فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عجب حرفی زد !!!
تو این ۵ دقیقه تمام تاریخ از جلوی چشممون عبور میکنه!!!😭😭😭
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
InShot_۲۰۲۲۱۰۲۹_۲۱۳۷۳۷۸۸۰_۲۹۱۰۲۰۲۲.m4a
10.6M
#خاطرات_یک_مشاور
#حضرت_دلبر
#قسمت_بیست_و_چهارم
📚داستان حضرت دلبر
#فایل_صوتی
با صدای نویسنده :
✍صالحه کشاورز معتمدی
🏖 @salehe_keshavarz
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_بیست_و_چهارم
+ عمه جان برام خیلی سخته ...
اما چون امر کردید میگم براتون ...
اولین جمله قطعا خیلی شوکه کنندس اما تا این مطرح نشه نمیتونم بقیه ماجرا رو بگم ...
عمه با تمام وجودش چشم و گوش بود...
+ عمه جانم !
پدرم...
چند شب پیشاز فوتش ...
من...
و ....
مرتضی...
رو بههم محرم کرد...
عمه آهی کشید و دستهایش را روی صورتش گذاشت ...
نگرانش شدم...
+ میخواهید بقیهاش بمونه برا بعد؟!!
_ نه گلم بگو ...
بگو بدونم چه بلایی سر تو مرتضی اومده...
+ از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون که من و مرتضی با همه وجود همدیگه رو میخواستیم قراره بابا این بود که بعد از چهلم زلزلهزدهها به همه اعلام و جشن گرفته بشه که عمرش بدنیا نبود...
هر دو آرام اشک میریختیم خاطرات کوتاه محرمیت من و مرتضی مثل برق و باد از نظرم گذشت.
با اشک و بغض ادامه دادم :
+ خدا خیر بده مرتضی و شما و بقیه فامیل رو که اگه نبودید درد یتیمی منو میکشت شرایط طوری نبود که بتونم دوباره درباره اینموضوع با کسی صحبت کنم آخرینبار که مرتضی رو دیدم داشت برای بار آخر به پادگان میرفت ، رفت و دوماه نیومد...
قرارمون این شد که این راز بمونه تا وقتیکه شرایط فراهم بشه ...
همینکه مرتضی رفت موضوع تعاونی پیش اومد شما هم روستا بودید یک هفته تمام خونهی ما محل رفتوآمد بود...
پول زیادی که دست پدرم امانت بوده و بخش اعظم اون تو زلزله ازبینرفته بود و باید براش فکری میکردیم .
امیر که از طریق پدرش از موضوع مطلع شده بود آخر یکی از آن اون شبها درب خانه ما رو زد اول با مامان معصومه صحبت کرد و بعد مفصل با من ، پیشنهاد داشت ، گفت که تمام دین پدرم رو تصفیه میکنه همونجا هم به من ابراز علاقه کرد .
عمه با کمی غیض پرسید :
_به این شرط کمک کرد که زنش بشی؟؟؟
+ نه باور کنید اصلا به زبون نیاورد اما خب مشخص بود دیگه قصدش چیه ...
یک هفته هر روز اومد و رفت ...
یک هفته هر روز مردم و زنده شدم...
از طرفی آبروی پدرم ...
معصومه خانوم و بچهها...
از طرفی هم مرتضی ...
برای اینکه خودمو نجات بدهم تصمیم گرفتم که حقیقتو به امیر بگم
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرت_دلبر 🔍 #قسمت_بیست_و_سوم محمد صفای زندگیم بود ... درک ح
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_بیست_و_چهارم
+ عمه جان برام خیلی سخته ...
اما چون امر کردید میگم براتون ...
اولین جمله قطعا خیلی شوکه کنندس اما تا این مطرح نشه نمیتونم بقیه ماجرا رو بگم ...
عمه با تمام وجودش چشم و گوش بود...
+ عمه جانم !
پدرم...
چند شب پیشاز فوتش ...
من...
و ....
مرتضی...
رو بههم محرم کرد...
عمه آهی کشید و دستهایش را روی صورتش گذاشت ...
نگرانش شدم...
+ میخواهید بقیهاش بمونه برا بعد؟!!
_ نه گلم بگو ...
