فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠@yazeynb💠
🍃اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ🍃
🚩 فرا رسیدن سالروز وفات جانسوز مظهر صبر و تقوا و عفاف، عقیلهی بنیهاشم، حضرت زینب کبری سلاماللهعلیها را محضر مقدّس امام زمان عجّلاللهفرجهالشریف و همهی ارادتمندان آن حضرت تسلیت عرض مینمائیم.
التماس دعای فرج
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
داستان حضرت دلبر ۳.mp3
6M
#خاطرات_یک_مشاور
#حضرت_دلبر
#قسمت_سوم
📚داستان حضرت دلبر
#فایل_صوتی
با صدای نویسنده :
✍صالحه کشاورز معتمدی
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرت_دلبر 🔍 #قسمت_دوم #شروع_خاطره فایل صوتی رو برای نسرین
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_سوم
چشمهای سبز پدر
استاد با آرامش خاص خودش شروع کرد:
یک شب گرم تابستان بود پنج شش ساله بودم آمدن پدرم دیر شده بود طبق معمول روی پلهی کوچک جلوی درب کوچه نشستم کوچه با نور بیرمق چراغبرق کمی روشن بود.
معصومه خانوم از داخل خانه داد زد :
_طیبه بیا تو
با حالت قهر آلودی گفتم:
+ نمیام
با لهجه ترکی گفت :
_پس بمون همونجا تا بابات بیاد و تکلیف من و تو رو روشن کنه.
شانههایم را بالا انداختم زانوهایم را بغل کردم و به سر کوچه چشم دوختم دقایق بهکندی میگذشت از دور سیاهی را دیدم اولش تردید کردم گذاشتم تا نزدیکتر بیاید همینکه مطمئن شدم خودش است مثل تیری که از کمان رها شده به سمتش دویدم دمپاییهایم وسط راه جا ماندند و من توجهی به سنگهای زیر پایم نداشتم فقط میخواستم جسم خسته کودکی خودم را به آغوش پرمهر پدر برسانم.
پاکت میوهها را زمین گذاشت و روی زانو نشست و من در آغوشش گم شدم.
_ نازلی قیزیم سلامشو خورده ؟!!!
+سلام بابا جان بازم دیر اومدی که ...
صورتم را با دستان قوی و بزرگش گرفت و موهای مجعدم را کنار زد و گفت :
_باباجان کار داشتم دیگه چیه باز چرا تو کوچهای؟!!
+ آخه معصومه خانم ...
دستشو گذاشت جلوی دهانم و نگذاشت ادامه بدهم زیر نور چراغبرق چشمهای سبز مهربانش پر از التماس بود :
_معصومه خانم نه ...
صد بار گفتم بگو مامان بعدشم مگه نگفتم اون الان مریضه (منظورش باردار بودن بود ) حوصله نداره اینجا غریبه من نیستم تو باید مراقبش باشی...
سرمو از خجالت پایین انداختم همیشه دوست داشتم برایش دختر بیعیب و نقصی باشم تا بیشتر دوستم داشته باشد .
+باشه میگم مامان معصومه حوصلهاشو ندارم همش با من ترکی حرف میزنه حرصم درمیاد مامان خودمو میخوام یا حداقل عمه فاطمه رو.
حالا علت اون اشکی که از گوشه چشمش پاک کرد را میفهمم اما آن شب متوجه علتش نبودم فقط فهمیدم اسم مامان او را بههم ریخت ، آرام بلند شد و پاکت میوهها را برداشت سرم را بوسید و گفت:
_ حالا که من اومدم دیگه ناراحت نباش
خم شد و دستم را محکم فشار داد جلوتر دمپاییهایم را پوشاند و با هم به خانه رفتیم با بودن او دنیای کودکانه من غرق شادی میشد دستش را گرفتم و بوسیدم .
آن شب معصومه خانوم حالش خوب نبود زودتر خوابید من و پدرم پشتبام جا انداختیم و همانطور که ستارهها را نگاه میکردیم طبق معمول برایم از کودکی و روستا قصه گفت پدرم اصالتاً از دیار زیتون و بادهای معروف طارم بود وقتی از روستا برایم تعریف میکرد چشمهایش برق میزد و من این برق چشمهایش را دوست داشتم .
_خب کجا بودیم ؟
+ اونجایی که برای درس اومدید تهران
_ بله باباجان تهران غریب بودم دیگه مامان و بابام، دوستام نبودن باید هم کار میکردم و همدرس میخوندم وقت زیتون چینی هم برمیگشتم روستا کمک پدر و مادرم اون وقتها تو رو که نداشتم ماچم کنی خستگیم دربره ...
