InShot_۲۰۲۲۱۱۱۳_۲۱۴۸۳۰۱۴۱_۱۳۱۱۲۰۲۲.m4a
11.74M
#خاطرات_یک_مشاور
#حضرت_دلبر
#قسمت_سی_و_پنجم
📚داستان حضرت دلبر
#فایل_صوتی
با صدای نویسنده :
✍صالحه کشاورز معتمدی
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرت_دلبر 🔍 #قسمت_سی_و_چهارم انگار خواب بودم صداهای مبهمی
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_سی_و_پنجم
محمدم یک جوان ۲۴ ساله ؛
زیبا و مومن و مودب ، هم کار میکرد و هم درس میخواند .
مهدا یه دختر دانشجوی محجبه و خانم
هدا محصل زیبا و سرحال ...
بچه ها ۳ یار من بودند برای نگهداری از امیر
هنوز مشکلات مالی کامل حل نشده بود ، مسائل مالی را خودم مدیریت میکردم تا بچه ها صدمه نبینند .
امیر به لطف خدا روز به روز بهتر میشد
هفته ای سه جلسه فیزیوتراپی و کاردرمانی داشت که همه را خودم میبردمش ...
گاهی حیدر و محمد هم میآمدند .
در مسیر رفت و آمد کلی شوخی میکردم و میخنداندمش تا با روحیه خوب به درمان دل بدهد .
+ ببین امیر من اینجوری پشت فرمون برات قر میدم بد نباشه یه وقت ...
الان یکی میبینه میگه هرچی در میاد از این خانم چادریا در میاد ...
به سختی جوابم را داد :
_ نه ...
نه ...
نه عشقم تو راحت باش ...
ضربه ای که به گردنش وارد شده بود شدید بود .
نخاع آسیب جدی دیده بود .
ولی به لطف خدا و کاردرمانیها همه چیز عالی پیش میرفت .
هم پاهایش کم کم حرکت کردند .
و هم دستهایش کمی جان گرفتند .
صحبت کردنش هم در طی یکسال خیلی بهتر شده ...
در آن سال من ۱۵ کیلو وزن کم کردم
از بس تقلا داشتم ...
کار و تدریس و مدیریت خانه
و امیر ۴۰ کیلو لاغر شد .
یک پاره پوست و استخوان بود ...
یک سال گذشت ...
سالگرد زلزله زده ها و سالگرد فوت مادرش که رسید دوباره برگشتیم روستا
با عصا راه میرفت .
داخل اتاق موهایش را سشوار کشیدم و لباس مرتب تنش کردم و برایش عطر زدم .
دستش را گرفتم و با هم وارد سالن خانه پدریش شدیم .
جمعیت آمده بودند برای تسلیت ...
شروع کردیم خوش آمد گویی و بین مهمانها حرکت کردیم .
از دور مرتضی را دیدم بعد از سالها ، یک لحظه طول کشید تا بشناسمش، کل موهایش سفید و طلائی شده بود ، صورتش شکسته تر ، پدرم بود انگار سن و سال آخرین سالهای عمر پدرم را داشت.
با سر سلام و علیکی کردیم.
امیر زیر گوشم گفت :
_ طیبه ببین شبیه عروس دومادا شدیم ما .
یک لحظه خنده ام گرفت ، چادرم را جلو دهانم گرفتم و گفتم :
+ خدا نکشتت نمیدونی مگه جنبه ندارم الا وسط ختم خندم میگیره آبروم میره ...
جدی شد .
وسط سالن رسیده بودیم .
ایستاد و جدی و بلند طوری که همه بشنوند گفت :
_ طیبه تو آبروی منی ...
پدر منی ...
مادر منی ...
کس و کار منی ...
بعد با گریه خم شد و دستم را بوسید .
+ نکن امیر جان ...
می لرزید ...
نگران به محمد که پدرش را بغل کرده بود نگاه کردم .
+چرا میلرزه پس ...
_ هیچی نیست مامان جان نگران نباش .
با ترس صدا زدم :
+ جمیله....
جمیله جانم
جمیله و همسرش که بودند دلم قرص بود .
عمه فاطمه خودش را به من رساند :
_ گلم آروم باش چیزی نیست که
برو پیشش من و بچه ها به مهمونها میرسیم .
با نگاهم تشکر کردم و رفتم اتاق
امیر را خوابانده بودند .
جمیله بازویم را فشرد و با همسرش از اتاق خارج شدنی گفت :
+ چیزی نیست استاد ...
نگران نباشید .
محمد مهدا و هدای گریان را از اتاق خارج کرد .
کنار تخت نشستم
موهایش را مرتب کردم
با تمام محبتم گفتم :
+ چی شدی پس عشقم ...
نمیگی طیبه میمیره برات ...
_ خوبم الان ...
ببخش منو ...
+ وای امیر نمیبخشمت اگه بازم از این حرفها بزنیا ، تو شوهر منی ، پاره تنمی ، مثل بچه هامی ، مثل حیدر ، اگه کاری میکنم برات وظیفمه ، منم مریض بشم تو مثل پروانه دورم میگردی .
باز هم دستهایم را بوسید ...
بعد از ۲۵ سال آن شب حرفی را زد که می دانم سالها با خودش تکرار کرده بود .
لرزان و با ترس و بغض حرفش را زد .
_ حلالم کن طیبه ...
من نگذاشتم تو با مرتضی زندگی کنی .
