eitaa logo
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
1.8هزار دنبال‌کننده
13هزار عکس
10.9هزار ویدیو
334 فایل
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ کانال عبری کان : 🔹 تیپ 188 سپاه زرهی ارتش در حال خواندن سرود اسرائیل در خاک سوریه. 🔹حمله مجدد رژیم صهیونیستی به مناطق مختلف سوریه از جمله قلمون در دمشق و مصیاف در حماه. ✍به نظرتون بدون فشار و زور اسلحه و مقاومت از این منطقه بیرون میرن؟ اونایی که میگن اسراییل زمینها رو خریده چشمشون کور میخواستن نفروشن. بفرمایید که آیا اینجا رو هم خریدن؟ فکر میکنید خارج میشن؟ 📌 🇮🇷https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
اولا: فلسطینیها زمین رو به صهیونیستها نفروختن بلکه به سید ضیا طباطبایی که یک ایرانی دست نشانده انگلیس بود و فلسطینی ها بهش اعتماد کرده بودن فروختن! دوما: به یک نقلی ۲ درصد و یک نقل دیگه حداکثر ۷ درصد از کل زمینها رو فروختن سوما: همینکه میگید از فلسطینی ها خریدن خودش اثبات میکنه که اسم اونجا فلسطین بوده و اسم اسراییل فعلی جعلی هست! چهارما:اصلا بر فرض محال و تاکیدا بر فرض محال که زمینها روخریدن و مالک شدن! سوال اینه چون مالک شدن یعنی حاکم هم شدن؟!به عبارتی آیا مالکیت، حاکمیت هم میاره که اینها اونجا برای خودشون حکومت تشکیل دادن؟! 📌 خبر فوری سراسری 🇮🇷https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
8.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🪀سقوط سوریه تعجب برانگیز نیست،تمام این اخبار را ۱۴۰۰ سال پیش ائمه معصومین در روایات به ما گفته اند‌. به قول میرزا اسماعیل دولابی این‌ها درد زایمان آخرالزمان است که یک مولود از آن بیرون خواهد آمد. 🇮🇷https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
12.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قسمت سوم مصاحبه علامه کورانی در مورد ظهور حضرت مهدی علیه السلام. بحارالانوار منبع تحقیقی به حساب نمی‌آید . شعیب ابن صالح یعنی فرمانده کل نیروهای مسلح ایران سید خراسانی یعنی رهبر ایران 🇮🇷https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
میدونید چرا مجدد (به ظاهر بی موقع)به مسئله غاصب بودن رژیم صهیونیستی تاکید کردم؟ چون هنوز بعضیها هستن که میگن تقصیر حماس بود که اول حمله کرد؟ بررسی کنیم: میدونستید حدود ۲۰ هزار فلسطینی در زندانهای رژیم صهیونیستی هستن؟ میدونستید از این تعداد بخش اعظمشون زنان و کودکان هستن؟ میدونستید حکم پرت کردن سنگ به ماشین اسراییلی ۲۰ سال زندان هست؟ میدونستید اونهایی که آزاد میشن به ساکنین فلسطین خبر میدادن که سربازهای رژیم دائم به این زندانیها تعرض میکنن؟ توی همچین وضعی مردای باغیرت نباید کاری برای آزاد کرون نوامیسشون از زندان رژیم میکردن؟ باید مینشستن و نگاه میکردن ادامه دارد👇 📌 🇮🇷https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرت_دلبر 🔍 #قسمت_سی_و_نهم + قربون قدت بشم ... گل پسر طیبه
🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان 🔍 _ خوبی ؟ فردا چه ساعتی فرصت داری ببینمت . + ساعت ۶ از دانشگاه خارج میشم . _ پس بیزحمت بیا فاز ۴ مهرشهر امام زاده طاهر ... + باشه ... چشم ... شنبه از صبح دلشوره داشتم ... حوالی ظهر جمیله تماس گرفت و برای سخنرانی در یک همایش دعوتم کرد . صحبت با جمیله تصویر راحله را در یادم آورد . زن رنج کشیده ... نه ... من نمی‌توانستم باعث آزارش شوم . مهدا هم پیام داد : _ مامان جان با اجازتون بعد دانشگاه میریم خونه شما ، شام پاستا میپزم تا تشریف بیارید . + باشه گلم فقط سیر و خامه نداریم بخر حتما ، پنیر هم زیاد نزن ، یه کم هم شیر بریز . _ چشششممم مادر من ، سلام هم میکنم ، دستهامم میشورم 😂 + از دست تو ، مادر نشدی که منو درک کنی 😘 _ شایدم بشم 😉 اینقدر مضطرب بودم که متوجه نکته مهدا نشدم . سر نماز ظهر التماس خدا کردم که به من توان بدهد . زنگ آخر کلاس را نتوانستم دوام بیاروم از بچه ها عذرخواهی کردم و از دانشگاه گوهردشت حرکت کردم به سمت فاز ۴ . زود رسیده بودم . رفتم سرویس چادرم را درآوردم . داخل آینه خودم را نمی‌شناختم . رنگم کامل پریده بود ... یادم آمد نهار نخورده بودم . کمی فکر کردم شام هم و نهار دیروز آهی کشیدم... آنهمه دوپامین مرا از خواب و خوراک انداخته بود . کیفم را باز کردم و کیف کوچک لوازم آرایشم را برداشتم تا کمی رنگ و رو پیدا کنم . نوک انگشتانم کرم زدم و نقطه نقطه روی صورتم را کرمی کردم ، براش را برداشتم تا صورتم را مرتب کنم ... براش به دست به آینه نگاه می‌کردم . + چیکار میکنی طیبه ؟ امام زمان خوشش میاد اینجوری آرایش کنی واسه مرد غریبه ؟ با عصبانیت دستمال مرطوب برداشتم و با حرص صورتم را محکم پاک کردم ... اشکهایم می‌ریخت... +زهر ماااار چته ... چه مرگته ... مثل دخترهای ۱۸ ساله شدی چرا !! پاشو برو جمع کن این بساط رو ... با خودم حرف میزنم . گیره های روسری ام را زدم . چادرم را سر کردم و رفتم زیارت کردم و بعد در گلزار شهدا و روی یک نیمکت نشستم ، در هوای مطبوع اردیبهشت ماه به مزار شهدا چشم دوختم ... _ سلام ... به پایش بلند شدم . + علیک سلام ... _ ببخش زحمت دادم . + خواهش میکنم . دستش گلاب بود و چند شاخه گل رفت به سمت قبور شهدای مدافع حرم پیراهن طوسی پوشیده بود با کت و شلوار مشکی و کفش‌هایی که همیشه برق میزد . از دور نگاهش می‌کردم . موها و محاسنش طلائی شده بود . نسبت به جوانیهایش پرتر بود . دنیای ادب و آرامش ... چشم‌هایم را محکم بستم و به خودم نهیب زدم . + طیبه خودتو جمع کن ... برگشت و روی نیمکت با فاصله مناسب نشست . _ خوبی ؟ + بله ممنون شما خوبید ؟ کمی نگاهم کرد . بعد کیفش را برداشت و از داخلش یک بسته های بای در آورد و باز کرد ، دو سه تا هم شکلات گذاشت کنارش ... _ اول یه چیزی بخور ... رنگت پریده ... تشکر کردم و یک بيسکوئيت ... تشکر کردم و یک بیسکوئیت برداشتم و به دهان بردم . چه مرگم بود . گوله گوله اشکهایم روی دستم می‌چکید... _ طیبه !!! چرا اینطوری میکنی با خودت ؟ با چشم‌های خیسم نگاهش کردم و با لبخندی تلخ سری تکان دادم . یک شکلات باز کرد و دستم داد به خنده گفت : _ بیا اینم بخور تا غش نکردی وسط گلزار ... از حرفش خنده ام گرفت . شکلات را هم خوردم . _ خوبی ؟ حرف بزنیم ؟ + بله ... در خدمتم ... _ خبر دارم که مامان فاطمه یه قدم‌هایی برداشته و همین‌ها هم تو رو بهم ریخته ولی طیبه خدای بالای سر شاهده که برای من فقط آرامش تو مهمه ... + ممنونم ازت ... 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