eitaa logo
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
1.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
13.5هزار ویدیو
336 فایل
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست
مشاهده در ایتا
دانلود
✾✾═══⚜🌺⚜═══✾✾ 🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸 🌸🌷🌺🌸🌷🌺🌸 🌸🌺🌷🌺🌷 🌷🌺🌸 ‍ ❃↫✨«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»✨↬❃ یک هفته قبل از عملیات فتح المبین من و برادرم و خواهرم در منزل بودیم که مجید با تبسم خاصی که بر لب داشت به مادرم گفت: من مثل علی اکبر امام حسین (ع) شهید میشوم، بعد دستش را روی سرش گذاشت و ادامه داد، تیر عراقی ها به سر و چشمم میخورد، مادر مرا ببخش که این حرف را میزنم، ولی به خاطر وضعیتی که سر و صورت من پیدا میکند، دوست ندارم در غسال خانه بالای سر من حاضر باشی و مرا در این وضعیت ببینی . بعد از مادرم خواست تا او را حلال کند، مادرم نیز گفت: از همین حالا تو را حلال میکنم و به گریه افتاد . روز بعد با مجید به بهشت علی؛ رفتیم تا او بر سر مزار دوست شهیدش محمد افخم فاتحه ای بخواند . به من وصیت کرد او را در کنار دوستش به خاک بسپاریم . آنجا نیز قبری خالی بود که روی آن را با ورقه ی حلبی پوشانده بودند . مجید ورقه را برداشت و به دقت درون آن را نگاه کرد، و بعد حرفش را تکرار و تأکید کرد و سرانجام وعده ی او در عملیات فتح المبین محقق شد و در دشت عباس در تپه ی چشمه یک ، یک گلوله ی کالیبر ۷۵ تیربار به چشم راست او خورد و از پشت سرش خارج شد و او به آرزوی دیرینه اش رسید و در کنار مزار دوست شهیدش به خاک سپرده شد . راوی: برادر شهید 🌷پاسدارشهید عبدالمجید صدف ساز 🌷 🌹 ارواح طیبه شهدا و امام و شهدا و شهدای مدافعان حرم صلوات❤️ 🌹 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹 🌐 @saritanhamasir 🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸 🌷🌺🌸🌷🌺 🌺🌸🌷
‍ ❃↫✨«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»✨↬❃ سردار فتاحی: زمانی که در جنوب شرق ماموریت داشتیم شب به یک پاسگاه ژاندارمری که روستا بود رفتیم و قرار بود صبح برای شناسایی حرکت کنیم. همرزم سردار سلیمانی گفت: آن شب به دلیل کمبود جا باید حدود 14 نفر در یک اتاق می خوابیدیم در حالی که فقط یک تخت سربازی در اتاق بود. وی ادامه داد: من به گمان اینکه سردار حاج قاسم سلیمانی برای استراحت به اتاق دیگری می رود قبل از ورود بقیه روی تخت دراز کشیدم. سردار فتاحی گفت: زمانی حاج قاسم را در حال ورود به اتاق دیدم از جا بلند شدم اما حاج قاسم آمد داخل همان اتاق و از من خواست سر جایم دراز بکشم. وی اظهار داشت: من با اصرار خواستم ایشان به جای من روی تخت بخوابند اما خطاب به من گفت من فرمانده تو هستم و به تو امر می کنم همانجا بخوابی. وی گفت: آن شب حاج قاسم با وجود کمبود جا زیر تختی که من خوابیده بودم با سختی خوابید و به ما درس های بزرگی داد. راوی : سردار فتاحی 🌹 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹 @saritanhamasir
‍ ❃↫✨«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»✨↬❃ شهید حاج قاسم پیش از سفر به سوریه در سفر به قم و زیارت حضرت معصومه(س)   گفته بودند :  اگر شهید شدم انگشترم را به همراه خودم دفن کنید زیرا به دلیل قرائت همه نمازهای من و تبرک حرم های مطهر ائمه و دیگر مکان های مقدس که به همراهم بوده ارزش معنوی بسیار بالایی برای من دارد. در یکی از ماموریت‌های اعزامی به غرب کشور از حاج قاسم سوال کردم که اگر به شما پست و مقام بالاتری پیشنهاد کنند چه تصمیمی خواهید گرفت؟ گفت: فرماندهی نیروی قدس سپاه آخرین مسئولیت من است. 🌹 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹 🌐@saritanhamasir