از فرصت استفاده کردم و محکم بوسیدمش.
_بهترین اون روزها عروسی عمه فاطمه با آقاسید بود وقتی عمه فاطمه اینا اومدن تهران منم از تنهایی دراومدم .
بعد انگار که با خودش حرف میزد گفت :
_ آقا سید برادری کرد برام
+ برای همین همیشه میگی باید با مرتضی مهربون باشم ؟
خندید و گفت :
_نه گل من تو باید با همه مهربون باشی پسر عمه هم مثل بقیه س اما خب اون سید اولاد پیغمبره الانم که باباش نیست باید هواشو داشته باشی.
بعدها فهمیدم اون روزها آقاسید چندماهی در زندان ساواک اسیر بوده و همین باعث شده بود ما و عمه فاطمه و پسرش مرتضی بیشتر با هم باشیم.
+ بابایی گوشتو بیار یهچیزی بهت بگم من عمه فاطمه رو بیشتر از معصومه خانوم دوست دارم به سمتم برگشت و دستشو گذاشت زیر سرش و با یه دستش دست هایم را گرفت.
_ نگو بابا جان مامان معصومه میشنوه ناراحت میشه بعد از مادر خدابیامرزت درسته عمه خیلی زحمت کشید اما حالا دیگه مامان معصومه هست و باید دیگه به عمه زحمت ندیم.
پدر و مادرم با دنیایی از عشق و علاقه بعد از سالها دلبستگی با هم ازدواج کرده بودند من سهساله بودم که مادرم درحالیکه باردار بود از دنیا رفت از او بهجز یک خاطره خیلی محو چیزی بهخاطر ندارم فقط شنیدهام که زن با کمالات و با سلیقهای بوده همفکر و دوست عمه فاطمه .
آن روزها برایم سخت بود که به معصومه خانوم مامان بگویم اما بعدها این زن ساده روستایی جای خودش را در دلم پیدا کرد هرچند برای همیشه جایگاه مادری عمه فاطمه برایش دستنیافتنی ماند .
✍ صالحه کشاورز معتمدی
#ادامه_دارد ...
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_سوم
چشمهای سبز پدر
استاد با آرامش خاص خودش شروع کرد:
یک شب گرم تابستان بود پنج شش ساله بودم آمدن پدرم دیر شده بود طبق معمول روی پلهی کوچک جلوی درب کوچه نشستم کوچه با نور بیرمق چراغبرق کمی روشن بود.
معصومه خانوم از داخل خانه داد زد :
_طیبه بیا تو
با حالت قهر آلودی گفتم:
+ نمیام
با لهجه ترکی گفت :
_پس بمون همونجا تا بابات بیاد و تکلیف من و تو رو روشن کنه.
شانههایم را بالا انداختم زانوهایم را بغل کردم و به سر کوچه چشم دوختم دقایق بهکندی میگذشت از دور سیاهی را دیدم اولش تردید کردم گذاشتم تا نزدیکتر بیاید همینکه مطمئن شدم خودش است مثل تیری که از کمان رها شده به سمتش دویدم دمپاییهایم وسط راه جا ماندند و من توجهی به سنگهای زیر پایم نداشتم فقط میخواستم جسم خسته کودکی خودم را به آغوش پرمهر پدر برسانم.
پاکت میوهها را زمین گذاشت و روی زانو نشست و من در آغوشش گم شدم.
_ نازلی قیزیم سلامشو خورده ؟!!!
+سلام بابا جان بازم دیر اومدی که ...
صورتم را با دستان قوی و بزرگش گرفت و موهای مجعدم را کنار زد و گفت :
_باباجان کار داشتم دیگه چیه باز چرا تو کوچهای؟!!
+ آخه معصومه خانم ...
دستشو گذاشت جلوی دهانم و نگذاشت ادامه بدهم زیر نور چراغبرق چشمهای سبز مهربانش پر از التماس بود :
_معصومه خانم نه ...
صد بار گفتم بگو مامان بعدشم مگه نگفتم اون الان مریضه (منظورش باردار بودن بود ) حوصله نداره اینجا غریبه من نیستم تو باید مراقبش باشی...
سرمو از خجالت پایین انداختم همیشه دوست داشتم برایش دختر بیعیب و نقصی باشم تا بیشتر دوستم داشته باشد .
+باشه میگم مامان معصومه حوصلهاشو ندارم همش با من ترکی حرف میزنه حرصم درمیاد مامان خودمو میخوام یا حداقل عمه فاطمه رو.