بگو بدونم چه بلایی سر تو مرتضی اومده...
+ از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون که من و مرتضی با همه وجود همدیگه رو میخواستیم قراره بابا این بود که بعد از چهلم زلزلهزدهها به همه اعلام و جشن گرفته بشه که عمرش بدنیا نبود...
هر دو آرام اشک میریختیم خاطرات کوتاه محرمیت من و مرتضی مثل برق و باد از نظرم گذشت.
با اشک و بغض ادامه دادم :
+ خدا خیر بده مرتضی و شما و بقیه فامیل رو که اگه نبودید درد یتیمی منو میکشت شرایط طوری نبود که بتونم دوباره درباره اینموضوع با کسی صحبت کنم آخرینبار که مرتضی رو دیدم داشت برای بار آخر به پادگان میرفت ، رفت و دوماه نیومد...
قرارمون این شد که این راز بمونه تا وقتیکه شرایط فراهم بشه ...
همینکه مرتضی رفت موضوع تعاونی پیش اومد شما هم روستا بودید یک هفته تمام خونهی ما محل رفتوآمد بود...
پول زیادی که دست پدرم امانت بوده و بخش اعظم اون تو زلزله ازبینرفته بود و باید براش فکری میکردیم .
امیر که از طریق پدرش از موضوع مطلع شده بود آخر یکی از آن اون شبها درب خانه ما رو زد اول با مامان معصومه صحبت کرد و بعد مفصل با من ، پیشنهاد داشت ، گفت که تمام دین پدرم رو تصفیه میکنه همونجا هم به من ابراز علاقه کرد .
عمه با کمی غیض پرسید :
_به این شرط کمک کرد که زنش بشی؟؟؟
+ نه باور کنید اصلا به زبون نیاورد اما خب مشخص بود دیگه قصدش چیه ...
یک هفته هر روز اومد و رفت ...
یک هفته هر روز مردم و زنده شدم...
از طرفی آبروی پدرم ...
معصومه خانوم و بچهها...
از طرفی هم مرتضی ...
برای اینکه خودمو نجات بدهم تصمیم گرفتم که حقیقتو به امیر بگم
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️
عمه فاطمه اشکهایش را آرام پاک میکرد و به حرفهایم گوش میداد .
+فکر میکردم اگر حقیقتو به امیر بگم دست از سرم برمیداره و بعدش هم برای حل مشکل مالی خب خدا بزرگه، نمیدونستم سرنوشت برای زندگی من برنامه دیگهای داره.
تو اون جلسه سرنوشتساز به امیر گفتم:
+ از اینکه به فکر ما هستید ممنونم اما مرد دیگهای تو زندگیه منه... با وجود اون نمیتونم به کسی فکر کنم ...
_میدونم...
مرتضاس...
حدس میزدم که این مطلب رو به روم بیاره راستش یکبار داخل باغ پنهانی شاهد ابراز علاقه مرتضی به من بود بهش گفتم:
+ اینموضوع به خودم مربوطه برای شما همین پاسخ باید کافی باشه...
_ ببین طیبه خانم سعی نکن منو با این حرفها پشیمون کنی که موفق نمیشی ، من میدونم شما و مرتضی بهم علاقه دارید اما به من حق بدید که شانس خودمو برای خوشبخت کردن دختری که دوستش دارم امتحان کنم.
اون روز بحث صیغه محرمیت رو هم بهش گفتم اما جوابش یک جمله بود :
_صیغه مدتداره و تمومه بعدش تو زن آزادی من قول میدم خوشبختت میکنم به خواهر و برادرت به معصومه خانوم فکر کن به آبروی پدرت به بدهی زیادی که هست ...
خلاصه عمه جانم امیر با دونستن کامل قضیه هم باز دست بر نداشت نمیتونستم ریسک کنم دین پدرم و آسایش خانوادهام منو وادار کرد تا اون تصمیم رو بگیرم به امیر هم اعتماد نداشتم میدونستم اگر جوابم منفی باشه راز منو فاش میکنه کلا آدم خطرناکی میدیدمش و از ترس آبروی پدرم درنهایت علی رغم میل باطنیم تصمیم به ازدواج با امیر گرفتم.
عمه نفس عمیقی کشید :
_بعدش رو هم که خودم در جریان هستم و میدونم چطور برای حفظ زندگیت تلاش کردی...
در دلم یاد کتکهایی که خوردم و بچه سقط شدم افتادم اما لب به گلایه باز نکردم ، دوست نداشتم ویترین قشنگ زندگیم بریزه...
_ الان چی؟؟
الان راحتی ؟
راضی هستی؟
مستأصل نگاهش کردم با بغض گفتم :
✍ صالحه کشاورز معتمدی
#ادامه_دارد ...
InShot_۲۰۲۲۱۱۱۳_۲۱۴۸۳۰۱۴۱_۱۳۱۱۲۰۲۲.m4a
11.74M
🏖 @salehe_keshavarz
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀
#خاطرات_یک_مشاور
#حضرت_دلبر
#قسمت_سی_و_پنجم
📚داستان حضرت دلبر
#فایل_صوتی
با صدای نویسنده :
✍صالحه کشاورز معتمدی
✤ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟❀✤✾᪥❀
🏖 @salehe_keshavarz
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_سی_و_پنجم
محمدم یک جوان ۲۴ ساله ؛
زیبا و مومن و مودب ، هم کار میکرد و هم درس میخواند .
مهدا یه دختر دانشجوی محجبه و خانم
هدا محصل زیبا و سرحال ...
بچه ها ۳ یار من بودند برای نگهداری از امیر
هنوز مشکلات مالی کامل حل نشده بود ، مسائل مالی را خودم مدیریت میکردم تا بچه ها صدمه نبینند .
امیر به لطف خدا روز به روز بهتر میشد
هفته ای سه جلسه فیزیوتراپی و کاردرمانی داشت که همه را خودم میبردمش ...
گاهی حیدر و محمد هم میآمدند .
در مسیر رفت و آمد کلی شوخی میکردم و میخنداندمش تا با روحیه خوب به درمان دل بدهد .
+ ببین امیر من اینجوری پشت فرمون برات قر میدم بد نباشه یه وقت ...
الان یکی میبینه میگه هرچی در میاد از این خانم چادریا در میاد ...
به سختی جوابم را داد :
_ نه ...
نه ...
نه عشقم تو راحت باش ...
ضربه ای که به گردنش وارد شده بود شدید بود .
نخاع آسیب جدی دیده بود .
ولی به لطف خدا و کاردرمانیها همه چیز عالی پیش میرفت .
هم پاهایش کم کم حرکت کردند .
و هم دستهایش کمی جان گرفتند .
صحبت کردنش هم در طی یکسال خیلی بهتر شده ...
در آن سال من ۱۵ کیلو وزن کم کردم
از بس تقلا داشتم ...
کار و تدریس و مدیریت خانه
و امیر ۴۰ کیلو لاغر شد .
یک پاره پوست و استخوان بود ...
یک سال گذشت ...
سالگرد زلزله زده ها و سالگرد فوت مادرش که رسید دوباره برگشتیم روستا
با عصا راه میرفت .
داخل اتاق موهایش را سشوار کشیدم و لباس مرتب تنش کردم و برایش عطر زدم .
دستش را گرفتم و با هم وارد سالن خانه پدریش شدیم .
جمعیت آمده بودند برای تسلیت ...
شروع کردیم خوش آمد گویی و بین مهمانها حرکت کردیم .
از دور مرتضی را دیدم بعد از سالها ، یک لحظه طول کشید تا بشناسمش، کل موهایش سفید و طلائی شده بود ، صورتش شکسته تر ، پدرم بود انگار سن و سال آخرین سالهای عمر پدرم را داشت.
با سر سلام و علیکی کردیم.
امیر زیر گوشم گفت :
_ طیبه ببین شبیه عروس دومادا شدیم ما .
یک لحظه خنده ام گرفت ، چادرم را جلو دهانم گرفتم و گفتم :
+ خدا نکشتت نمیدونی مگه جنبه ندارم الا وسط ختم خندم میگیره آبروم میره ...
جدی شد .
وسط سالن رسیده بودیم .
ایستاد و جدی و بلند طوری که همه بشنوند گفت :
_ طیبه تو آبروی منی ...
پدر منی ...
مادر منی ...
کس و کار منی ...
بعد با گریه خم شد و دستم را بوسید .
+ نکن امیر جان ...
می لرزید ...
نگران به محمد که پدرش را بغل کرده بود نگاه کردم .
+چرا میلرزه پس ...
_ هیچی نیست مامان جان نگران نباش .
با ترس صدا زدم :
+ جمیله....
جمیله جانم
جمیله و همسرش که بودند دلم قرص بود .
عمه فاطمه خودش را به من رساند :
_ گلم آروم باش چیزی نیست که
برو پیشش من و بچه ها به مهمونها میرسیم .
با نگاهم تشکر کردم و رفتم اتاق
امیر را خوابانده بودند .
جمیله بازویم را فشرد و با همسرش از اتاق خارج شدنی گفت :
+ چیزی نیست استاد ...
نگران نباشید .
محمد مهدا و هدای گریان را از اتاق خارج کرد .
کنار تخت نشستم
موهایش را مرتب کردم
با تمام محبتم گفتم :
+ چی شدی پس عشقم ...
نمیگی طیبه میمیره برات ...
_ خوبم الان ...
ببخش منو ...
+ وای امیر نمیبخشمت اگه بازم از این حرفها بزنیا ، تو شوهر منی ، پاره تنمی ، مثل بچه هامی ، مثل حیدر ، اگه کاری میکنم برات وظیفمه ، منم مریض بشم تو مثل پروانه دورم میگردی .
باز هم دستهایم را بوسید ...
بعد از ۲۵ سال آن شب حرفی را زد که می دانم سالها با خودش تکرار کرده بود .
لرزان و با ترس و بغض حرفش را زد .
_ حلالم کن طیبه ...
من نگذاشتم تو با مرتضی زندگی کنی .
جوونیتو گرفتم ازت ؛
به خاطر خودم زندگی شما دو تا رو خراب کردم .
انگشت اشاره ام را روی لبهایش گذاشتم .
+ هیییسسس ...
نگو اصلا ...
هیچ وقت
زندگی من تو بودی امیر ؛
خدا تو رو به من داد تا کنارت رشد کنم .
کنارت درس بخونم .
کنارت ۳ تا بچه گل داشته باشم .
تو هدیه ی خدا بودی .
دیگه نگیا ...
بغلش کردم ...
امیر نحیف من ...
خدا می داند که در آن لحظه رضایت محض بودم از عمری که با امیر طی شده بود ...
امیر همان شب و پیش از رسیدن به بیمارستان در حالیکه در آغوش من بود برای همیشه رفت ...
من ماندم و داغ نبودن او ...
داغ یتیمی فرزندانم ...
و مسئولیت زندگی که حالا سنگین تر شده بود ...
✍ صالحه کشاورز معتمدی
#ادامه_دارد ...
InShot_۲۰۲۲۱۰۲۰_۲۱۳۴۱۷۵۴۳_۲۰۱۰۲۰۲۲(2).m4a
8.49M
#خاطرات_یک_مشاور
#حضرت_دلبر
#قسمت_هجدهم
📚داستان حضرت دلبر
#فایل_صوتی
با صدای نویسنده :
✍صالحه کشاورز معتمدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸خدا رحمت کند والدین مداح اهلبیت علیهمالسلام ، حاج مجتبی رمضانی و کسانی که این کلیپ رو ُ تدوین ُ و "منتشر کردن
🎙صوت نوحه اینجا
📝متن نوحه اینجا
♥️اللهم عجل لولیک الفرج♥️
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
💠@yazeynb💠
🍃اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ🍃
همه معاندین در مقابل درخشش بیسابقه برنامه معلی
در اقدامی هماهنگ تمام پیجها و مجموعههای معاند در حال حمله به حسینیه معلی هستند. این نوع اتفاق و اقدام همهجانبه و دائمی برای تخریب یک برنامه معارفی بینظیر و کمسابقه است. تیترهایی که توسط آن قصد تخریب برنامه معلی را دارند بسیار جالب است:« یکی از شادترین اقشارها هیئتیها هستند»«زکزاکی در صداوسیما عمامهگذاری کرد» «رهبری با کف زدن و شادی در هیئت.ها مشکلی ندارد» و....
همراه با شبکه های ضد انقلاب, جریانی مشکوک در داخل کشور هم قصد انشقاق و تفرقه در بین جامعه مذهبی ایران را دارد و با کوبیدن بر طبل اختلافها درحال تخریب موفقترین برنامه مذهبی سالهای اخیر است.
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
🇮🇷🇵🇸
﷽
📝 مساله اول در #انتخابات چیست؟
🍃🌹🍃
🔻همه باید اصرار داشته باشید که در انتخابات شرکت کنید.
🔹به نظر من مسئله ی اول در انتخابات، مسئله ی انتخاب این شخص یا آن شخص نیست؛ مسئله ی اول، مسئله ی حضور شماست.
🔸حضور شماست که: نظام را تحکیم میکند، پایه های نظام را مستحکم میکند،
🔹آبروی ملت ایران را زیاد میکند، استقامت کشور را در مقابل دشمنیها زیاد میکند
🔸دشمن را از طمع ورزیدن به کشور و از فکر ضربه زدن و توسعه و فساد و فتنه منصرف میکند.
🔺این یک مسئله ی بسیار مهم است؛ پس مسئله ی اول، شرکت در انتخابات است.
🌺 بیانات رهبر انقلاب اسلامی #امامخامنهای مدظلهالعالی در جمع مردم استان کردستان در میدان آزادی سنندج ۲۲- ۲- ۸۸
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
#مدیریت_زمان 24 ❇️ ما قبل از اینکه بخوایم زمانمون رو مدیریت کنیم باید زمانمون رو "با ارزش بدونیم".
#مدیریت_زمان 25
🔶 در این دوران که یک جوان باید بیشترین فعالیت مفید رو داشته باشه محدود شده به نیم ساعت مطالعه در روز! نتیجش چی میشه؟
⭕️ اینکه هر روز چندین ساعت بیکار میشه و همین موضوع زمینه رو برای بسیاری از انحرافات آماده میکنه. جوان و نوجوان میگه خب من که درسمو خوندم و الان بیکارم! بریم با رفقا بیرون یه تابی بخوریم! 😍😎 بعد هم یه سرگرمی دیگه و.... انقدر جلو میره تا اون جوان از دست میره...
🔹 بعد پدر و مادرها و مدیران مدارس میگن دوره زمونه بدی شده! جوان هامون دارن خراب میشن و جامعه گرگ شده و ...😤
ببین بزرگوار! شما وقت جوان خودت رو به درستی پر نکردی. خب معلومه اون جوان مجبوره انرژی خودش رو صرف کارای نادرست کنه.
👈🏼 باید وقت جوان خودت رو به طور کامل پر کنی و انواع و اقسام برنامه ها فرهنگی و تربیتی و تفریحی سالم رو براش فراهم کنی.
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
#مدیریت_زمان 26
🔶 خیلی از افراد میگن ما باید چیکار کنیم تا فلان گناه رو ترک کنیم؟
👈🏼 بهترین و اصلی ترین راه ترک گناه اینه که انقدر وقت خودت رو با کارهای خوب پر کنی که دیگه برای گناه اصلا وقت نداشته باشی.
گناه زمانی به وجود میاد که آدم یه وقت اضافی داشته باشه.
💢 اگه خدای نکرده دچار گناهی هستی که نمیتونی ترکش کنی یه مدت سر خودت رو به کارهای خوب شلوغ کن.
✅ انقدر که اصلا وقت فکر کردن به گناه رو نداشته باشی. بعد از چند وقتی کلا عادت به اون گناه از سرت میفته و احساس خوبی پیدا خواهی کرد...
✅ پدر و مادرای عزیز حتما برنامه ریزی کنند که وقت جوانانشون کاملا پر بشه.
نمیدونم چطور بگم که این کار خیلی مهمه ولی واقعا نذارید بیکار بمونند. حالا هم که خیلی وقته درسها مجازی شده حتما فرزندانتون رو به کارهای مختلف بفرستید.
✔️🔸 اون نوجوان و جوانی که صبح تا شب کار میکنه و آخر شب خسته و کوفته وارد خونه میشه معلومه دیگه وقت و حوصله رفیق بازی و موبایل بازی و این حرفا رو نداره.
شامش رو میخوره و صاف میره میخوابه!
🔶 هر کسی نگران آینده فرزند خودش هست حتما دست فرزندش رو به یه کار زمان بری بند کنه. حتی رایگان هم که شده باید اهل کار و فعالیت بار بیان...
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
#مدیریت_زمان 27
✅ یکی از مهارت هایی که باید به دانش آموزان آموزش داده بشه مدیریت زمان هست. لازم هست که در دوران ابتدایی یه کلاس یا دوره ای برای روش های مدیریت زمان قرار داده بشه تا ارزش وقت از همون کودکی برای همه افراد کاملا جا بیفته.
🔸 حتی در دانشگاه ها و حوزه های علمیه هم لازمه این دوره ها گذاشته بشه و همگی عمیقا زمان براشون مهم باشه.
💢 کسی که زمان براش ارزش نداشته باشه دیگه نمیشه ازش انتظار داشت که به جایی برسه.
🔸 چنین آدمی هیچوقت دانشمند نخواهد شد... آدم بزرگی نمیشه... چون برای زمانش ارزش قائل نیست...
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
#ارسالی_تنها_مسیریها 🌺
باسلام
ضمن تبریک اعیاد شعبانیه میخوام در رابطه با اختلاف سنی کم فرزندان تجربه مو بگم:
بنده دختراولم متولد۹۲ پسرم متولد ۹۴ دختردومم متولد۹۶ هست.الانم به لطف خدا فرزند چهارمم رو باردارم. وقتی به گذشته نگاه میکنم خداروشکر میکنم که بچه هامو با اختلاف سنی کم بدنیا آوردم خوشی ها و لذتهاش بیشتر از سختی ش بوده.بچه هام همیشه مثل یک تیم در کنار هم بودن و هستن.خیلی از هم الگو میگیرن.تو درسها به همدیگه کمک میکنند...باوجودی که خودم معلم بودم و هر روز مدرسه میرفتم ولی خداروشکر مشکلی تو تربیت و مراقبت بچه هام نداشتم.من در شهرستان به دور از پدرو مادرم بودم. در بارداری فرزند اولم من دانشجوی ترم۳ ارشد بودم... اما همه چی گذشت و برام خاطره شد میخوام بگم قدرت و روحیه مادر بودن نشون میده شما چقد از پس همه چی برمیایی.میتونی ناله کنی و بگی وای چرا ...یا می تونی بچه ت رو ببینی و بگی خدایا شکرت من نعمتی دارم که خیلیا درک نمیکنن....من بچه هام رو به چشم نعمت می دیدم و می بینم.
و یه نکته دیگه اینکه بچه هام کلاس پنجم سوم و اول هستند و به لطف خدا شاگرد اول کلاس هستند و فوق العاده مودب و بانظم هستند اینارو گفتم تا بقیه م روحیه بگیرن و بدونن همه چی بخودتون بستگی داره.... همیشه بخدا توکل کنید، قرآن بخونید،صدقه بدین...
و اینکه من هر جا کم بیارم به آقا امام زمان میگم برام دعا کنه...
با معنویت میتونیم زندگی قشنگ و زیبایی داشته باشیم....
التماس دعای خیر فراوان برای عاقبت بخیری خودم وفرزندانم دارم🌸🌹💐
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پسر نعمت است....💚❤️
دختر رحمت است... 💚❤️
#جهادفرزندآوری
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
{بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ
🔷رسول اللّه صلي الله عليه و آله : ما يَمنَعُ المُؤمِنَ أَن يَتَّخِذَ أهلاً ، لَعَلَّ اللّه َ أن يَرزُقَهُ نَسَمةً تُثقِلُ الأَرضَ بِلا إلهَ إلاَّ اللّه
من لا یحضره الفقیه، ج ۳، ص ۳۸۲
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : شخص باايمان ، نبايد از تشكيل خانواده امتناع ورزد ؛ [زيرا با اين اقدام ] اميد مى رود خداوند ، فرزندانى روزىِ او گردانَد كه زمين را با «لا اله إلاّ اللّه » ، گران بها سازند .
#جمعیت
#فرزندآوری
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh