تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
به کمتر از 3 فرزند فکر نکنید! @fatemeh
سلام به والدین محترم😊✋
💠یک نکته خیلی فنی درون این پیام نهفته هست، اینکه پدران و مادرانی که همیشه عادت کرده اند که با تُن صدای بالا و قاطعیت در منزل صحبت میکنند، این باعث میشود که فرزندان در سنین بزرگتر دچار مشکلات روانی مانند: عدم اعتماد به نفس و اضطراب و استرس شوند.
❋تُن صدا پایین باشد و معمولی
❋کلمات و جملات را آرام و با فاصله بیان کنیم. بعضی آواهای کلمات را کمی بکشیم مانند: زینب خانوووووووم. بین جملات تنفس داشته باشیم (حتی در مواقع تنبیه).
کلمات و جملات سریع و پشت سر هم بیان نکنیم.
❋ چند کار همزمان از فرزندان نخواهیم. مثلا در یک جمله چندکار مختلف از او بخواهیم. این نیز باعث تشتت روحی و در بلند مدت باعث استرس و اضطراب فراگیر میشود
#همسرداری
#تربیت_فرزند
#مهندسی_کلام
#سلام_علی_آل_یاسین
هر روز سردتر میشوند
لحظه ها...
دقیقهها...
روزها... ✨
برگرد که جهان
محتاج گرمی دستان توست...🌿
🌤اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
🌺 @saritanhamasir
💗﷽💗
سلام و صد سلام و عرض ارادت بر شما خوبان😊🌺
صبح تون پر از روشنی و بندگی ان شاءالله🌺
امیدوارم که کانون خانواده تون پر از مهر و صفا و دوستی و عشق باشه ❤️
و عشق و محبت در دل هاتون موج بزنه💖
سبد، سبد، عشق و محبت را براتون آرزو داریم 💖
ایام به کام👌
ان شاءالله که از مطالب کانال استفاده میکنید و لذت میبرید💖
ما رو به دوستانتون که معرفی میفرمایید؟ درسته؟☺️
╔ ✨✨ ══ 💥 ೋ•══╗
@saritanhamasir
╚══•ೋ💥 ══ ✨✨ ╝
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
#مدیریت_زمان 55 🔶🔹 یکی از ویژگی های زمان اینه که خیلی کوتاه هست. امیرالمومنین علی علیه السلام در خط
#مدیریت_زمان 56
🔹 بعد در ادامه میفرمایند:
الأوّلُ للأوسَطِ رائدٌ ، و الأوسَطُ للآخِرِ قائدٌ ، و كلٌّ لِكُلٍّ مُفارِقٌ
گذشتگان راهنمای افراد این دوران هستند و افراد فعلی راهنمای آیندگان..
و همه از هم جدا خواهند شد...
✅ چقدر زیبا و آسمانی صحبت میکنند آقا. واقعا چرا آدم باید انقدر حرص این دنیا رو بخوره؟ 😌
آقا تهش همه از هم جدا میشن و میرن دنبال سرنوشتشون... یه مدت کوتاهی یه نفر خانومت شده و بعد از مدت کوتاهی تموم میشه.
یه نفر یه مدت کوتاهی شوهرت شده و خیلی زود جدا میشه...
🔸🌷 این بچه ها چند روزی باهات هستند و بعدش هر کدوم راه خودشون رو میرن... ناراحت هیچی نباش... 🌹
و در ادامه خطبه همینجوری آقا یکی یکی ویژگی های زمان رو مطرح میکنند تا جایی که اشکای مبارکشون جاری میشه و این آیه مبارکه رو قرائت میفرمایند: وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحٰافِظِينَ
كِرٰاماً كٰاتِبِينَيَعْلَمُونَ مٰا تَفْعَلُونَ تازه در این ظرف کوتاه زمان، حساب و کتاب هم هست... فدای اشکای نازنین آقا بشم...🌷
#مدیریت_زمان 57
💢 همه ما آدم ها اسیر نگاه های خودمون هستیم. هر جایی که پیشرفت میکنیم به خاطر نگاه صحیحمون به واقعیت هاست و هر جایی دچار مشکل میشیم به خاطر نگاه غلطمون به مسائل هست.
⭕️ نگاه هامون میگه: مرغ همسایه غازه!
💢 نگاه هامون میگه: همه خوشبختن اما تو بدبختی!
💢 نگاه های ما میگه تو گرفتاری هات بیشتر از ظرفیتت هست!
💢 نگاه های غلط ماست که میگه تو نعمت هات خیلی کمه!
💢 نگاه های ماست که ما رو از زندگی ناراضی میکنه!...
ماها معمولا قدرت کنترل نگاه های خودمون رو نداریم. برای همین نگاهمون نسبت به زمان هم درست نیست...
#مدیریت_زمان 58
🔶 آدم اگه نگاه خودش رو رها کنه حرفای خیلی بیخودی ازش سر میزنه!
🔹 نگاه درست به زمان اینه که زمان کوتاه هست... واقعا کوتاهه...