حالا علت اون اشکی که از گوشه چشمش پاک کرد را میفهمم اما آن شب متوجه علتش نبودم فقط فهمیدم اسم مامان او را بههم ریخت ، آرام بلند شد و پاکت میوهها را برداشت سرم را بوسید و گفت:
_ حالا که من اومدم دیگه ناراحت نباش
خم شد و دستم را محکم فشار داد جلوتر دمپاییهایم را پوشاند و با هم به خانه رفتیم با بودن او دنیای کودکانه من غرق شادی میشد دستش را گرفتم و بوسیدم .
آن شب معصومه خانوم حالش خوب نبود زودتر خوابید من و پدرم پشتبام جا انداختیم و همانطور که ستارهها را نگاه میکردیم طبق معمول برایم از کودکی و روستا قصه گفت پدرم اصالتاً از دیار زیتون و بادهای معروف طارم بود وقتی از روستا برایم تعریف میکرد چشمهایش برق میزد و من این برق چشمهایش را دوست داشتم .
_خب کجا بودیم ؟
+ اونجایی که برای درس اومدید تهران
_ بله باباجان تهران غریب بودم دیگه مامان و بابام، دوستام نبودن باید هم کار میکردم و همدرس میخوندم وقت زیتون چینی هم برمیگشتم روستا کمک پدر و مادرم اون وقتها تو رو که نداشتم ماچم کنی خستگیم دربره ...
از فرصت استفاده کردم و محکم بوسیدمش.
_بهترین اون روزها عروسی عمه فاطمه با آقاسید بود وقتی عمه فاطمه اینا اومدن تهران منم از تنهایی دراومدم .
بعد انگار که با خودش حرف میزد گفت :
_ آقا سید برادری کرد برام
+ برای همین همیشه میگی باید با مرتضی مهربون باشم ؟
خندید و گفت :
_نه گل من تو باید با همه مهربون باشی پسر عمه هم مثل بقیه س اما خب اون سید اولاد پیغمبره الانم که باباش نیست باید هواشو داشته باشی.
بعدها فهمیدم اون روزها آقاسید چندماهی در زندان ساواک اسیر بوده و همین باعث شده بود ما و عمه فاطمه و پسرش مرتضی بیشتر با هم باشیم.
+ بابایی گوشتو بیار یهچیزی بهت بگم من عمه فاطمه رو بیشتر از معصومه خانوم دوست دارم به سمتم برگشت و دستشو گذاشت زیر سرش و با یه دستش دست هایم را گرفت.
_ نگو بابا جان مامان معصومه میشنوه ناراحت میشه بعد از مادر خدابیامرزت درسته عمه خیلی زحمت کشید اما حالا دیگه مامان معصومه هست و باید دیگه به عمه زحمت ندیم.
پدر و مادرم با دنیایی از عشق و علاقه بعد از سالها دلبستگی با هم ازدواج کرده بودند من سهساله بودم که مادرم درحالیکه باردار بود از دنیا رفت از او بهجز یک خاطره خیلی محو چیزی بهخاطر ندارم فقط شنیدهام که زن با کمالات و با سلیقهای بوده همفکر و دوست عمه فاطمه .
آن روزها برایم سخت بود که به معصومه خانوم مامان بگویم اما بعدها این زن ساده روستایی جای خودش را در دلم پیدا کرد هرچند برای همیشه جایگاه مادری عمه فاطمه برایش دستنیافتنی ماند .
✍ صالحه کشاورز معتمدی
#ادامه_دارد ...
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
InShot_۲۰۲۳۰۹۰۱_۱۸۵۸۰۰۲۷۰_۰۱۰۹۲۰۲۳.mp3
16.68M
#داستانزندگی_حضرتزینب سلاماللهعلیها🌼
༺◍⃟ ☀️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:داستان زندگی حضرت زینب سلاماللهعلیها
#داستان
#قصه
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحبت های رهبر عزیز انقلاب درباره حضرت زینب سلام الله علیها و جهاد تبیین عظیمی که حضرتشان انجام دادند..
