eitaa logo
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
1.8هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
10.5هزار ویدیو
334 فایل
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست
مشاهده در ایتا
دانلود
میدونید چرا دیشب آمریکا به ایران حمله نکرد..؟ میگن آمریکایی ها منتظر بودن دیشب ظریف به آمریکا بره و اون دکمه ای رو که میتونه کل سیستم دفاعی ایران رو از کار بندازه بهشون نشون بده.. ولی خب ظاهرا ظریف از پرواز جامونده و نتونسته بره.. 😅 این شد که حمله دیشب آمریکا به ایران لغو شد.. 😁✋ ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ 🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇 🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اظهار تاسف رهبر عزیز انقلاب بعد از بازدید از نمایشگاه توانمندی‌های تولید داخل از ضعف رسانه ای و عدم اطلاع عموم مردم از پیشرفت های بی شمار در کشور عزیزمون.. ان شاالله که هم دولت هم صدا و سیما یه فکر اساسی برای جبران این ضعف رسانه ای انجام بدهند.. ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ 🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇 🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صهیونیست ها این پیر فرتوت مردنی رو آوردن به عنوان کارشناس که مثلا حمله نظامی به ایران رو توجیه کنه.. این مفنگی هم داره میگه اگه به ایران حمله کنید پاسدارا مشغول جنگ میشن و میتونید از داخل اغتشاش راه بندازید و در نبود پاسدارها راحت تر آشوب کنید.. خواستم بهش بگم.. اولا که شما حیوانات فعلا ببینید از پس حماس برمیاید یانه.؟ ثانیا جنگم بشه فقط موشک بهتون فرو میکنیم..برای موشک فرو کردن هم چهار نفر پشت دستگاه کافی هستن.. بقیه مون کف خیابونا هستیم و دنبال برعنداز میگردیم تا باهاش گفتگوی صمیمانه داشته باشیم.. 😊😁✋ ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ 🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇 🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و عرض ادب خدمت همراهان همیشگی تنهامسیری 🌷 شبتون بخیر و سلامتی الحمدالله توفیقی شد تا دوباره مهمان خانه های گرم و پر از نشاط شما باشیم با مبحث بی‌نظیر
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
#معجزه_ی_ادب #جلسه_بیست_و_سه ✨بسم‌الله الرحمن‌الرحیم✨ یه سوال☝️ چرا اهل‌بیت عليه‌السلا
✨بسم‌الله الرحمن‌الرحیم✨ ✅ در ادامه مباحث به طور خلاصه باید گفت "خُلق" به معنای «آداب اجتماعی» هست اما "ادب" هم شامل آداب شخصیه و هم آداب اجتماعی. ✍گفته می‌شود پیامبر اکرم(ص) فرمودن: «إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْأَخْلَاق‏» 📚 البته سند این روایت خیلی سند قوی‌ای نیست و ابوهریره این روایت رو از پیامبر(ص) نقل کرده ولی اگه این سخن از پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله باشه، وقتی می‌خوایم این روایت رو ترجمه کنیم، باید بگیم؛ 🌺پیامبر فرمود: «یکی از اهداف بعثت من این بود که سطح معاشرت مردم رو بالا ببرم» 🚫یعنی معنی کلام پیامبرﷺ این نیست که: «من مبعوث شده‌ام تا ملکات نفسانی رو تکمیل کنم» البته اشکال نداره که این‌جوری ترجمه کنیم، منتها مشکل از اینجا آغاز میشه که شما وقتی به ملکات نفسانی بیش از حدّ تأکید کنید و در اون متوقف بشید، به هیچ نتیجه‌ای نمی‌رسید.