‍ ❃↫✨«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»✨↬❃ مرد عراقی به پسرش گفت برود دست حاج قاسم را ببوسد ، پسر رفت بین جمعیت، ولی نتوانست نزدیک حاجی بشود. وقتی نشست توی ماشین، گفتم مردم عراق این‌قدر دوستت دارند که پدری به پسرش امر کرد بیاید دستت را ببوسد، ولی محافظ‌ها نگذاشتند. خواست ببیندشان؛ از ماشین پیاده شد، پسر و پدرش را غرق بوسه کرد. 🌹 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹 🌺@saritanhamasir
‍ ❃↫✨«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»✨↬❃ 🌷ایثار و خلوص سردار ... ✍حمید حسنی همرزم سردار شهید حاج قاسم سلیمانی: ایشان خصایص اخلاقی بسیار زیادی همچون ایثار، از خودگذشتگی و مردم داری داشتند و به عنوان فرمانده هرگز به ما اجازه نمی دادند كه با مردم رفتار بدی داشته باشیم. ایشان به صله رحم خیلی اعتقاد داشتند و نیكی به پدر و مادر را سرلوحه كار خود قرار می دادند ایشان وقتی بعد از مأموریت به كرمان برمی گشتند بعد از فرودگاه مستقیم به رابر برای دستبوسی و دیدار با والدین می رفتند. خود ایشان به همسرشان و خانواده خود بسیار احترام می گذاشتند. حاج قاسم سلیمانی بسیار مظلوم بودند ایشان گاهی از خستگی زیاد در حسینیه پتویی زیر سرشان می گذاشتند و استراحت می كردند. آقای ترامپ مرتكب اشتباه بزرگی با به شهادت رساندن سردار سلیمانی شدی چرا كه حاج قاسم سلیمانی میلیون ها فرزند دارد و اگر گوشه ای ضربه ای به قاسم سلیمانی زدی باید نگران باشی كه از هزار گوشه به تو ضربه زده خواهد شد و انتقام سختی از شما می گیریم. 🌹 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹 🍀@saritanhamasir
‍ ❃↫✨«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»✨↬❃ ✍حاج قاسم سلیمانی ... شهید حاج قاسم پیش از سفر به سوریه در سفر به قم و زیارت حضرت معصومه (س) گفته بودند : اگر شهید شدم انگشترم را به همراه خودم دفن کنید زیرا به دلیل قرائت همه نمازهای من و تبرک حرم های مطهر ائمه و دیگر مکان های مقدس که به همراهم بوده ارزش معنوی بسیار بالایی برای من دارد. در یکی از ماموریت‌های اعزامی به غرب کشور از حاج قاسم سوال کردم که اگر به شما پست و مقام بالاتری پیشنهاد کنند چه تصمیمی خواهید گرفت؟ گفت: فرماندهی نیروی قدس سپاه آخرین مسئولیت من است. 🌹 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹 🔵@saritanhamasir
‍ ❃↫✨«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»✨↬❃ ●یکبار به اوگفتم تو ۵ سال در جبهه بودی؛ دیگر بس است. گفت؛ عمر دست خداست، ممکن است در شهر به دلائل دیگری بمیرم پس چه بهتر که مرگم ختم به شهادت شود. ●در یکی از عملیات‌ها مجروح شده بود او را به اصفهان منتقل کرده بودند. برادرم از اصفهان زنگ زد و گفت علیرضا اینجا پیش ماست. گفتم دلمان برایش تنگ شده بگویید بیاید. وقتی آمدند متوجه شدیم علیرضا مجروح شده و با عصای زیر بغلش آمد. هنوز کاملا خوب نشده بود که مجددا به جبهه رفت. ●پس از چند روز زنگ زد و از جراحت‌هایش پرسیدم، گفت: خودشان خوب میشوند؛ جای مردان جنگ، جبهه است، این جراحت‌ها نباید ما را خانه نشین کند. همیشه گله مند بود و می‌گفت من از همه بیشتر جبهه بودم ولی لیاقت شهادت ندارم. هر وقت از او می‌پرسیدم در جبهه چکار میکند؟ برای اینکه من نگران نشوم، می‌گفت من در آشپزخانه خدمت می‌کنم. در صورتی که او فرمانده گردان رزمی ۴۱۳ لشکر ثارالله بود. ✍روای: مادربزرگوارشهید 📎پ ن: فرماندهٔ گردان‌رزمی ۴۱۳ لشگر ۴۱ثارالله 🌷 ●ولادت : ۱۳۴۱ کرمان ●شهادت : ۱۳۶۷/۱/۲۶ فاو 🌹 ارواح طیبه شهدا و امام و شهدا و شهدای مدافعان حرم صلوات❤️ 🌹 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🔵@saritanhamasir
‍ ❃↫✨«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»✨↬❃ جمعه بود که حمیدرضا را در بازار دیدم که برای نماز جمعه به سمت مسجد جامع میرفت . با هم راهی شدیم و میانه راه از هم جدا و او به سمت مغازه خواروبارفروشی رفت. کنجکاو شده بودم تا ببینم چه میکند، دقایقی صاحب مغازه را جلوی در نگه داشته بود و با او صحبت میکرد و من چون متوجه آنچه بینشان میگذشت نمیشدم، جلوتر رفتم. دیدم قدری پول از جیبش درآورده و جلوی مغازه دار گرفته و میگوید: حاج آقا، در دوران کودکی وقتی از جلوی مغازه شما رد میشدم، یک دانه نخود برداشته و خوردم و حالا شما هر چه صلاح میدانید از این پول بردارید وحلالم کنید . پیرمرد، حمید رضا را در آغوش گرفت و بوسه ای بر او زد و گفت: برو پسرم نوش جانت باشد. سومین روز شهادت حمیدرضا بود و حدود دو هفته ای از دیدار پیرمرد و او میگذشت که از مقابل مغازه خواروبار فروشی رد شدم، جلو رفتم و خبر شهادتش را به صاحب مغازه دادم، به قدری منقلب شد که حدود نیم ساعتی به پهنای صورتش اشک میریخت و میگفت: آخر من چه کسی هستم که بخواهم او را حلال کنم، او باید مرا ببخشد و شفیعمان در آن دنیا باشد . 🌷شهید حمید رضا جعفر زاده🌷 🌹 ارواح طیبه شهدا و امام و شهدا و شهدای مدافعان حرم صلوات❤️ 🌹 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹 🌷@saritanhamasir
‍ ❃↫✨«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»✨↬❃ 🌹 پیش بینی پهلـوان بی‌مـزار اوایل جنگ در ارتفاعات گیلان غرب ... بر فراز یکی از تپه‌های مشرف به مرز قرار گرفتیم ، پاسگاه مرزی دست عراقی‌ها بود و براحتی در جاده‌های اطراف آن تردد می‌کردند. ابراهیم کتابچه دعا را باز کرد و بهمراه بچه‌ها زیارت عاشورا خواندیم. بعد با حسرت به مناطق تحت نفوذ دشمن نگاه می‌کردم و گفتم ابرام جون این جاده مرزی رو ببین عراقی‌ها راحت تردد می‌کنند بعد گفتم : یعنی میشه یه روز مردم ما راحت از این جاده عبور کنند و به شهرهای خودشون برن ! ابراهیم که با نگاهش دوردست ها را می‌دید لبخندی زد و گفت: چی میگی! روزی میـآد کـه از همیـن جـــاده مـردم مـا دسته دسته بـه ڪربــلا سفـر می‌کـنند ! در مسیر برگشت ... از بچه ها پرسیدم اسم این پاسگاه مرزی رو می‌دونید؟ یکی از بچه‌ها گفت: مـرز خسـروی 📚 کتاب سلام بر ابراهیم ص127 🌹 ارواح طیبه شهدا و امام و شهدا صلوات❤️ 🌹 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹 🌐 @saritanhamasir
🌷خاطره ای از همسر شهید چمران: ✍ یک هفته بود که مادرم را در بیمارستان بستری کردیم. مصطفی به من سفارش کرد که “شما بالای سر مادرتان بمانید و حتی شبها رهایش نکنید.” من هم این کار را کردم. وقتی حال مادر بهتر شد و از بیمارستان ترخیص شد، به خانه آمدیم و من، دو روز دیگر هم پیش او ماندم. یادم هست روزی که مصطفی آمد دنبالم، قبل از این که ماشین را روشن کند، دست مرا گرفت و بوسید. می‌بوسید و همان‌طور با گریه از من تشکر می‌کرد! من با تعجب گفتم: “برای چی مصطفی؟!” گفت: “این دستی که این همه روز، به مادرش خدمت کرده برای من مقدس است و باید آن را بوسید.”گفتم: “از من تشکر می‌کنید؟! خب این که من خدمت کردم مادر من بود، مادر شما نبود که این کارها را می‏‌کنی!!” گفت “دستی که به مادرش خدمت می‌کند مقدس است و کسی که به مادرش خیر ندارد به هیچ کس خیر ندارد. من از شما ممنونم که با این همه محبت و عشق به مادرتان خدمت کردید.” هیچ وقت یادم نرفت که برای او این قدر ارزش بوده که من به مادر خودم خدمت کردم.. ╔ ✨✨ ══ 💥 ೋ•══╗ @saritanhamasir ╚══•ೋ💥 ══ ✨✨ ╝