جوونیتو گرفتم ازت ؛
به خاطر خودم زندگی شما دو تا رو خراب کردم .
انگشت اشاره ام را روی لبهایش گذاشتم .
+ هیییسسس ...
نگو اصلا ...
هیچ وقت
زندگی من تو بودی امیر ؛
خدا تو رو به من داد تا کنارت رشد کنم .
کنارت درس بخونم .
کنارت ۳ تا بچه گل داشته باشم .
تو هدیه ی خدا بودی .
دیگه نگیا ...
بغلش کردم ...
امیر نحیف من ...
خدا می داند که در آن لحظه رضایت محض بودم از عمری که با امیر طی شده بود ...
امیر همان شب و پیش از رسیدن به بیمارستان در حالیکه در آغوش من بود برای همیشه رفت ...
من ماندم و داغ نبودن او ...
داغ یتیمی فرزندانم ...
و مسئولیت زندگی که حالا سنگین تر شده بود ...
✍ صالحه کشاورز معتمدی
#ادامه_دارد ...
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
#مدیریت_زمان 54 ❇️ چقدر خوبه که پدر و مادرها فرزندانشون رو نذر راه خدا کنند. 🔶 پدر و مادر حضرت مری
#مدیریت_زمان 55
🔶🔹 یکی از ویژگی های زمان اینه که خیلی کوتاه هست. امیرالمومنین علی علیه السلام در خطبه ای میفرماید: المُدَّةُ و إن طالَت قَصيرَةٌ ...
زمان اگرچه طولانی هم باشه کوتاه هست...
ما چیزی به نام زمان طولانی نداریم! زمان اساسا کوتاه هست.
و در ادامه حضرت میفرماید: و الماضِي لِلمُقيمِ عِبرَةٌ
🔸 اونی که گذشته برای کسی که الان هست مایه عبرته...
و المَيَّتُ لِلحَيِّ عِظَةٌ ، و فوت شدگان برای زنده ها مایه نصیحت هستند.
💢 و لَيسَ لِأمسِ إن مَضى عَودَةٌ ، دیروزی که گذشت دیگر بر نمیگردد...
و لا المَرءُ مِن غَدٍ على ثِقَةٍ ، و انسان به هیچ فردایی اطمینان ندارد...
چقدر فوق العادس این سخنان آقا.... جانم فدای امیرالمومنین...😊🌷
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
#مدیریت_زمان 56
🔹 بعد در ادامه میفرمایند:
الأوّلُ للأوسَطِ رائدٌ ، و الأوسَطُ للآخِرِ قائدٌ ، و كلٌّ لِكُلٍّ مُفارِقٌ
گذشتگان راهنمای افراد این دوران هستند و افراد فعلی راهنمای آیندگان..
و همه از هم جدا خواهند شد...
✅ چقدر زیبا و آسمانی صحبت میکنند آقا. واقعا چرا آدم باید انقدر حرص این دنیا رو بخوره؟ 😌
آقا تهش همه از هم جدا میشن و میرن دنبال سرنوشتشون... یه مدت کوتاهی یه نفر خانومت شده و بعد از مدت کوتاهی تموم میشه.
یه نفر یه مدت کوتاهی شوهرت شده و خیلی زود جدا میشه...
🔸🌷 این بچه ها چند روزی باهات هستند و بعدش هر کدوم راه خودشون رو میرن... ناراحت هیچی نباش... 🌹
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
#مدیریت_زمان 57
💢 همه ما آدم ها اسیر نگاه های خودمون هستیم. هر جایی که پیشرفت میکنیم به خاطر نگاه صحیحمون به واقعیت هاست و هر جایی دچار مشکل میشیم به خاطر نگاه غلطمون به مسائل هست.
⭕️ نگاه هامون میگه: مرغ همسایه غازه!
💢 نگاه هامون میگه: همه خوشبختن اما تو بدبختی!
💢 نگاه های ما میگه تو گرفتاری هات بیشتر از ظرفیتت هست!
💢 نگاه های غلط ماست که میگه تو نعمت هات خیلی کمه!
💢 نگاه های ماست که ما رو از زندگی ناراضی میکنه!...
ماها معمولا قدرت کنترل نگاه های خودمون رو نداریم. برای همین نگاهمون نسبت به زمان هم درست نیست...
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
🪴 جمعیّت زیاد، آبروی کشور
بعضیها میگویند «جمعیّت کشور چرا باید این تعداد باشد و چرا باید بیشتر بشود؟»؛ این خطا است. هشتاد میلیون جمعیّت در یک کشور، آبرو برای این کشور است. این سیاست غربیها، یعنی سیاست تحدید نسل، امروز گریبان خود آنها را گرفته است و دارد بیچارهشان میکند؛ میخواهند کشورهای اسلامی از جمعیّتهای زیاد و جوانهای فعّال و انسانهای کارآمد برخوردار نباشند.
۱۳۹۷/۰۱/۰۱
#جمعیت
#فرزندآوری
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
8.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بددهنی چه ربطی به کاهش نرخ زادوولد دارد؟
🔹«آنقدر بدرفتاری کردند که قید بچه بعدی را زدم». این فقط بخشی از دردودل مادرانی است که با تجربۀ تلخ بدرفتاری مواجه شدهاند.
🔶روایتهای تلخی که دلایل گوناگونی دارد؛ از مشکلات فرهنگی تا فشار کاری کادر درمان.
#جمعیت
#فرزندآوری
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh