فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎦 نشاط زندگی در خانواده خوش جمعیت
🔹خانوادهای که زندگی را از خوابگاه متأهلی دانشجویی شروع کردند و حالا ۸ نفرهاند.
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ تقوا طرحی برای اداره جامعه و مدرسه و خانوادس..
بسیااار دقیق
🔸 استاد پناهیان
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ پیش بینی حضرت امام (ره) از اوضاع این روزهای منطقه غرب آسیا/ اسرائیل قناعت نمیکند به آنجایی که هست!
🌹امام خمینی(ره):
مکرر این مسئله ذکر شده است که اسرائیل قناعت نمیکند به آنجایی که هست؛ قدم قدم پیش میرود. فردا قدم بالاتری برمیدارد. امروز لبنان است، فردا سوریه، پس فردا عراق است و همین طور.
🇮🇷#کانال_سیاسی
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
✅ اینها مقدمه ی ظهور است
✍ میرزا اسماعیل دولابی(رحمةاللهعلیه): کسانی که سالها «عَجِّل عَلی ظُهُورِکَ یا صاحِبَ الزَّمان» میگفتند، چرا از ظهور مشکلات و نابسامانیها کلافهاند و تاب تحمّل آن را ندارند؟ اینها مقدّمهی ظهور است. پس یا دعای بر تعجیل ظهور حضرت را پس بگیرند یا دست از بیتابی و بیقراری بردارند و به آنچه هست تن بدهند.
بعد از هر شلوغی، خلوتی متناسب با آن خواهد بود و هر چه شلوغی بیشتر باشد، خلوت بعد از آن بزرگتر است. در آخرالزمان شلوغی خیلی زیاد است، به نحوی که «یکفُرُ بَعضُهُم بِبَعضٍ وَ یَلعَنُ بَعضُهُم بَعضا»ً؛ گروهی، گروه دیگر را تکفیر میکند و جمعی، جمع دیگر را لعنت میکند.
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
InShot_۲۰۲۲۱۱۱۶_۲۱۴۹۱۷۵۹۰_۱۶۱۱۲۰۲۲.m4a
14.45M
#خاطرات_یک_مشاور
#حضرت_دلبر
#قسمت_سی_و_هفتم
📚داستان حضرت دلبر
#فایل_صوتی
با صدای نویسنده :
✍صالحه کشاورز معتمدی
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرت_دلبر 🔍 #قسمت_سی_و_ششم قوی بودم ... چاره ای جز قوی بود
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_سی_و_هفتم
صدای قدمهای کسی را شنیدم .
قرآنم را بوسیدم و بلند شدم .
مرتضی بود .
_سلام
+ علیک سلام
خم شد روی مزار بابا و با انگشت ضربه ای زد و شروع به خواندن فاتحه کرد .
زیر چشمی نگاهش کردم .
چقدر غریبه شده بود این مرد برایم ...
مثل همیشه کت و شلوار پوش و مرتب ...
تایپ های Dc معمولا خوش پوش هستند
البته کمی غلبه سودا هم عامل تمیزی این تایپ هست .
من سراپا سیاه پوشیده بودم .
بعد از فوت امیر فقط برای عروسی مهدا روسری رنگی سر کردم .
اصلا انگار با این رنگ آرام تر میشدم ...
فاتحه خوانیش تمام شد ...
+ممنون ازتون ...
_سلامت باشید ، وظیفه س ، از آقا محمد چه خبر ...
+ والا حال ایشون رو که باید از شما پرسید .
لبخندی زد و گفت :
_ شیر پسریه واسه خودش ...
ماشالا به محمد و رسول ...
ستون کارن ...
+ خدا حفظشون کنه ...
چرا معذب بودم نمیدانم .
انگار هیچ حرفی برای گفتن نداشتیم .
دلم میخواست زودتر از آنجا بروم .
یک لحظه یاد چشمهای نگران امیر افتادم .
هرجا که مرتضی بود پریشان میشد .
طوری که میرفتم و دستش را میگرفتم و فشار میدادم با لبخند نگاهش میکردم تا آرام شود .
کجا بود الان ؟
چادرم را مرتب کردم و گفتم :
+ بازم ممنون که اومدید ...
به راحله خانم و عمه سلام برسونید ...
با اجازتون ...
به سمت ماشین حرکت کردم .
سوار شدم و دنده عقب گرفتم .
او همچنان ایستاده بود و با نگاه بدرقه میکرد .
کمی که عقب آمدم دیدم در قبرستان هیچ کس جز ما دو نفر نیست ...
ماشین دیگری هم نبود ...
نم نم باران بهاری هم داشت شروع میشد...
نمیشد باید تعارف میکردم .
آمدم جلو و شیشه را پایین کشیدم :
+ بیایید من میرسونمتون .
صدای رعد و برق و باد شدید آن منطقه راه را بر تعارف بست ...
با خجالت سوار شد و حرکت کردیم .
سکوت ...
وای چرا مسیر تمام نمیشد .
یک پیچ مانده به روستا کنار باغهای زیبا و روخانه پرآب آخر اسفند گفت :
_ میشه چند دقیقه وایسی ...
راهنما زدم و کناری ایستادم .
از دور به جایی که سیزده بدر ها بساط میکردیم و آن درخت تاب بازی نگاه کردم .
کمی صندلی ماشین را عقب کشیدم . چادرم را صاف کردم و متمایل به مرتضی نشستم .
+ در خدمتم ...
متفکر و مسلط حرف میزد، فرماندهی و استاد دانشگاهی برازنده اش بود.
_ وقتی امیرخان به رحمت خدا رفت .
حتی تو اون یک سال بیماریشون
نتونستم بیام نزدیک و تسلیت بگم ...
نمیدانم چرا عصبانی بودم .
نمیدانم چرا صدایم خشم داشت .
+ خب واسه چی خب ...
تو مگه پسر عمم نبودی ...
مگه آقا سید محمدم نبودی ...
نمیفهمم ...
جدی تر ادامه داد :
_ نمیشد خب ...
عصبی جواب میدادم :
+ باشه ...
مشکلی نیست ...
مگه اعتراضی کردم ...
الانم گلایه نیست ...
_ من فقط میخواستم ...
حرفش را قطع کردم .
+ فقط میخواستی پسر خوبه ی داستان باشی .
همون که خیییلی مرده ...
همون که آقاس ...
عصبی شروع به کف زدن کردم .
+ آفرین آقا سید ...
آفرین بهت ...
حالا اومدی که چی بگی ...
سرش پایین بود .
_ طیبه خوشت میاد منو خفت بدی ؟ باشه تو عزاداری هر جور دوس داری حرف بزن .
من وظیفه داشتم عذرخواهی کنم ...
+ باشه ممنون
عذرخواهی کردی .
هرچند اصلا نیازی نبود ...
با سرعت حرکت کردم .
باز هم سکوت بود .
جلوی خانه عمه رسیدیم .
هوا تاریک بود و باران می بارید .
کوچه بدون چراغ و گل آلود ...
_ ممنون ازت نمیای تو ...
با سر جوابش را دادم که نه ...
پیاده شد و رفت داخل ...
چه مرگم شده بود .
از دست امیر و دنیا عصبانی بودم .
کجا رفتی که باز من پریشان شدم .
سرم را روی فرمان گذاشتم و اشکهای گرمم همه لجم از زندگی را می بارید...
در ماشین باز شد .
خم شد و همانطور که دستهایش روی سقف ماشین بود زیر باران نگاهم میکرد ...
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرت_دلبر 🔍 #قسمت_سی_و_هفتم صدای قدمهای کسی را شنیدم . قرآ
☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️
_ نکن با خودت ...
خجالت زده اشکهایم را پاک کردم .
+ تو چه میدونی حال منو ...
پس قضاوتم نکن ...
_ من فقط یه چیزو خوب میدونم طیبه ...
تو از پس همه چی بر میای .
تو طیبه قوی هستی .
تو خدا و امام زمان رو داری .
تو بیماری امیر و مراسم جلو نیومدم . چون دلم میخواد همیشه تو رو قوی ببینم .
اما میدونی که حواسم به کارها بود ...
+ خیر ببینی ...
همینکه مراقب محمد بودی یه دنیا کمکه ...
ببخش منو ...
این روزها میزون نیستم .
سعی میکرد به صورتم نگاه نکند .
با لبخندی گفت :
_ درست میشه ...
خدا بزرگه ...
گفتم :
+برو تو خیس شدی ...
برو تو خیس شدی ...
ممنون ازت ...
دستی تکان داد:
_ یا علی ...
حرکت کردم .
عید ۱۳۹۷ بنا به سنت قدیمی به یاد امیر منزل ما در روستا خرجی داده میشد .
رفت و آمد فراوان و همه در تلاش بودند .
برای مهدا و همسرش یکی از اتاقها را آماده کردم که راحت باشند.
سر مزار هم حسابی شلوغ بود .
تا چشم کار میکرد جمعیت ایستاده بود .
به جمعیت نگاه میکردم ...
چرا دنبال مرتضی میگشتم ...
از دور ماشینش را شناختم ...
از ماشین پیاده شد و رفت به راحله کمک کرد .
آن سال اولین سالی بود که راحله با عصا راه میرفت .
بیماریش تازه عود کرده بود .
دیدم دستهایش را گرفته و قدم قدم می آیند.
چند حس مختلف را به یکباره تجربه کردم :
غم ؛
خشم ؛
تنهایی ؛
نا امیدی ؛
خجالت ؛
چشمهایم را بستم و باز کردم .
نگاه خیره عمه روی من بود .
رفتم و با مهمانها مشغول شدم .
آن سال محمد و رسول و مرتضی تنها ۵ روز از نوروز پیش ما ماندند و بعد هر ۳ به ماموریت رفتند ...
بیشتر تعطیلات را با عمه بودم و کتاب جدیدم را با او اصلاح کردم.
باید خودم را مشغول میکردم .
طیبه باید قوی باشد مثل همیشه ...
تصمیم گرفتم محمد که برگشت درباره ازدواجش جدی صحبت کنم .
اما با صحبت های عمه فاطمه تمام فکرم بهم ریخت ...
✍ صالحه کشاورز معتمدی
#ادامه_دارد ...
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
.
♨️ اختصاص زمین رایگان به خانوادههای دارای چهار فرزند به بالا
نایبرئیس کمیسیون تلفیق لایحه بودجه ۱۴۰۴:
🔹وزارت راه و شهرسازی مکلف است در سال ۱۴۰۴ یک قطعه زمین بهصورت رایگان در قالب قانون حمایت از خانواده و جوانی جمعیت به خانوادههای دارای چهار فرزند و بیشتر زیر ۲۰ سال در شهرها و روستاهای زیر ۵۰۰ هزار نفر اختصاص دهد.
📌 #خبر_فوری_سراسری
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
♨️فردا
هرصدایی که از
حسینیه امام خمینی ره
بیرون بیاد؛
صدای ماست
نه یک قدم جلوتر!
نه یک قدم عقب تر ...
🇮🇷#کانال_سیاسی
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 عجب سکانسی
سکانسی از سریال دلیران تنگستان
🔹 مناسب حال و هوای این روزهاست
#دشمن_شناسی
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️در سقوط بشار، کی ضرر کرد؟
ایران یا آمریکا؟
#سوریه
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
4_710730698515808340.mp3
3.76M
هدایت شده از سید کاظم روح بخش
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طلاق و قطع رحم ( قطع رفت و آمد فامیلی)
🔹نهج البلاغه خوانی
هر روز ۶ صبح بمدت ۲۰ دقیقه
⭕️ موضوع: حال خوب از کلام امیرالمومنین علیه السلام
#سیدکاظم_روحبخش
https://eitaa.com/joinchat/2334982163C65bbc6af0d