🔴 زیارت امام زمان علیه السلام در روز جمعه
🔵 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللهِ في اَرْضِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ اللهِ في خَلْقِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللهِ الَّذي يَهْتَدي بِهِ الْمُهْتَدُونَ، وَيُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخآئِفُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْوَلِيُّ النّاصِحُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَفينَةَ النَّجاةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ الْحَيوةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللهُ لَكَ ما وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَظُهُورِ الاَْمْرِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يامَوْلايَ، اَنـَا مَوْلاكَ عارِفٌ بِاُوليكَ وَاُخْريكَ، اَتَقَرَّبُ اِلَي اللهِ تَعالي بِكَ وَبِآلِ بَيْتِكَ، وَاَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ، وَظُهُورَ الْحَقِّ عَلي يَدَيْكَ، وَاَسْئَلُ اللهَ اَنْ يُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَاَنْ يَجْعَلَني مِنَ الْمُنْتَظِرينَ لَكَ وَالتّابِعينَ وَالنّاصِرينَ لَكَ عَلي اَعْدآئِكَ، وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْكَ في جُمْلَةِ اَوْلِيآئِكَ، يا مَوْلايَ يا صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ، هذا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ، الْمُتَوَقَّعُ فيهِ ظُهُورُكَ، َالْفَرَجُ فيهِ لِلْمُؤْمِنينَ عَلي يَدَيْكَ، وَقَتْلُ الْكافِرينَ بِسَيْفِكَ، وَاَنَا يا مَوْلايَ فيهِ ضَيْفُكَ وَجارُكَ، وَاَنْتَ يا مَوْلايَ كَريمٌ مِنْ اَوْلادِ الْكِرامِ، وَمَأْمُورٌ بِالضِّيافَةِ وَالاِْجارَةِ، فَاَضِفْني وَ اَجِرْني، صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي اَهْلِ بَيْتِكَ الطّاهِرينَ.
#امام_زمان
🇮🇷 @tanhamasirearamesh
4_5915628739349190218.mp3
5.39M
#صوت بند ۱۶ استغفار امیرالمومنین.
🌷#متن بند ۱۶ استغفار🌷
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
۱۶-اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ عَيَّرْتُ بِهِ أَحَداً مِنْ خَلْقِكَ أَوْ قَبَّحْتُهُ مِنْ فِعْلِ أَحَدٍ مِنْ بَرِيَّتِكَ ثُمَّ تَقَحَّمْتُ عَلَيْهِ وَ انْتَهَكْتُهُ جُرْأَةً مِنِّي عَلَى مَعْصِيَتِكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ.
بند ۱۶: بار خدایا ، از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که کسی از بندگانت را به آن سرزنش کردم؛ یا در فعل کسی از مخلوقاتت آن گناه را تقبیح کردم، اما پس از آن خودم وارد آن گناه شدم و مرتکب گشتم به خاطر جرأتی که از من بر عصیانت سر زد؛ پس بر محمد و آل محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بر بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
🇮🇷 @tanhamasirearamesh
این جمعه، جمعه انتظار، انتخاب و شاید انتقام باشد...
ای منتظر منتقم، جا نمانی!
🌸🌸🌸
#بچهها میدونید که ما هر چی به بالای قلهی ظهور نزدیک میشیم، دیگه هوا نیست؟! بیهوا میخرن مثه حسین همدانی، بیهوا میبَرن... یه جمعه ظهری هم بیهوا میادا... دیگه موضوع، هوای نفسه... دیگه موضوع، اطاعت امر مولاست. مُلازِمٌ بِکُم میخوان.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔰 حاج حسین یکتا
🇮🇷 @tanhamasirearamesh
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
🏖 ✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀ 🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرت_دلبر 🔍 #قسمت_چهاردهم پدرم بههمین
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_پانزدهم
ساعت حدود ده صبح صدای دایره و ترانهخوانی کل خانه را پر کرده بود ...
بچهها با سرعت تمام در حال دویدن و شادی بودند.
یکی از داییهایم وسط حیاط درحال رقصیدن بود.
من با مانتو و شلوار و کفش سفید چادرم را سر کردم تا به آرایشگاه بروم ، معصومه خانوم سرش را داخل اتاق کرد:
_ طیبه بجنب ...
یک لحظه نگاهش روی من خیره ماند:
_ ماه شدی ...
خندم گرفت :
+هنوز که آرایشگاه نرفتیم ...
معصومه خانم سعی کرد اشکهایش را پنهان کند
_الان ماه شدی عزیز جانم ماشاءالله برات صدقه گذاشتم بیا برو بیچاره جلوی در کلی منتظرت موند...
باعجله وسایلم رو جمع کردم:
+ باشه باشه الان میرم بگو یکی بیاد کمک کنه جعبه لباس عروس بزرگه ...
ترکی شروع به صدا زدن برادرش کرد به برادرهای معصومه خانم هم دایی میگفتم یکی از آنها آمد و کمک کرد و وسایل را به داخل ماشین برد .
جلوی در ماشین ایستاده بود...
درب را برایم باز کرد ...
_سلام بر ملکه قلب من طیبه خانم ...
زیر لب سلامی دادم و سریع جلوی ماشین نشستم.
در طول راه بشکن میزد و پشت فرمان میرقصید تا مرا بخنداند اما دریغ از یک لبخند.
جلوی در آرایشگاه دوید و در را برویم باز کرد.
_عنق نشو دیگه عشقم ، مثلاً روز عروسی مونه ها...
زوری لبخندی زدم و پیاده شدم پشت سرم را هم نگاه نکردم ...
_عشقم لباست ...
با چهرهای درهم برگشتم و به زور همه وسایلم را بردم داخل آرایشگاه ، تمام ساعاتی که آرایشگر روی سر و صورتم کار میکرد مشغول خواندن قرآن بودم .
نزدیک ظهر زیارت امینالله خواندم و نماز اول وقتم را هم بهجا آوردم هنوز آرایش چشمم تمام نشده بود سر نماز با تمام حسم اشک ریختم و شکایت زندگیام را به خداوند کردم باورم نمیشد سرنوشت اینهمه بیرحم باشد .
دلم برای خودم میسوخت...
دلم بابایم را میخواست...
دلم آغوش عمه فاطمه را میخواست ...
عمه را شش ماه بود که ندیده بودم ...
دلم مرتضی را...
نه ...
مرتضی...
نه...
آرایشگرم به زحمت پف چشمهایم را پشت خط چشم سیاه پررنگ پنهان کرد ، تاج و تور و لباس عروس همهچیز سر جای خودش بود .
در آینه به چهره جدیدم نگاه کردم انصافاً زیبا شده بودم با آنهمه طلای سنگین گرانقیمت ساعت طلا و حلقه برلیان خودم را نمیشناختم.
چشمهایم را بستم مرتضی را با لبخند زیبایش با چشمهای سبزش و قامتی که مرا به یاد پدرم میانداخت تصور کردم.
با صدای آرایشگر به خودم آمدم:
_ عروس خانوم آقا داماد اومد ناز نکن ...
فیلمبردار داخل شد و شروع به کار کرد .
چادر سفید عروس را برداشتم محض احتیاط قرار بود دوتا چادر سر کند فیلمبردار گفت عروس خانوم وسط سالن آرایشگاه بایستید تا داماد وارد شود و دستهگل را تقدیم کند ...
گوش کردم ...
ایستادم ...
در باز شد...
داماد داخل شد...
با لباس سرتاسر سفید ...
#امیر شب عروسی داماد برازنده شده بود...
پشت سرش خانواده #امیر وارد شدند ...
نقل پاشیدند و قربانصدقه رفتند...
امیر پیشانیام را بوسید ...
از آن شب جز خندههای مصنوعی و صدای رقص و آواز و هدایای فراوان چیزی به خاطرم نیست...
✍ صالحه کشاورز معتمدی
#ادامه_دارد ...
🇮🇷 @tanhamasirearamesh
❌رئیسی: تورم را کاهش خواهیم داد
رئیسجمهور:
🔹به دشمن ثابت کردیم میتوانیم بر مشکلات غلبه و کشور را اداره کنیم و باز هم این کار را خواهیم کرد.
🔹در دولت مردمی علاوه بر اینکه توانستیم کسری بودجه ۴۸۰ هزار میلیارد تومانی را بدون چاپ پول یا استقراض از بانک مرکزی و با ایجاد منابع درآمدی جدید برطرف کنیم.
🔹توانستیم پنج هزار کارخانه تعطیل و نیمه تعطیل را احیا کرده، تولید کالاهای اساسی را ۲۲ درصد افزایش دهیم و شاخصهای اقتصادی مثل نرخ رشد را مثبت کنیم.
🔹حدود ۲ سال گذشته متوسط تورم مواد غذایی در کشورهای اروپایی ۱۹ و در کشورهای منطقه بین ۲۸ تا ۲۹ درصد بوده است اما با توجه به برنامهریزیهای انجام شده و تدابیر اتخاذ شده حتما مشکلات حل شده و تورم نیز کاهشی خواهد شد.
#کانال_سایبری_عصای_موسی
#نشر_حقیقت_در_سطح_جامعه
🇮🇷 @tanhamasirearamesh
4_6030397476748396774.mp3
8.36M
💬 قرائت دعای "عهــــد"
ثوابش رو
هدیه میڪنیــم به روح پاک و مطهر حضرت نرجس خاتون سلام الله علیها ❤️🌹
🔸تنهامسیری شوید👇
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
#سلام_صبحتبخیرمولایمن
✨السَّلامُ عَلَيْكَ يا داعِيَ اللهِ وَرَبّانِيَ آياتِهِ...
✨سلام بر تو ای
مولایی که
دلهای گمکرده راه را
به سوی خدا میخوانی!
و راهیافتگان را
در مسیر خدایی شدن،
میپرورانی...
#اللهمعجللولیکالفرج
🇮🇷 @tanhamasirearamesh
🍎🌹سلام و درود خداوند بر شما همراهان خوب تنها مسیری
🌼شنبه زیــبــاتـون پراز
🌸شڪوفه هاے اجابت
🌼امیدوارم ڪه
🌸شروع هفته تون پراز برڪت
🌼مشڪلاتتان اندڪ
🌸شادے هاتون فراوان
🌼مهربانی راه و رسمتون
🌸ولطف خــدا همراهتون
🌼شروع هفته تون عاااااالی
.
Shab07Ramazan1400[07].mp3
2.98M
#صوت بند ۱۷ استغفار امیرالمومنین.
🌷#متن بند ۱۷ استغفار🌷
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
۱۷-اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ تُبْتُ إِلَيْكَ مِنْهُ وَ أَقْدَمْتُ عَلَى فِعْلِهِ فَاسْتَحْيَيْتُ مِنْكَ وَ أَنَا عَلَيْهِ وَ رَهَبْتُكَ وَ أَنَا فِيهِ ثُمَّ اسْتَقَلْتُكَ مِنْهُ وَ عُدْتُ إِلَيْهِ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ.
بند ۱۷: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که از آن توبه کردم و بر انجامش اقدام نمودم، پس از تو حیا میکردم در حالی که مرتکب آن بودم، و از تو میترسیدم در حالی که من در انجام آن گناه غوطه ور بودم؛ پس از تو خواستم که از من درگذری در حالی که باز به سوی آن برگشتم؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و اینگونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
🇮🇷 @tanhamasirearamesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دقایقی قبل از اعدام قاتل شهید علی محمدی دانشمند هسته ای جمهوری اسلامی ایران، قاتل نکات بسیار مهم و شنیدینی رو میگه
این کلیپ را نشر بدین شاید تلنگری باشد و جلوگیری شود از کسانی که دچار غفلت شده اند.
🇮🇷 @tanhamasirearamesh
🌷اوایل جنگ بود و مرزها دست عراق بود، در ارتفاعات گیلان غرب بودیم، باحسرت به ابراهیم گفتم: یعنی میشه مردم ماراحت ازاین جاده عبور وبه شهر خودشون برن؟
🌷ابراهیم هادی گفت:چی میگی،روزی میاد که از همین جاده مردم ما دسته دسته به کربلا سفر
می کنند.
#اربعین
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
🇮🇷 @tanhamasirearamesh
🌸لبخند مومنانه🌸
خنده حلال، ضد ملال
در غیر ایام سوگواری و غم و اندوه، گاهی چند لحظه خندیدن موجب ترشح هورمونهای شادی خواهد شد و موجب تقویت قوای دفاعی بدن شده، در نتیجه غلبه بر انواع بیماری حتی سلولهای سرطانی افزایش می یابد، در واقع خنده درمانی نوعی مداواست...
قصه اول: هرگز خری را بالا نبریم.
روزی ملانصرالدین، الاغش را پشت بام برد، ولی حیوان پایین نمی آمد، در نتیجه ملا خسته شد.
حیوان بیچاره آنقدر جفتک انداخت، که سقف را شکافت و افتاد پایین، ولی درجا مرد😞
ملا: عجب! تازه متوجه شدم که هیچ خری را نباید بالا برد! چون خانه را خراب می کنه هیچ، بلکه خودش را هم به کشتن میده!
قصه دوم: مشاوره در خصوص انتخاب همسر
عبدلی می خواست ازدواج کنه، لذا برای مشاوره نزد ملای دنیا طلب رفت، تا او را در انتخاب ویژگی های زن خوب راهنمایی کنه.
ملا: پسرجان! زنی انتخاب کن که دارای ۳ ویژگی بارز باشه.
عبدلی: ملا جان! میشه ویژگی ها را نام ببری؟
ملا: زن باید خانه دار باشه
عبدلی: احسنت! یعنی مدیر خوبی برای منزل باشه، مواظب خورد خوراک اهل منزل باشه، اهل اسراف نباشه و تربیت بچه ها به دوش اوست، چون من در بیرون کار می کنم.
ملا: نه پسرجان! منظورم اینه که از خودش خونه داشته باشه!
اما دوم: باید مثل ماه باشه.
عبدلی: گرفتم! یعنی خیلی زیبا باشه، خودش را در خونه برای من بیارایه، ولی بیرون عادی باشه.
ملا: نه پسرجان! مثل ماه، یعنی فقط شب کنارت باشه، روز مزاحم نشه و مخفی بشه.
اما شرط آخر: نجیب باشه.
عبدلی: گرفتم! یعنی اصالت خانوادگی و حیاء داشته باشه و محجبه باشه یا به عبارتی ملی نباشه که همه از زیبایی های او بهره ببرند، بلکه اختصاصی باشه.
ملا: نه پسرجان! چرا مطلب را دیر می گیری؟!
نجیب نه بلکه نه جیب!!.
یعنی کاری به جیب تو نداشته باشه، تقاضای خرجی از تو نداشته باشه😊
نکته: توصیه میشه، جوانان ما بر اساس تفکر عبدلی انتخاب همسر کنن، نه چاه نمایی ملا.
قصه سوم: سفر خارج یک معلم.
احمد: رشیدجان! تا حالا کشور اروپایی تفریح رفتی؟
رشید: یک معلم چگونه میتونه با این حقوقش پس انداز بکنه و سفر اروپا همه بره؟
احمد: ولی امکام داره.
رشید: چگونه؟
احمد: البته باید یک هزار سالی صبر کنه، چون مرد، در این مدت بدنش فصیل میشه و تبدیل به نفت، آنوقت نفت صادر میشه و معلم به آرزوی خود میرسه😳
قصه چهارم: پدر تنبل
معلم: پسرجان! چند وقته که مسائل را غلط حل می کنی و بد خط هم هستی، مجبورم زنگ بزنم به بابات بگم، که هوای تو رو نگهداره و گرنه امسال رفوزه میشی.
دانش آموز: آقا معلم! تو رو خدا این کار را نکنید، چون دلش میشکنه
معلم: چرا؟
دانش آموز: چون تمام تکالیف منزلم را بابام انجام میده😊» م م» ۱۴۰۲/۶/۱۸👇
🇮🇷 @tanhamasirearamesh
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀ 🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرت_دلبر 🔍 #قسمت_پانزدهم ساعت حدود ده صب
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_شانزدهم
زندگیم با امیر شروع شد ...
زندگی با تنها کسی که هیچوقت فکر همسری او را نمیکردم .
خانهام زیبا و جادار بود ، آن روزها آپارتمان صد و پنجاهمتری داشتن یعنی ثروت ، امیر ازنظر مالی برایم هیچچیزی کم نگذاشت.
اما لبخند با صورت من قهر کرده بود و تنها چیزی که خوشحالم میکرد رفتن به روستا و ساعتها نشستن بر مزار بابا بود...
امیر مرد شوخطبعی بود دنبال بهانه میگشت تا مرا بخنداند همیشه یک سوژه برای سورپرایز من پیدا میکرد .
کمکم تنفر من به دلسوزی تبدیل شد ...
دلم برایش میسوخت..
عاشق شدن بد دردی بود که خود آن را چشیده بودم دلم برای امیر میسوخت که عاشق منی بود که او را نمیخواستم ...
اما خواست زمانه با من یکی نبود...
حدود پنج ماه بعد از ازدواجم بزرگترها جمع شدند تا برای سالگرد زلزله برنامهریزی کنند قرار شد مراسم در روستا و منزل بازسازیشده پدربزرگ و مادربزرگم برقرار شود.
خبر داشتم که آن خانه را مرتضی برایشان ساخته بود ، حال عجیبی داشتم میدانستم آن روز او و عمه فاطمه را خواهم دید .
امیر قدری عصبی بود اما سعی میکرد به روی خودش نیاورد چمدان بستم و با ماشین خودمان معصومه خانم و بچهها را برداشتیم و روز قبلاز مراسم به روستا رفتیم .
وقتی وارد حیاط شدیم عمه فاطمه را دیدم ...
روی ایوان ایستاده بود و مادرانه نگاهم میکرد در آن لحظه هیچ قدرتی نمیتوانست جلوی رسیدن من به آغوش او را بگیرد ، دستهایش را صورتش را تکتک انگشتانش را با اشک میبوسیدم ، خدایا چقدر دلم برای آغوش مادرانهاش تنگ شده بود ، یکسال دوری اجباری آنهم روزهای بیپدری و تنهایی من ...
همه افراد حتی امیر با دیدن بیقراری ما دونفر متأثر شدند ، معصومه خانم هم با عمه خوشوبش کرد هرچند سردی بین شان کاملاً مشخص بود .
تا شب مثل مرغ پرکنده بیقرار بودم...
پس کجا بود ...
چرا مرتضی را نمیدیدم...
صحبتش بود...
میدانستم آنجاست اما جلوی من ظاهر نمیشد...
دخترها مشغول درست کردن خرما شدیم و بزرگترها حلوا پختند ، بوی غذای خیرات و اسفند فضا را پر کرده بود سفرهی شام انداخته شد .
دیدمش ...
با سینی بزرگ غذا از گوشه حیاط آمد ...
خدای من چرا زنده بودم ...
مرتضی بود ...
مرتضای من ...
موهایش بلند شده بود و روی پیشانیاش ریخته بود بهنظر مرد تر و پختهتر میآمد.
همینطور که مسحور او بودم سنگینی نگاه امیر را که گوشهی دیوار ایستاده بود حس کردم ، خودم را و نگاهم را جمع کردم و رفتم داخل نمیخواستم با مرتضی روبرو شوم همینکه او را دیده بودم قلبم داشت از جا کنده میشد توان صحبت و گفتگو با او را نداشتم از طرفی دلم نمیخواست امیر تحریک شود.
نیمههای شب بلند شدم تا به حیاط بروم دلم میخواست روی همان سکویی که بارها با مرتضی مینشستم بنشینم و یاد ایام کنم اما پیشاز من کس دیگری دلتنگ آن سکو شده بود هیبتش را در تاریکی تشخیص دادم به دیوار تکیه زدم و به سیاهی چشم دوختم ...
اشک گاهی درمان درد نمیکند...
بیصدا برگشتم داخل و تا صبح خواب پریشان دیدم .
فردای آن روز پیشازظهر بنا بود به مسجد رفته و آنجا را آماده مراسم کنیم ، من داوطلب شدم تا وسایل را ببرم و بچینم.
عکس زنعمو و چهار بچههایش و عکس بابا را برداشتم بهعلاوه روبان سیاه ،گل، شمع ، ترمه و گلاب مشغول چیدن وسایل داخل مسجد بودم که صدای یا الله او توجهم را جلب کرد...
جای فراری نبود هر دو دستپاچه بههم نگاه کردیم :
_سلام
✍ صالحه کشاورز معتمدی
#ادامه_دارد ...
🇮🇷 @tanhamasirearamesh