#ماه_رجب
#شهادت_حضرت_زینب
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
فرازی از زیارت حضرت زینب (سلاماللهعلیها) از راه دور
🏴السَّلامُ عَلی مَن تَهَیَّجَ قَلبُها لِلحُسَینِ المَظلُومِ الْعُرْيـانِ، الْمَطْرُوحِ عَلَى الثَّرى
سلام بر بانويى كه دلش از جاى كنده شد براى حسين مظلوم كه با تنى برهنه بر خاك افتاد
🏴وَقـالَتْ بِصَوْت حَزين: بِاَبي مَنْ نَفْسي لَهُ الْفِداءُ
و (در آن حال) با صدايى غمگين گفت: پدرم به فداى كسى كه جانم به قربانش
🏴بِاَبِى الْمَهْمُومُ حَتّى قَضى، بِاَبِى الْعَطْشـانُ حَتّى مَضى، بِاَبي مَنْ شَيْبَتُهُ تَقْطُرُ بِالدِّمـاءِ
پدرم به قربان آن كه با دلى پر اندوه از دنيا رفت، پدرم فداى كسى كه لبتشنه شهيد شد، پدرم به قربان كسى از محاسنش خون مىچكيد
🏴اَلسَّلامُ عَلى مَنْ بَكَتْ عَلى جَسَدِ اَخيهـا بَيْنَ الْقَتْلى، حَتّى بَكى لِبُكـائِهـا كُلُّ عَدُوّ وَصَديق
سلام بر كسى كه گريست بر بدن برادرش در ميان كشتگان تا آنجا كه از گريه او هر دشمن و دوستى
🤲« اللّهم عجّل لولیک الفرج »🤲
1_1483813040.mp3
8.36M
💬 قرائت دعای "عهــــد"
دعـای عــهــــد ،با صوت زیبای و دلنشین استاد فرهمند
سعی کنیم هر روز حتما دعای عهد را بخوانیم و با امام زمانمان عهد ببندیم که یاور او هستیم چه درزمان غیبت و چه در هنگام ظهور ان شاءالله
اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲
#یا_منصور_امت
#سلامامامزمانم ✋
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَعْدَ اللَّهِ الَّذِي ضَمِنَهُ ...
سلام بر تو ای وعده خدایی که خداوند آن وعده را تضمین کرده ...
بر چهره پر ز نور مهدی صلوات
بر جان و دل صبور مهدی صلوات
تا امر فرج شود مهیا بفرست
بهر فرج و ظهور مهدی صلوات...
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#لَـیِّنقَـلبیلِوَلِیِّاَمرِک
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🌱#نوجوان_تنهامسیری
@NojavanTanhamasiri
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
چهار نعمتی که بهتر است
هر روز صبح یاد کنیم
🌿اَلحَمدُ للهِ الَّذِی عَرَّفَنِی
نَفسَهُ وَلَم یَترُکنِی عُمیانَ القَلب
ستایش خدا را که خود را به من شناساند ومرا کوردل نگذاشت.
🌿اَلحَمدُ للهِ الَّذِی جَعَلَنِی
مِن أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلی اللهُ عَلَیهِ وَآلِه
ستایش خدا را که مرا از امت حضرت محمّد صلی الله علیه و آله قرار داد.
🌿اَلحَمدُ للهِ الُّذِی جَعَلَ رِزقِی فِی یَدَیهِ وَ لَم یَجعَل رِزقِی [وَ لَم یَجعَله] فِی أَیدِی النَّاس
ستایش خدا را که روزیم را در دست خودش قرار داد و آن را در دست مردم ننهاد.
🌿اَلحَمدُ للهِ الَّذِی سَتَرَ ذُنُوبِی وَ عُیُوبِی [سَتَر ذَنبی] وَ لَم یَفضَحنِی بَینَ الخَلائِق
ستایش خدا را که گناهانم وعیوبم را پوشاند و مرا در میان مردم رسوا نکرد.
🌟حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام 🌟
🌾هر کس از پیروان ما هر روز این چهار حمد را بخواند خداوند او را سه چیز کرامت فرماید:
اول عمر طبیعی
دوم مال و جمعیت بسیار
سوم باایمان ازدنیارفتن وبی حساب داخل بهشت شدن
☘☘☘☘☘☘
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃
🔴15رجب روز بسیار شریفی است!👌
امروز دعای ام داوود هست. ام داوود مادر رضاعی امام صادق بود. از قضا فرزندش توسط منصور دوانیقی دستگیر میشود. نقل است که ام داوود چنین میگفته: منصور دوانیقی فرزندم را دستگیر کرده بود. اما من از زندانی بودن فرزندم خبر نداشتم و گاهی هم خبر مرگ او را به من میدادند. باورم نمیشد و روزگارم با اشک و آه و گریه و ناله میگذشت. برای گرفتن حاجت دست به دامن هر دعایی شدم. از هر کسی که صالح و مومن میدانستم تمنا میکردم برای رفع ناراحتیم دعا کنند اما نتیجهای نگرفتم.
یک روز با خبر شدم امام صادق(ع ) که با فرزندم داوود از من شیر خورده بود بیمار شده. از او عیادت کردم. موقع برگشت فرمود: از داوود خبر تازهای نداری؟ با شنیدن نام داوود بغضم ترکید و با آه د و گریه گفتم: نه بی خبرم. از دوری و سرنوشت نامعلومش سرگشته و چون مرغ سرکنده ام. تو برادرش هستی. برایش دعا کن. امام صادق(ع )، فرمود: 15 رجب (روز وفات حضرت زینب) دعای استفتاح را بخوان؛ با این دعا درهای آسمان گشوده و فرشتگان الهی دعاکننده را مژده اجابت میدهند و هیچ حاجتمند و دردمند و دعاکنندهای در دنیا با این دعا مایوس نمیشود.ا ی مادر داوود ماه رجب نزدیک است و در این ماه مبارک دعا مستجاب میگردد، همینکه ماه رجب رسید سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم روزهای ویژه ایست اگر توانستی روزه بگیر. نزدیک ظهر روز پانزدهم غسل کن و هشت رکعت نماز با رکوع و سجود دقیق و حساب شده انجام بده.
من آن دعا را انجام دادم و پسرم داوود آزاد شد. داوود را نزد امام صادق(ع ) بردم و آن حضرت به فرزندم گفت: علت آزادی تو از زندان این بود که منصور دوانیقی، علی(ع ) را در خواب دیده بود و حضرت علی(ع) به منصور فرموده بود اگر فرزند مرا آزاد نکنی تو را در آتش خواهم انداخت. منصور در آتش افتادن خود را دیده بود و از ترس ناچار به آزادی داوود شده بود. این دعا در این روز خاص بی نهایت تاثیرگذار هست. پس این روز را دریابید و به دیگران هم خبر بدین.
اعمال روز ۱۵رجب☘️
صد مرتبه سوره حمد
صد مرتبه سوره اخلاص
ده مرتبه آیة الکرسی
و یک غسل حاجت.
این دعا(دعای استفتاح یا ام داوود) که در مفاتیح هم درج شده و مملو از اسامی خداست و بی برو برگرد حاجت دهنده است.
خداوندا به حق این روز و این ماه ✨
✨به حق خط خط قرآن ✨
✨هیچ خانه ای غم دار✨
✨هیچ مادری غمگین و داغ دیده✨
✨هیچ پدری شرمنده✨
✨هیچ محتاجی ستم دیده ✨
✨هیچ بیماری درد دیده✨
✨هیچ چشمی اشکبار ✨
✨هیچ دستی محتاج✨
✨هیچ دلی شکسته✨
✨و هیچ خانه ای بی نعمت نباشه
❤️الهی آمین یا رب العالمین...❤️
🌹🍃با انتشار این متن دیگران هم از فضیلت این روز بهره مند کنید. با آرزوی برآورده شدن حاجاتتون🍃🌹
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آیههایعشق 💕
😍قند آب میشود در دل اهل ایمان،
وقتی خدا از «علــــــی» علیهالسلام در قرآنش حرف میزند! | ۵۵ مائده
چند قطره آرامش...
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خون دل آسمون
زبون میگیره صاحب زمون...
▪️به مناسبت شهادت حضرت زینب سلام الله علیها🖤
#بحق_الزینب_اللهم_عجل_لولیک_الفرج
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
Panahian-Roze-DalilByGhararyHazrateZeynab.mp3
2.41M
🚩 دلیل بیقراری حضرت زینب(س)
#روضه
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فراموش نمی کنیم
خیانت حسن روحانی در سالهای گذشته
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فراموش نمی کنیم
خیانت هاشمی رفسنجانی در سالهای گذشته
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
شهادت حضرت زینب سلام الله علیها رو محضر امام زمان ارواحنا فداه و نائب امام زمان امام خامنه ای عزیز و خدمت شما عزیزان تسلیت میگم...
خانوم زینب کبری سلام الله علیها به معنای واقعی کلمه اسوه صبر و استقامت و همچنین جهاد تبیین هستند..
ان شاالله که بتونیم حضرت شون رو الگو قرار بدیم و تمام نکاتی رو که لازمه صبر و استقامت و جهاد تبیین هست رو به درستی انجام بدیم..
به خواست خدا..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کربلا در کربلا
می ماند اگر زینب نبود..✋
#ماه_رجب
#شهادت_حضرت_زینب
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh