاشات به در بسته خورد و خنثی شد..
از طرح ترور پدر مهسا امینی تا انفجار کمربند انتحاری در میان بازار و مردم و کشف هزاران سلاح و تجهیزات برای ایجاد اغتشاش و چندین پروژه بزدلانه و ذلیلانه دیگر که الحمدالله همگی خنثی شد..
خدا قوت به تمامی مامورین حافظ امنیت کشور عزیزمون..🇮🇷✌️
و تشکر ویژه از محضر مبارک خود امام زمان ارواحنا فداه که همیشه دست پدرانه حضرت شون بر سر این مملکت بوده و هست..❤️✋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 محمدمتین قدرتی کودک قهرمان حادثه شاهچراغ عضو افتخاری جمعیت هلال احمر شد 👏
ایل ما ایل عجم هاست که یک کودک ما جگـــــری با جگر شیــــر بــرابــر دارد
اینکه ما دست به شمشیر و زره ایستادیم سبب ایـن است که این طایفه رهبــر دارد
نه عراق است و نه سوریه خیالت راحت
کشور ضامن آهوست،بزرگتر دارد❤️
🍎 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀ 🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرت_دلبر 🔍 #قسمت_بیست_و_چهارم عمه فاطمه
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_بیست_و_پنجم
+مگه یادم ندادید راضی باشم به رضای خدا!!!؟؟؟
مگه نگفتید بهم که رضای خودت رو به رضای خدا گره بزن؟؟؟!!!
امیر توبه کرده، نماز میخونه، تغییر کرده ...
من بهونهای برای جدایی ندارم...
خدا راه رو بروم بسته عمه و حالا هم با عشق دارم بچهی دوممو بدنیا میارم تا به خدا ثابت کنم من در مقابل خواست تو هیچ نیستم ...
تسلیمم...
دیگه به هقهق افتاده بودم...
عمه سرم را در آغوش گرفت و همانطور که نوازش میکرد حرفش را زد:
_ آروم باش گلم میدونم که موفق میشی حالا که قصدت حفظ زندگیته پس منم با تصمیم مرتضی مخالفت نمیکنم...
سنسور هام کار افتاد سرم را از آغوشش درآوردم و پرسیدم :
+کدوم تصمیم؟؟!!!
مرتضی میخواد چکار کنه ؟؟؟!!!!
_ازدواج...
بهزور خودم را جمع کردم خدایا چیزی که شنیدم باورم نمیشد با تعجب پرسیدم :
+ مرتضی میخواد ازدواج کنه؟؟!!!
_ بله عزیزم تصمیمش هم جدیه
اولش مخالفت کردم و اگر جدایی به صلاح تو بود و خدا هم راضی بود مطمئن باش تعلل نمیکردم اما چه کنم که نه خدا خوشش میاد و نه انصافه که زندگی تو از هم بپاشه ...
گیج و مبهوت نگاهش میکردم یعنی بههمین سادگی پرونده زندگی مشترک من و مرتضی تمامشده بود چطور میتوانستم زن دیگری را کنار مرتضای محجوبم تاب بیاورم ؟؟
به هر سختی که بود چند دقیقه نشستم و بعد بهانه محمد را گرفتم و به خانه بازگشتیم.
آن شب کارم به سرم کشید.
بالبال زدنهای امیر و محبتهای عاشقانه او حالم را بدتر میکرد ...
خدایا مرگ را برسان که زندگی ما را کشت ...
قبل از سیزده بدر بود که خبر رسید عمه فاطمه داره میره برای پسرش خواستگاری
میدونستم این روزها امیر بیشتر به احوال من دقت میکنه برای همین با همه قوا تلاش میکردم که طبیعی باشم ...
بعد از تعطیلات برگشتیم کرج ، نمیتوانستم از کسی خبر تازه بگیرم ، خودم را با درس و پروژه مشغول میکردم تا حواسم پرت شود.
دل نگران چهله هایم برای بچه بودم ، دفترچه ام را نگاه میکردم و تیک میزدم تا چیزی از دعاها و زیارات جا نمونه ، برای محمدم کتاب میخواندم و به زندگی میرسیدم...
یک شب امیر زودتر از موعد به خانه آمد
به محض ورود همینطور که محمد را دور سالن میچرخاند با هیجان گفت :
_ طیبه حاضر شو بریم ما هم دعوتیم
با تعجب پرسیدم
+کجا
_عمه فاطمه زنگ زد ، چقدرررر این زن مودبه آخه گفت ادب حکم میکرد اول به شما زنگ بزنم اگر اجازه میدید به طیبه بگم ... طیبه خییییلی خانومه این عمت
+ جون به سرم کردی بگو چی گفت بالاخره
معلوم بود خبر خوبی داشت چون چشمهای امیر حسابی برق میزد
با حال خوش گفت از چرخش ایستاد و نگاهم کرد و گفت :
_ دعوت کردن بریم عقد آقا مرتضاشون...
خیره نگاهم میکرد
خیره
و البته نگران
ولی من زرنگ بودم
می دانستم چطور حال همسرم را روبراه کنم
مسلط و با شیطنت گفتم :
+ حالا چی بپوشم ؟
خندید و گفت :
_ گونی هم بپوشی ماه میشی ماه ...
رفتم اتاق و آماده شدم ... سِر بودم ، انگار هیچ حسی نداشتم ... فقط میدانستم وقت قوی بودن بود
بهترین لباسم را پوشیدم
طلاهای سنگین و پر نگین انداختم
لباسم را با لباس امیر و محمد ست کردم
حس رقابت عجیبی در من به وجود آمده بود
کمی آرایش کردم
روسریم را خاص بستم
عطر غلیظی زدم
جلوی آینه به خودم نگاه کردم :
+ تو از پسش برمیآیی ...
چادرم را سر کردم و رفتیم ، سبدگل بزرگی خریدیم
امیر روی هوا بند نبود ، بدون خجالت پشت فرمان میرقصید
بهش میخندیدم
میگفت :
+عروسی مرتضی که احتمالا سلام صلواته پس من کجا غر بریزم آخه ...
گاهی مثل دختر بچه ها میشد شیطون و معصوم
به خانه عمه رسیدیم
چراغانی کرده بودند
صدای مولودی خوانی میآمد
بوی اسپند
وارد حیاط شدیم دیدمش
با کت و شلوار مشکی و پیرهن سفید ، دلم میخواست سیر نگاهش کنم ولی حتی نیم نگاهی هم به من نداشت
با امیر خوش و بش کرد و با سر پایین به من خوش آمد گفت
محمد با امیر رفت قسمت مردانه
من به سمتی که خانمها بودند حرکت کردم
پشت سرم می آمد
من که داخل شدم صدای هلهله بلند شد نقلهایی که میخواستند سر مرتضی بریزند نصیب من هم شد ...
بین شلوغی عمه را دیدم
لبخندش را مرتب کرد و مرا تنگ در آغوش کشید
کناری ایستادم
با چشم مرتضی را دنبال کردم
از وسط زنها با سر پایین رد شد و کنار عروسش ایستاد
تازه نگاهم روی عروس ثابت شد
چشمهایم را ریز کردم
چیزی که میدیم برایم قابل باور نبود ...
✍ صالحه کشاورز معتمدی
#ادامه_دارد ...
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
23.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گل آرایی ضریح مطهر امام حسین علیه السلام به مناسبت حلول ماه ربیع الاول
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
509-خنده مصنوعی-استاد فاطمی نیا.mp3
1.28M
این دو ماه که توفیق اشک و عزاداری برای اهل بیت رو داشتیم هم تموم شد😔
دیگه کم کم لباس مشکی ها رو میذاریم کنار
‼️ولی خب نشه بعد این دو ماه همون ادم قبل باشی ها‼️
این صوت استاد #فاطمی_نیا چقدر قشنگه
حتما گوش بده👆
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
#نهال_ولایت_در_نهادخانواده #جلسه_هشتم ✨ بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🌺➖🎨➖✨ 🔹طبق چیزی که بهش رسیدیم:
#نهال_ولایت_در_نهادخانواده
#جلسه_نهم
✨ بسم الله الرحمن الرحیم✨
🔹جلسه قبل عرض کردیم یه آدم بخواد خودشو تربیت کنه بايد بها و قیمت خودشو بدونه
در آیات شریف قرآن هم هست
🌺و لقد کرمنا بنی آدم🌺
تربیت معنوی خانواده دست خانم خانه است👌
🔅یعنی چی?
آشپزی که میکنه
کارهای منزل رو که ميرسه
و ...
🔅در واقع میتونه با اینا چرخ معنوی خونه رو بچرخونه
چجوری
🔺مرحوم دولابی می فرمودند
جوری آشپزی کن انگار اهل بیت مهمان سفره تو هستند👌
یا جوری منزل رو نظافت کن که انگار قراره اهل بیت بیان به منزلت برای مهمانی👌
♦️به این نیات یه خانم تو خونه فعالیت کنه
چه شود اون خونه❤️
🔸آقای خونه وقتی داری برمیگردی منزل در اصل داری برمیگردی به یک جایگاه بسیار بالا و مقدس🌷
🔸فقط مسجد مقدس نیست، خونه ام مقدسه از اون جهت که مورد محبت خداوند متعاله🌷
یک آقا باید با این نیت وارد منزلش بشه🌹🌹
⚜الان دارن همه جوره تلاش میکنن خدا رو حذف کنند از زندگی ها
⚜دقت کنيد در اکثر فیلم ها و سریال هایی که بسیار تاثیر داره در افکار جامعه
حضور خدا یا نشون داده نمیشه یا بسیار کمرنگه⛔️
⚜بله هستن سریال هایی که در این جهت ساخته میشن ولی خیلی کم هستن در مقابل اونها⚠️
♦️برا همین به خیلی ها که میگی خدا رو در ازدواج ببين تعجب میکنند
♦️میگی نور خدا رو تو خونه و خانوادت میتونی پیدا کنی باور نمی کنه
چون کار شده رو اذهان افراد⚠️
〽️این نوری که ما باید دنبالش باشیم تو زندگی مشترک
〽️در اصل راحت تره که از نوجوانی شروع بشه به کار برای بدست آوردنش
یعنی چی❓❓❓❓
🔸دقت کنید میل و غریزه و جنسی حدودا از 14 سالگی در یک نوجوون شروع میشه به بیدار شدن
🔸که قاعدتا هنوز آمادگی و شرایط ازدواج برای پاسخ دادن به این میل وجود نداره
❌❌❌❌
🔸پس چرا خداوند این میل رو از اون سن قرار داده در یک انسان ?
🔸دلیلش اینه که خداوند متعال در هیچ جایی از خلقت ما سرمایه گذاری بدلیل نکرده
🔹خداوند ما رو برای عبودیت خلق کرده
جزئیات زندگی ما رو هم براي عبودیت خلق کرده
💠مثلا عبودیت معده ما چیه?
روزه😊
💠یعنی معده ما هم عبودیت داره و خدا باهاش کار داره
💠مگه میشه معده عبودیت داشته باشه ولی این میلی که خلق شده عبودیت نداشته باشه
🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🔹این میل خلق شده تا نوجوون روزه ازدواج بگیره
یعنی چی❓❓
🔹یعنی با وجود این میلی که درونش هست حرام مرتکب نشه
بذاريد روشن تر توضیح بدم براتون👇
🔹کسی که روزه است نميره یواشکی یه چیزی بخوره
🔸یا مثلا به کسی نميگه بیا بشین پیش من شروع کن به خوردن ملچ و ملوچم بده😊
چون گرسنه اش میشه دیگه☺️
این یعنی مراقبه
⚜جوون باید مراقبه کنه که در معرض خوردن روزه ازدواجش قرار نگیره
⚜اونوقت زمانی که به شرایط ازدواج رسید و زندگی مشترکش رو شروع کرد
چییییی میشه اون زندگی مشترک👌
چه نوری سراسر اون زندگی رو ميگيره
🔻نهادهای اجتماعی ما باید ارزش بیشتری قائل بشن برای این جایگاه مقدس
🔻پدر و مادرحرمت دارن برای بچه ها
خواهر و برادر حرمت دارن برای هم
بچه ها برای پدر و مادر حرمت دارن
🌺🌾🌺🌾🌺
💠متاسفانه بعضی ها میخوان فقط با نماز شب به خدا برسن
💠نه عزیز من شما با اطرافیانت سريعتر میتونی به خدا برسی
روایت زیبایی داریم👇
هر مردی هر یک از محارمش رو خوشحال کنه روز قیامت خدا خوشحالش میکنه😊🌺
دخترانتون رو خوشحال کنيد👌✅
🔸عزیز کوچولوی بابا از دست داده👇
آدم يتيم بشه ولی 😭
به اسیری نبرنش و بعدش طناب نندازن گردنش تو کوچه و بازار بکشنش😭
اگه دلتون شکسته بلند گریه کنید
خونه هاتون خرابه شام نیست که اگه کسی بلند گریه کنه بیان بهش تازیانه بزنند⛔️⛔️
🔸عزیز يتيم کوچولو بذار بهت بگم
آدم يتيم بشه، به اسارت بره و به غريبي دچار بشه😭😭
اما سیلی نخوره تازیانه نخوره، کتکش نزنند😭
هیچ وقت نباید دختر بچه رو کتک زد یک دفعه ای قلبش از جا کنده ميشه😭😭