InShot_۲۰۲۲۱۰۲۴_۲۰۵۲۱۹۱۴۶_۲۴۱۰۲۰۲۲.m4a
13.79M
#خاطرات_یک_مشاور
#حضرت_دلبر
#قسمت_بیست_و_یکم
📚داستان حضرت دلبر
#فایل_صوتی
با صدای نویسنده :
✍صالحه کشاورز معتمدی
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_بیست_و_یکم
نمیدانم چند دقیقه زیر مشت و لگدهایش دوام آوردم.
آخرین چیزی که به خاطر دارم نعرههای امیر بود و دردی که در پهلوهایم حس میکردم و دیگر هیچ...
نمیدانم ساعت چند بود که به خودم آمدم
روی زمین سرد آشپزخانه افتاده بودم
با تنی زخمی...
دلدرد شدیدی داشتم ...
لباسم غرق خون بود نگاه کردم روی سرامیکهای آشپزخانه هم رد خون مشخص بود ، بهسختی نشستم ...
مچ دستم کج شده بود ناله ای از عمق جان کشیدم...
هر چه کردم توان بلند شدن نداشتم ...
تنها اسمی که در آن لحظه به ذهنم رسید صدا زدم :
+ امیر... امیر بیا کمک ... بیا ...
صدایم به کسی نرسید...
امیر خانه نبود ...
به هر سختی که بود بلند شدم چادرم را سر کردم و خودم را به بیمارستان امامخمینی رساندم ماشین را همانجا رها کردم و روی پلههای بیمارستان افتادم ...
آمدند... و بردندم ...
داروهایم خوابآور بود گیج و مست چشمهایم باز و بسته میشد ...
دوست نداشتم که بیدار شوم...
چقدر آن بیخبری خوب بود ...
پرستارها و پرسنل بیمارستان هر چه کردند نام و نشانی از خانواده به آنها ندادم.
برای ترخیص هم به پدر امیر زنگ زدم با دلخوری آمد و مرا به خانه برد...
نمیخواستم معصومه خانوم و عمه از این جریان با خبر شوند.
امیر بازهم نبود پدرش برایم خرید کرد و با شرمندگی از رفتار پسرش رفت.
تنها ماندم دلم میخواست همانجا بمیرم از تنهایی و گرسنگی و زخمی که بر دلم بود اما باید افکارم را جمع میکردم ...
باید خودم را پیدا میکردم...
فردای روز ترخیص بهآرامی شروع به تمیز کردن آشپزخانه کردم لباسهایم را شستم و برای خودم غذای مقوی بار کردم...
باید بلند میشدم ...
دنیای من امیر نبود که با این کارش خرابشده باشد...
از روز اول هم میدانستم که زن چه مردی شدم پس این رفتارش دور از انتظار نبود...
این افکار به من قوت میداد و با خودم تکرار میکردم :
+طیبه تو همه اینها رو میدونستی و زن امیر شدی پس قوی باش...
دو روز بعد امیر بالاخره برگشت جلوی پایش بلند نشدم...
دستم باندپیچی بود ...
صورتم کبود...
لبهایم ورم کرده ...
چند لحظه به شاهکارش خیره نگاه کرد ...
سرم را پایین انداخته بودم...
امیر حتی توان سلام دادن هم نداشت خودش را روی پاهایم انداخت .
از درد ناله زدم ...
_غلط کردم طیبه...
و سرتاپای مرا غرق بوسه کرد .
_غلط کردم به خدا ...دست خودم نبود دیدی که مست بودم ...غلط کردم ...
با دست سالمم محکم شانه اش را گرفته و تکان دادم :
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️
+نکن امیر ...
نکن ...
مستاصل بود
از بیچارگیش دلم به حالش سوخت.
با بغض گفتم :
+بیشتر از این خرابش نکن ...
برو ولم کن ...
تو به من تهمت زدی...
همانطور که پایین پایم نشسته بود اشکهایش را پاک کرد ، یک آن چشمهایش پر از کینه شد با کمی خشم گفت :
_ اون روز قرار بود برم پیش فاطمه خانم چند باری هم قبلاً رفته بودم ، حرفهاش خیلی بهم آرامش میده وقتی رسیدم دیدم که با مرتضی مشغول صحبت هستی دیگه هیچی نفهمیدم...
+ دیوونهای امیر ...
دیوونه ...
پنچر کرده بودم و اون کمک کرد همین ...
_طیبه دست خودم نیست وقتی اسمش میاد وقتی میبینمش...
حرفش را قورت داد ...
از حماقتش از سادگیاش متنفر بودم اما دوست داشتنش را با همه وجودم باور داشتم دوستی خالهخرسه ای که به قیمت جان فرزند اولم تمام شد.
راجع به سقط بچه صحبتی رد و بدل نشد، امیر هم بدون حرف رفت و از کنار تختم اسباببازیها و کفشهای بچهگانه را که خودش خریده بود جمع کرد ...
بخشیدمش...
بخشیدن در آن روزها تنها کاری بود که بلد بودم هنوز به آخر خط نرسیده بودم...
اهل باخت نبودم...
هنوز باید میجنگیدم...
بعد از آن روز رفتار امیر تغییرات فاحشی کرد مؤدبتر شده بود احترام بیشتری هم میگذاشت یک ماه بعد با دو بلیت هواپیما آمد و با هم به مشهد مقدس رفتیم.
باورم نمیشد دم درب حرم جلوی گنبد زیبای امام مهربانیها امیر با ادب دست به سینه گذاشت و سلام داد.
برای این حالش خوشحال بودم هرچند عمق وجودم گلایهها فراوان بود.
آن شب در تلألؤ و درخشش نورهای حرم صورت امیر برایم دوستداشتنی بود.
بعد از زیارت داخل یکی از حیاط ها ، روی فرش نشستیم و ساعتها در سکوت نظارهگر شکوه و جلال حرم شدیم.
امیر کنار حرم امام رضا توبه کرد و با آقا قول و قرار گذاشت که دیگر سمت مشروب نرود و نمازش هم ترک نشود:
_ طیبه باید کمک کنی ها...
تو که باشی من از پس این قول و قرار برمیام ...
+من که هستم...
کجا دارم برم...
زیر نورهای حرم نگاهش میکردم
خدایا با من و این مرد چه کار داری ؟!!
_طیبه تو همون روز که منو بخشیدی همونجا منو بنده خودت کردی ...
نوکرتم تا آخر عمر ...
نوکر این اعتقاداتیم که تورو تبدیل به همچین آدمبزرگی کرده ...
حرفهای امیر حسابی مرا منقلب کرد ...
حرفهایش را باور داشتم .
برای الوداع قسمتم شد و دستم به ضریح رسید در همان آنی که دستم به ضریح بود با همه وجودم امیر را با آقا معامله کردم امام زمانم را شاهد گرفتم :
+یا امام رضا حالا که امیر برگشته کمکم کن تا کمکش باشم ...
آقا جانم یابن الحسن قلب منو دست خودت بگیر که دیگه برای مرتضی این جوری نزنه...
یا امامزمان منو برا خودت انتخاب کن و منو با محبت و توجهت لبریز کن تا محتاج محبت کس دیگهای نباشم...
اشکهایم را پاک کردم و با عمق جانم گفتم :
+یابن الحسن به حق امام رضا دستم رو بگیر ...
✍ صالحه کشاورز معتمدی
#ادامه_دارد ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میلاد حضرت ابوالفضل العباس بر همگی مبارک ❤️
🌨بارش شدید باران
یه قاب زیبا از کربلای معلی😉
🌹 میلاد با سعادت حضرت اباالفضل (علیهالسلام) مبارک باد ...
روز ولادت قمر بنیهاشم حضرت ابوالفضلالعباس (سلاماللهعلیه) را که تا ابد مفتخر به پرچمداری کربلاست به جانبازان عزیز کشور که نامشان مفتخر به تقارن با این روز است، تبریک عرض میکنم. شما جانبازان، مجاهدان فداکار و شهیدان زندهاید.