❗️ 🧐 مثلاً کسی که ذاتاً آدم خسیس یا حسودی آفریده شده، نباید بهش گفت: «تو عجب آدم بدی هستی!» همونطور که در روانشناسی رشد پیاژه گفته میشه که بچه از سه سالگی حسادت رو به‌طور طبیعی در خودش حس می‌کنه، و با بچه‌های دیگه، احساس رقابت پیدا می‌کنه. 👈در حالی که نه آدم بدیه و نه اینکه در بروز این حسادت، مقصر هست. ⛔️تکلیف ما این نیست که به ملکات بپردازیم. مثلاً همون آدمی که حسود بود، ممکنه خیلی مهربون و متواضع هم باشه، در حالی که برای رسیدن به این تواضع، زحمتی نکشیده و تلاشی نکرده❗️ بلکه این تواضع مربوط به شخصیتشه که به صورت ژنتیکی از پدر و مادرش به ارث برده.✔️ لذا اصلاً جا نداره به خاطر این تواضع، به او آفرین گفته بشه.❌ ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ 🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇 🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
👤شخصی از امام صادق علیه‌السلام پرسید: فتوت چیه و به چه کسی جوانمرد میگن؟ 🌷حضرت فرمود: خودِ شما فتوت رو چجوری تعریف می‌کنید؟ 👤عرض کرد: اینکه اگه به ما نعمت دادن شکر کنیم و اگه‌ ندادن صبر کنیم. 🌷حضرت فرمود: سگ‌هاى مدینه هم همین‌طور رفتار مى‌کنن! اگه بهشون چیزی ندید صبر می‌کنن و اگه چیزی بدید تشکر می‌کنن 👤اون شخص گفت: آقا جان شما فتوّت رو تعریف کنید؟ 🌷حضرت فرمود: فتوت نزد ما اینه که اگه به ما نعمت دادن ایثار مى‌کنیم و اگه به ما نعمت ندادن، شکر مى‌کنیم 📚میزان الحکمه/حدیث12 💥 پس باید یه اتفاقی در ما بیوفته و یه کار فوق‌العاده‌ای انجام بدیم و الا اگه بخوایم طبق خُلق و خوی طبیعی خودمون رفتار کنیم که فایده نداره و رشد و تکاملی پیدا نکردیم. 😒 اینکه شما یه مقدار حسود هستی و یه مقدار هم مهربون و متواضع هستی، زیاد مهم نیست، نه بد بودنِ حسادت شما، زیاد بده و نه خوب بودن مهربونی شما زیاد خوبه 👈 چون این‌ها خُلقه و خُلق هم زیاد اهمیت نداره. ✙ صفاتی که از پدر و مادر به ما ارث می‌رسه ✙ یا صفاتی که در اثر فصل یا ماه تولد برای ما پیش میاد ✙ یا صفاتی که در نتیجۀ اینکه در کدوم منطقۀ جغرافیایی زندگی می‌کنیم، برای ما پیش میاد، چه صفات خوبی باشن و چه صفات بدی باشن، چندان اهمیت ندارن.❗️ 👈 اگه منظور از علم اخلاق هم بحث کردن از این صفات باشه، برای ما اهمیت و اصالت نداره.❌ ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ 🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇 🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
اون‌چیزی که اهمیت داره اینه که بتونی با هوای نفس خودت مخالفت کنی.👌 🔺 مثلاً تو به صورت ژنتیکی سخاوتمند هستی ولی خداوند تو رو امتحان می‌کنه به اینکه یک جایی اصلاً سخاوت به خرج ندی، یعنی برخلاف سخاوتمندی خودت رفتار کنی. در این امتحان، نباید بگی: «من کلاً سخاوتمند هستم، پس بذار سخاوت خودمو نشون بدم، مردم هم از این سخاوت خوششون میاد»❌ چون اینجا خداوند از تو انتظار داره که مبارزه با هوای نفس کنی.✔️ ✅ اون‌چیزی که خدا از ما می‌خواد، مخالفت کردن با نفس هست، و این مخالفت کردن همیشه علیه صفات بد نیست، بلکه گاهی باید با صفات خوب خودت هم مخالفت کنی 👈 مثلاً گاهی امتحان تو اینه که با سخاوت خودت مخالفت کنی. اون کسی که سخاوت نداره و خساست داره، امتحانش اینه که با خساست خودش مبارزه کنه.🤜 🌺 خداوند به او می‌فرماید: من می‌خوام ببینم تو چقدر می‌تونی با خساست خودت مبارزه کنی؟ چنین کسی اگه بتونه یک مبلغ نسبتاً کم مثلاً دو هزار تومن هم صدقه بده، برای اون که آدم خسیسی‌ هست، خیلی کار سختی محسوب میشه و خیلی نیاز به مبارزه با نفس داره، لذا این کار در نزد خدا خیلی ارزش داره.👌💯 🍂 ولی ممکنه یه آدم سخاوتمند، دو میلیون تومن هم صدقه بده و این کارش برای خدا ارزشی نداشته باشه... ✅ اون‌چیزی که برای خداوند مهمه ملکات اخلاقی ما نیست، بلکه مبارزه با هوای نفس ماست. به عبارت دیگه، ما برای اخلاق به دنیا نیومدیم، بلکه برای تقوا و ادب به‌ دنیا اومدیم.✔️ تو این‌ها مبارزه با هوای نفس وجود داره ‌نه تو اخلاق❗️ 🌸 خداوند می‌فرماید: «براى انسان جز آنچه تلاش کرده هیچ نصیب و بهره‏ اى‏ نیست؛ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى‏»نجم/٣٩ ✨خداوند در اینجا نفرموده: برای انسان جز ملکاتش هیچ بهره‌ای نیست❗️ ❌ چون معنا نداره خداوند یک ملکاتی رو به کسی بده و اونم بر اساس همون ملکات یک کارایی انجام بده و بعد انتظار پاداش هم داشته باشه. پس مهمه خود انسان در این میون چه تلاشی کرده و چه ارزش افزوده‌ای تولید کرده. ✅ التماس دعا یا علی 🌺اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُم ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ 🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇 🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 تأثیر فرزند بزرگ‌تر بر تربیت فرزندان 💠 در خانواده‌های پرجمعیت، پدر و مادر فقط فرزندان بزرگ‌تر را تربیت می‌کنند؛ اما تربیت فرزندان بعدی اکثراً در جوّ محیطی که با حضور فرزندان بزرگ‌تر شکل می‌گیرد صورت می‌پذیرد. 💠 به عبارت دیگر: بسیاری از روش‌ها و آدابی که فرزندان کوچک‌تر باید بدانند، در جوّ تربیتی موجود در خانه از طریق فرزندان بزرگ‌تر به کوچک‌ترها منتقل می‌شود؛ به این صورت که فرزندان کوچک‌تر با الگوگیری از رفتار و گفتار برادران و خواهران بزرگ‌تر خود، بسیاری از موارد تربیتی را می‌آموزند، لذا مواردی که لازم است پدر و مادر تذکر دهند، کم‌تر خواهد بود. 💠 در نتیجه زیاد بودن فرزندان، کیفیت تربیت آن‌ها را کاهش نمی‌دهد؛ بلکه اگر والدین اصل توان تربیتی را داشته باشند، زیادی فرزندان مشکلی ایجاد نمی‌کند؛ چون کوچک‌ترها بسیاری از موارد تربیتی را به صورت خودکار از بزرگ‌ترها فرامی‌گیرند. ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ 🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇 🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
28.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎦 باید به مادران و افرادی که به افزایش جمعیت کمک می‌کنند بیشتر توجه شود 👤 فاطمه کلالی، مسئول طرح ملی مواسات مادری ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ 🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇 🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
🔅محل امانت دادن نوه و نتیجه😳 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ 🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇 🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
پیری_کشور_در_سال_۱۴۳۰ 👈در صورت عدم افزایش زاد_و_ولد ، تا سال ۱۴۳۰ ، ۳۲ ٪ جمعیت ، یعنی حدود یک سوم کشور ، سالمند خواهند بود😱 🔴 بحران سالمندی جدی است❗️ ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ 🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇 🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
39.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📣اگر فرزندانتان را برای بندگی خداوند متعال تربیت کنید ، نسل شما جهانی میشود!!!🧐🤔 🎙️حجت الاسلام سید محمدرضا حسینی ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ 🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇 🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان حضرت دلبر ۸.mp3
4.59M
📚داستان حضرت دلبر با صدای نویسنده : ✍صالحه کشاورز معتمدی ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ 🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇 🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان 🔍 تمام تنم رعشه داشت ... رنگ‌پریده و حال پریشانم عمه فاطمه را حساس کرد : _خوبی گلم مشکلی هست ؟ می‌دیدم که مرتضی با کمی فاصله ایستاده و شش‌دانگ ما را زیر نظر دارد . +خوبم عمه جان نگران نباشید یه‌کم خستم فقط من از حرکت امیر عصبانی بودم و مرتضی از همه‌جا بی‌خبر احساس عذاب وجدان داشت ، تا شب چند بار نزدیک شد و عذرخواهی کرد ، خودم را جمع‌وجور کردم و سعی داشتم این شب آخری با خاطره بد همراهی نشود . آخر شب منچ بازی کردیم و فضا در بازی و شوخی و خنده عوض شد. صبح زود بعد از نماز عازم بود از پشت پنجره به کوچه پر از گل و خیس از باران بهاری نگاهش کردم که با قد بلندش روی عمه خم شده بود و او را تنگ در آغوش میفشرد ، در همان حال به سمت من نگاه انداخت و با لبخند و حرکت دست خداحافظی کرد. رفت ... هنوز به سر کوچه نرسیده بود که دلم برایش تنگ شد اما ... تا آخر تعطیلات بازهم با امیر رودررو شدم ازش عمیقاً متنفر بودم . چرا بعضی‌ها قدرت تنفر آدم را درک نمی‌کنند؟! در همان روستا وسط یک مهمانی زنانه داخل شد و با یک آهنگ خارجی رقصید ، دخترها برایش غش و ضعف می‌رفتند و به‌شدت انزجار من افزوده می‌شد. آن روزها نمی‌دانستم دنیا با این احساسات من چه بازی‌ها خواهد داشت. شب آخر تعطیلات نوروزی بود باید فردایش به کرج برمی‌گشتیم ، بچه‌ها در حیاط خانه پدربزرگ آتش بزرگی زده بودند ، با تمام دلتنگیم برای مرتضی کنار آتش نشسته و به شراره‌های زیبایش نگاه می‌کردم . دست‌هایش را دور گردنم انداخت میان بازوهای قدرتمند پدرم غرق شدم ، خدایا چقدر حس خوبی بود دل‌تنگ باشی و همان لحظه نیروی پرقدرت پدرانه تو را در بر بگیرد همان‌طور که سرم را می‌بوسید و بیشتر مرا در آغوشش می‌فشرد گفت : _قیزیم یه چیزهایی شنیدم ... دوست داشتم خودت برام بگی نه این‌که از غریبه‌ها بشنوم ... برق از سرم پرید اما به روی خودم نیاوردم یعنی توانش را نداشتم فقط با صدای آهسته گفتم : +چی شنیدی بابا جانم ؟ _ امیر برام گفت که تو و مرتضی خلوت کرده بودید... نمی‌دانم چرا در آن لحظه از هوش نرفتم... نمی‌دانم... _ البته گفت که تو ابراز علاقه مرتضی رو نپذیرفتی ... درسته ؟؟ آروم از بغل پدرم جدا شدم روسری‌ام را مرتب کردم و گفتم : +باباجان حرف یه آدم ناحسابی فکر کردن هم نداره. می‌خواستم بلند شوم که دست‌هایم را گرفت... _بمون باباجان به من نگاه کن من که می‌دونم تو و مرتضی به هم علاقه دارید از حرکاتتون مشخصه من هم که مخالفتی ندارم فقط حرفم اینه که همه‌چیز به وقتش باید انجام بشه این‌جوری برای خودتون بهتره ... اون‌جا بود که از حرکت خودم و نگرفتن دفترچه راضی‌تر شدم ، با غرور نگاهش کردم و گفتم: + باباجان خیالتون راحت طیبه حواسش هست که کاری بدون اجازه باباش انجام نده ... رضایت عمیقاً در چشم‌های سبز پدرم هویدا بود. اردیبهشت و خرداد سخت درگیر امتحانات نهایی بودم عمه کلی برایم وقت گذاشت و همه امتحانات به‌خوبی سپری شد . جام‌جهانی فوتبال شروع‌شده بود من هم پیگیری می‌کردم و آخر شب‌ها پای تلویزیون سیاه و سفید چهارده اینچ مینشستم ، آن شب هم با صدای کم بازی را دنبال می‌کردم ، تا معصومه خانم و بچه ها بیدار نشوند، پدرم برای کارهای تعاونی به روستا رفته بود ... یک‌صدایی شبیه غرش آمد ، اولش احساس کردم سرم گیج رفت بعد دیدم معصومه خانوم سر جایش پرید و در کسری از ثانیه تمام خانه شروع به لرزیدن کرد ... زلزله بود... زلزله ... زلزله آمد و به تاراج برد هرآنچه که باید ، آرزوها و عشق‌ها ، رؤیاها ، چه آینده هایی که با همین چند ثانیه تباه شد ... ✍ صالحه کشاورز معتمدی ... ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ 🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇 🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان 🔍 عمه فاطمه برایم مادری کرد. راه ‌و رسم زندگی را یادم داد. فرمول‌های او ، درس‌های روان‌شناسی و آموزه‌های دینی هم ابزاری بودند برای ساختن زندگی پرآشوب من. خیلی سال بعد متوجه شدم که عمه فاطمه آن روزها با امیر هم جداگانه صحبت می‌کرده خدایا چقدر مدیون این زن هستم. اما نقطه عطف زندگی من جایی حوالی قم رقم خورد ... هر اتفاقی افتاد در آن سفر جمکران بین من و امام ‌زمان افتاد ... سفری که به اصرار معصومه خانم و با هزار التماس از امیر نصیبم شد . خدای من آن شب با قلب من چه کردی ؟؟؟ هوای خنک پاییزی بود... تنها وسط شلوغی حیاط میخ‌کوب شدم صدای مداحی پخش بود ... تمام قلبم به یکباره .... در یک آن ... در یک لحظه... از عشق صاحب‌الزمان عج لبریز شد ... سرشار شد... اصلا آتش گرفت... تا آن لحظه انگار نمی‌دانستم او هست ... انگار نمی‌دانستم بین ماست... آن لحظه وجودش را با تمام سلول‌های بدنم حس کردم ... بی‌حال شدم... مست شدم ... عاشق شدم... عاشق معشوقی که : زیباترین... بهترین... قوی‌ترین و محبوب‌ترین مردان عالم است ... خدایا قلب طیبه طاقت این عشق را دارد ؟! چه کردی با من ؟! بعد از آن فقط به عشق او نفس زدم تلاش کردم به عشق او بخشیدم به عشق او امیر را... به عشق او.... مرتضی را ... به عشق او... حال تازه عاشقی را داشتم که فقط و فقط خواهان جلب توجه محبوب است و بس... یکی از روزهای پاییزی بود ، تازه از دانشگاه برگشته بودم با معصومه خانوم و بچه‌ها تلفنی صحبت کردم و مشغول تهیه شام شدم. امیر گاهی زود و گاهی دیر می‌آمد. شغلش آزاد بود و زمان مشخصی نداشت . اما همیشه قبل‌ از حرکت تماس می‌گرفت و اگر چیزی لازم داشتم تهیه می‌کرد. آموخته بودم که زن باید برای همسرش خود را آراسته کند ، به سمت میز آرایشم رفتم ، از بهترین لوازم آرایش آن زمان روی‌میز و داخل کشوها بود ، نشستم و مشغول شدم ... سختم بود اما باید این کار را انجام می‌دادم ... یاد احادیث و آیاتی افتادم که در این رابطه خوانده بودم... یاد پدرم که همیشه می‌خواست که بی‌نقص باشم و یاد مرتضی که باید با تمام قوا از ذهنم پس می‌زدم ... همیشه و به ذاته استعداد آرایش و رقص و لوندی های زنانه را داشتم اما تا آن زمان نمی‌خواستم برای همسرم ، برای امیر از این استعداد خودم استفاده کنم . مشاوره‌ها باعث شده بود که تسلیم شوم ... حالا عاشق شده بودم ... عاشق مولایم که من را با امیر می‌خواست ... عاشق امام زمانم که این جمله را می پسندید : "جهاد زن خوب شوهرداری اش است " پس برای جلب محبوب چاره ای جز جلب نظر امیر نبود. در دنیای آن زمان ما طلاق وجود نداشت و من هم توان جنگیدن نداشتم ... خسته‌تر از آنی بودم که برای بدست آوردن آنچه که می‌خواهم بجنگم... آرایشم تمام شد رفتم و لباس زیبایی که در خرید عروسی برایم گرفته بودند پوشیدم ... کفش‌های مجلسی را پا کردم . جواهراتم را انداختم . یک دل سیر زاااار زدم و با خدا معامله کردم: + خدایا فقط به‌خاطر تو ... چون‌که می‌دونم دوست داری خوب همسرداری کنم... خدایا دلم چیز دیگه‌ای می‌خواد اما تسلیم تو هستم ... عشق به امام‌زمان از من زن دیگری ساخته بود زنی که هدف داشت ، انگیزه داشت ، بابا داشت. هیچ‌وقت حالت چشم‌های امیر را فراموش نمی‌کنم از در که وارد شد خشکش زد ، محو من بود با کمی حیا سمتش رفتم دست‌هایش را گرفتم : +چی شده چرا ماتت برده؟؟؟ با تعجب گفت : _ طیبه خودتی ؟؟؟ بعد دست‌پاچه گفت : _امروز چه روزیه؟؟؟ نکنه تولده ؟؟؟ نه بابا چه گیجم من... 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️ بعد با دست محکم به پیشانی زد : _چقدر خرم من.. نوکرتم ... حتما دارم خواب می‌بینم ... الان آهاااا الان از خواب می‌پرم... منم که برای اولین‌بار از مزه‌پرانی او خنده‌ام گرفته بود با ناز و ادا گفتم : +نه خواب نیستی هیچ مناسبتی هم نداره فقط خواستم بهت بگم که ... جدی شدم با جدیت ادامه دادم: + که بدونی خیلی مدیونتم ... خیلی زحمت ما را کشیدی ... خیلی باهات بداخلاقی کردم... خیلی صبوری کردی... هیجان‌زده مثل پر کاه بلندم کرد و گذاشت روی اپن : _خب خب دیگه چی می‌خوای بگی ... اصل حرفتو بزن بگو ببینم الان قلبم وایمیسه... با خجالت گفتم: + هیچی به خدا فقط می‌خواستم ازت تشکر کنم... دیگه روی زمین بند نبود ، رفت و ضبط را روشن کرد . بین آن‌همه کاست گشت و یکی را انتخاب کرد و گذاشت دست‌های من را گرفت و دورتادور سالن می‌رقصید و می‌چرخید و قربان‌صدقه ام می‌رفت. تسلیم‌شده بودم... سخت بود برایم ... میان آن چرخش‌ها یک آن تصویر مرتضی از جلوی چشم‌هایم رد شد آنجا که نمازش را تمام کرد و برگشت و پیشانی‌ام را می‌بوسید ... سرم را محکم تکانی می دادم ... در آغوش امیر می‌چرخیدم و لبخند می‌زدم... خدایا به من توان بده تا شرمنده‌ی تو نباشم ... آن شب شروع تغییرات من در مقابل امیر بود باید خودم را می‌ساختم در مقابل مردی که شاید بنده خوبی برای خدا نبود اما برای من که همسرش بودم و خانواده‌ام کم نمی‌گذاشت. ✍ صالحه کشاورز معتمدی ....