✅ با یه محاسبه ریاضی خیلی ساده میشه فهمید که ما زمان کوتاهی در دنیا زندگی میکنیم.
- چطور؟
- بذار با هم حساب کنیم! خوبه؟😊
شما چند سال زندگی میکنی؟ 70 سال؟ اصلا بگو 700 سال! خوبه؟
شما این 700 سال رو از بی نهایت سالی که در آخرت زندگی خواهیم کرد کم کن. چی باقی میمونه؟ بی نهایت.
صفر رو از بی نهایت کم کن؟ بازم میمونه بی نهایت!👌🏼
این 700 سال در مقایسه با بی نهایت با عدد صفر فرقی نمیکنه!
🔸 یه روزی آخرش این رو متوجه میشی!
#مدیریت_زمان 59
💢 البته اون روزی که این رو میفهمیم روز نیست! شبه! شب اول قبر...
البته اصلا نیستیم توی این دنیا که بخوایم بفهمیم.
🔹 ببینید ما دوس داریم زمان طولانی در اختیار داشته باشیم برای همین هم فکر میکنیم که حتما زمان طولانی در اختیار داریم!
نه عزیزم قاطی نکن!😊 تو فقط دوست داری! این آرزوی توئه!
آرزوهای طولانی مانع از دیدن واقعیت ها میشن.
توی روایات تاکید شده که آدم چیزی رو خیلی دوست نداشت باشه.
💢 علاقه زیاد به هر چیزی موجب میشه که آدم واقعیت ها رو نبینه.
#راحت_طلبی یعنی:
💢وقتی بچه ام گریه میڪنه
به خودم زحمت نمیدم ڪه بشینم با بچم بازی و سرگرمش ڪنم
یه گوشی یا تبلت میدم دستش ڪه آروم شه‼️
اونوقت این بچه بعدا «تربیتش»خراب میشه!😒
@saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔘تکنولوژی صدا گذاری در فضای مجازی
📌دقت کنید منافقین از این بد افزار زیاد استفاده میکنند ....
⚠️در فضای مجازی هر کلیپی را نباید باور و باز پخش کنیم مگر از منبع آن مطمئن شویم...
#بدافزار_دیپفیک
#کاربرد_ویژه_هوش_مصنوعی
@saritanhamasir
🌷 #رهبر_انقلاب
💠 گاهی اتفاق میافتد #مرد در خانه نقش زن را پیدا میکند. 😔
زن حاکم مطلق میشود و به مرد #دستور میدهد این کار را بکن، آن کار را نکن. مرد هم دست بسته تسلیم است.
خب چنین مردی دیگر نمیتواند #تکیهگاه زن باشد.
زن یک تکیه گاه خوب را دوست دارد.
۷۸/۱۲/۲۲
#موعظه_بزرگان
@saritanhamasir
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱ ✿○○••••••══ 🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان #خیانت_شیرین 📌#قسمت_سیزدهم ۲ #عاطفه_میرود
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱
⚜
✿○○••••••══
🖋 به نام مهربانترین ...
📗داستان #خیانت_شیرین
📌#قسمت_چهاردهم
میخواستم زندگیم را بسازم
ریحانه و مسعود رابطه ی بسیار خوبی باهم داشتند طوری که من گاهی به ریحانه #حسادت می کردم.
می دانستم مسعود جایی که ریحانه باشد تن به #بحث نمی دهد برای همین به دنبال ریحانه نرفتم و به مادرم سپردم که بچه شب همان جا بماند.
وقتی رسیدم خانه مرتب شده و آرام بود،لباسم را عوض کردم،شام سفارش دادم و منتظر آمدن مسعود نشستم.
مسعود شب هایی که دوره داشت دیر می آمد اما آنجا شام نمی خورد،می گفت با دوستان قرار گذاشتیم بریز و بپاش نداشته باشیم.
با این که عصبی و خسته بودم اما سر شام خودم را #سرحال نشان دادم و شوخی می کردم ، مسعود هم به شوخی های من می خندید .
سرحال بود...
هروقت از دوره می آمد سرحال بود...
بعد از شام ظرف ها را جمع کردم ، عادت داشت بعد از غذا سر میز بنشیند و چای بنوشد.
فرصت خوبی بود تا سر صحبت را باز کنم...
_امروز عاطفه برای حساب و کتاب آمده بود.
کنجکاو نگاهم کرد ...
+حساب کتاب چی؟
_برای رفتن باید کارهاش رو ردیف کنه...
اومده بود جلوتر #اطلاع بده ...
+تو چی گفتی؟
_هیچی خیالش رو راحت کردم که حساب و کتابش به موقع پرداخت میشه .
+خودم باید رسیدگی کنم ، فقط من می دونم باید با عاطفه چجور حساب بشه.
_بله خداییش خیلی برای شرکت زحمت کشیده...
مسعود به فکر فرو رفت و با فنجانش مشغول بازی شد.
_یه پیشنهادی برامون داشت...
+چه پیشنهادی؟
طوری این سوال را پرسید انگارچیزی نمی داند ، در حالی که من خبرداشتم مادر عاطفه به مسعود اطلاع داده است.
_پیشنهاد یک کار و بیزینس خوب،تو هلند و ایران ...
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆
+تو چی گفتی؟
_هیچی گفتم ما قصد #ترک ایرانو نداریم.
مسعود نگاهم کرد ...
+نمی خوای بدونی پیشنهادش چیه بعد تصمیم بگیری؟
باید به خودم مسلط می بودم ...
با لبخند گفتم نه ما که کارمون خوبه شرکت هم سود خوبی می ده چه لزومی داره آواره ی غربت بشیم؟
مسعود #متفکرانه تکیه داد و با دستش چانه اش را می مالید ، بیشتر از قبل مطمئن شدم که قضیه جدی ست.
با خودم میگفتم :
خدایا من #طاقت همچین چیزی را ندارم ...
احساس #خطر زیادی در وجودم حس می کردم...
یک لحظه ریحانه به جلوی چشمانم آمد...
زندگیم چه می شود...؟؟؟
مسعود گفت :
+باید با عاطفه حرف بزنم،بعد نظرمو بهت میگم و مشورت می کنیم.
چشم هایم پر شده بود ...
به مسعود گفتم :
_مسعود جان تو روخدا حواست باشه به دردسر نیوفتیم ، تازه می خوایم یه نفس راحت بکشیما .
از حال من تعجب کرده بود ..
+حالا که چیزی نشده ، چشم مشورت می کنیم بعد تصمیم میگیریم ...
مسعود با عاطفه جلسه گذاشت و مشورت کرد،اما من از نتیجه ی آن جلسه مطلع نشدم ، روزهای پایان کار عاطفه بود .
من حس وصف نشدنی داشتم
فکر می کردم که همه چیز مثل قبل می شود.
نقشه می کشیدم که بعد از رفتن عاطفه همسر بهتری خواهم شد ...
حتما کارم را به #اتاق مسعود منتقل می کنم و ساعات بیشتری را با او خواهم گذراند ، بیشتر به او توجه می کنم و زندگیم را گرم خواهم کرد.
خلاصه در درونم غوغایی بود.
عاطفه روز به روز کلافه تر می شد ، از حال مسعود اما چیزی دستگیرم نمی شد.
مسعود همه ی حق و حقوق عاطفه را به علاوه ی سهم او از تاسیس را پرداخت کرد .
شبی که عاطفه پرواز داشت مسعود برای بدرقه نیامد ، من و ریحانه به همراه خانواده مسعود به فرودگاه رفتیم .
وقتی برای عاطفه دست تکان می دادم ، یک لحظه تصویرش جلوی چشمانم ثابت ماند.
چقدر این عاطفه با عاطفه ی سال های قبل #متفاوت بود ، الان یک زن متین و آرام با لباسی ساده که یک تار مویش هم بیرون نبود و با صورتی بدون آرایش برای من دست تکان می داد.
عاطفه رفت و بار سنگینی از دوشم برداشته شد.
پدر و مادر مسعود شکسته تر و لطیف تر شده بودند ، مادرش کل مسیر را آه و ناله می کرد که بیچاره خواهرم تنها ماند .
آن ها را به خانه رساندم و با ریحانه برگشتیم .
وقتی به خانه برگشتیم کل خانه بوی سیگار می داد...
رفتم اتاق ، مسعود به نظرم خواب آمد.
کمی کارهایم را انجام دادم و به تختم رفتم.
دلم میخواست آن شب تا صبح با مسعود بیدار بمانم و برایش از نقشه هایم بگویم .
همین که دراز کشیدم صدای خفه ی مسعود آمد که پرسید رفت؟...
_عه بیداری؟ آره رفت. کاش میومدی اینطوری بد شد .
چیزی نگفت و پشتش را به من کرد.
از طرز نفس کشیدنش متوجه شدم که حالش مناسب صحبت نیست .
هنوز کامل خوابم نبرده بود که متوجه شدم مسعود آرام از کنارم بلند شد و رفت.
نیم ساعتی گذشت و نیامد ، بی صدا بلند شدم و از در اتاق نگاهش کردم
سرش را در میان دو دستانش گرفته بود.
#ادامه_دارد ...
✍صالحه کشاورز معتمدی
═══••••••○○✿ @saritanhamasir
#سلام_علی_آل_یاسین
هواٰۍٖجھــاٰن..🌏
بۍٖتوخسخسمۍٖکــند،
تو رابہجاننفسهاٰۍٖبۍٖکسان
زودتربرگرد..•🌿
اللهم عجل لولیک الفرج بِحَقِ زینب کبری🤲
┄┄┅┅┅❅❁❁❁❅┅┅┅┄
🌺 @saritanhamasir
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
#از_خانه_تا_خدا.... #درس_چهل_دوم🌺 👇 💎 " دینِ آرامش "
#از_خانه_تا_خدا....
#درس_چهل_سوم🌺
👇
💎 "حواست باشه که آرامش بدی!"
سلام بر شما عزیزان
صبحتون بخیر 🌹
❣در خدمتتون هستیم با ادامه تدریس
"از خانه تا خدا"
👇👇👇