۱۳۹۹/۰۱/۰۹
#میلاد_حضرت_اباالفضل_علیهالسلام
#ماه_شعبان
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
#مدیریت_زمان 15 🔹🔷 انسان مومن باید سعی کنه برای عبادات خودش وقت کافی بذاره. چون آدم وقتی داره عبادت
#مدیریت_زمان 16
✅ آدم مومن خیلی با شخصیت هست و زمان براش مهمه و دوست نداره برای خیلی از کارها وقت بذاره ولی خداوند متعال برای اینکه به انسان مومن دلداری بده و آرومش کنه میفرماید:
🌺 عزیزم اشکالی نداره که برای بعضی از کارها وقت بذاری. این کارها رو من دستور روش گذاشتم که تو با خیال راحت انجام بدی و نگران تلف شدن وقتت نباشی.
مثلا میفرماید سر سفره غذاتون رو با عجله نخورید.
🔸🔹 خداوند متعال میفرماید: برای غذا خوردن وقت بذار. من اون زمانی رو که تو برای خوردن غذا صرف میکنی بجاش برات پاداش میدم. در واقع اون وقت رو داری پیش من سرمایه گذاری میکنی.
❇️یا اون وقتی رو که آقا با خانمش داره صحبت میکنه. خداوند متعال میفرماید نگران وقتت نباش. من ثواب اعتکاف کنار خانه کعبه رو بهت میدم....
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
#مدیریت_زمان 17
🔺 گاهی میشه برخی افراد مذهبی فکر میکنند اگه برای همسر و فرزندانشون وقت بذارن و به سایر عباداتشون نرسن وقتشون حروم شده!
💢 نه بزرگوار. همونطور که نماز و دعا و هیات و مسجد #دستور خداست و ثواب داره، رسیدگی و وقت گذاشتن برای خانواده هم #دستور خداست و ثواب داره و اتفاقا خیلی وقتا ثواب این کار از سایر عبادات خیلی بیشتر هم هست.
🔶 یا برخی از خانم های مذهبی انقدر درگیر مراسمات مذهبی و ادعیه و نمازهای مستحبی و زیارت و... این موارد میشن که به همسر و فرزندانشون رسیدگی نمیکنند! گاهی فکر میکنند که رسیدگی به امور خانواده وقت تلف کردنه!
⭕️ نه خانم محترم. طبق روایات اگه شما برای خانوادت و به خصوص برای شوهرت واقعا وقت بذاری خداوند هزار برابر جاهای دیگه بهت ثواب میده...
✅ مثلا در روایات هست که اگه خانمی یک لیوان آب به شوهرش بده ثواب یک سال عبادت رو خدا بهش میده...
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
#مدیریت_زمان 18
پیامبر اکرم طی روایتی به امیرالمومنین علی علیه السلام میفرماید:
🔸🔹 یا على "یک ساعت" خدمت کردن در خانه از عبادت هزار ساله و هزار حج و هزار عمره بهتر است.
✅ خدمت کردن به عیال از آزاد کردن هزار بنده و هزار جهاد و عیادت هزار بیمار و شرکت در هزار نماز جمعه و شرکت در هزار تشییع جنازه و سیر کردن هزار گرسنه و پوشاندن هزار برهنه گرفتن هزار اسیر در راه خدا بهتر است ...
🔸 کتاب جامع الاخبار ص 102
🌺 یا در روایت دیگه ای میفرماید انسان مومن به خاطر هر لقمه غذایی که در دهان همسر خودش میذاره ثواب فراوانی میبره و هزاران روایت دیگه ای که بر این موضوع تاکید میکنند.
❇️ البته این موضوع دو طرفه هست. هم خانم و هم آقا در خونه باید برای همدیگه وقت بذارن و این وقت گذاشتن رو اصلا تلف کردن عمرشون ندونند.
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh