eitaa logo
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
1.8هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
10.8هزار ویدیو
334 فایل
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥بشارت چه کلاهی سرمان رفته تا حالا...!!! 🎙حاج آقا فاطمی نیا ╔ ✨✨ ══ 💥 ೋ•══╗ @saritanhamasir ╚══•ೋ💥 ══ ✨✨ ╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱ ⚜ ✿○○••••••══ 🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان #خیانت_شیرین 📌#قسمت_شانزدهم ۲ در یکی از
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱ ⚜ ✿○○••••••══ 🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان 📌 نمی توانستم افکارم را جمع کنم ، آینده برایم مبهم بود. فکر ریحانه و زندگیم را می کردم. در خیالاتم طلاقم را هم گرفتم و دنبال خانه ای برای زندگی می گشتم... خدا بر سر هیچ انسانی نیاورد... گیجی و سردرگمی و ندانستن راه حل بدترین حال یک انسان خصوصا یک زن آن هم در دیار غربت است. تنها چیزی که خیلی به آن اطمینان داشتم سقط بچه ام بود. فقط نمی دانستم این کار را اینجا انجام بدهم یا در ایران. اینجا کسی را نداشتم،می ترسیدم. اگر هم به ایران برمی گشتم حتما پدر و مادرم و مسعود مانع می شدند. اما واقعا دلم نمی خواست از مسعود دیگری داشته باشم. با حال بدم رفتم سراغ اینترنت و راه های سقط جنین را سرچ کردم اما چیز زیادی دستگیرم نشد. همیشه در مورد مسائل‌مربوط به کم اطلاعات بودم ، از دست خودم حرصم در آمده بود. چهار روز از خانه خارج نشده بودم و چهار روز به همین ترتیب گذشت. گوشیم خاموش بود فقط گاهی روشن می کردم و به مادرم خبر سلامتیم را می دادم و احوال ریحانه را می پرسیدم. از‌حرف های مادرم معلوم بود مسعود به آن ها نگفته است. خانه ام بهم ریخته و نامرتب شده‌ بود ، خودم رنگ پریده بودم و در این چهار روز غذای درست و حسابی نخورده بودم ، و ضعف‌ و بی حالیم مضاعف ‌شده بود. صدای چرخاندن کلید درب خانه را شنیدم.فقط عاطفه کلید اضافه داشت. اصلا تحمل دیدنش را نداشتم. 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆 از اتاقم داد زدم: _مگه نگفتم برو و دیگه اینجا پیدات نشه چرا نمی فهمی؟ از در نیمه باز اتاقم داخل شد. چشم هایم می دید‌ش اما مغزم درک نمی کرد. مسعود بود ... در چهارچوب در‌ ایستاده‌ و نگاهم می کرد. با دیدنش‌تمام وجودم نفرت شد.. آن شب در ویلای شمال... خاطرات شرکت... کلمه ی "مسعود جان"... خنده های عاطفه... همه و همه به مغزم هجوم آورد. +سلام... چه بلایی سرت اومده؟ چت شده تو؟... جوابش را ندادم ، به سختی از جایم بلند شدم ، از عصبانیت می لرزیدم ، مسعود به طرفم آمد ، آرام بازوهایم را تکان می داد. +شیرین چی شده؟ اون حرف ها چی بود زدی؟ زودتر از این نمی تونستم بیام... مردم که،حرف بزن. با تمام تنفرم نگاهش کردم ... این بار نگذاشتم احساساتم بر من غلبه کند ، باید بعد از ده سال حرف دلم را می زدم . _ازت متنفرم مسعود... از تو و اون متاسفم که ده سال زنت بودم و تو با عاطفه خوش بودی آره درست شنیدی... نه تو رو میخوام... نه بچتو.. فریاد می زدم ، طوری که گلویم درد گرفته بود : _دیگه نمی خوام ببینمت... مسعود تو... اولش نفهمیدم چی شد!!!!! فقط صورتم به شدت می سوخت. محکمی خورده بودم. +خفه شو... به چه حقی این حرف ها رو می زنی؟ دیگه صدای مسعود رو نشنیدم ، به سمتش حمله کردم و با تمام قدرت می زدمش ، هرچند ضربه های بی جان من بدن قوی او را تکان هم نمی داد. مسعود مچ دستانم را گرفت ، دردم گرفته بود... +شیرین بد حرفی زدی... بد ‌تهمتی ‌زدی بهم... با همه ی ادا اصولات کنار اومدم ، الانم نگران سلامتیت بودم که اومدم... وگرنه خیلی وقته فقط دارم تحملت می کنم . مچ دستم درد می کرد و مسعود به حرفش ادامه داد: +حق نداری به بچم آسیب‌برسونی وگرنه بد میبینی !!! حالیت شد؟ _دستم رو شکوندی لعنتی ... ولم کن +حالیت شد؟ چاره ای نداشتم : _آره ولم کن... دستمو رها کرد... هر دو نفرمون نفس نفس می زدیم ، این اولین دعوای محکم بین ما بود. هر دو حرف هایی که سال ها در‌دلمون بود به زبان آورده بودیم ، حرف گفته شده را نمی شود پس گرفت . مسعود کیفش را برداشت و با سرعت به سمت در‌ رفت. ایستاد و با صدای بلند گفت: +یه تار‌مو از سر بچه کم بشه پدرتو در میارم اینو تو اون مغز فرو کن جول و پلاستم جمع کن برگرد ایران،بهم گفتن که برای این هلندی ها چه هایی اومدی ... حرفی برای گفتن نداشتم... فقط رفتنش را نگاه کردم ... او رفت و صدای ضجه های من در خانه پیچید ... ... ✍صالحه کشاورز معتمدی 📤 ═══••••••○○✿ @saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤚سلام آقای من❤️ 🤚سلام پدر مهربانم با چه رویی بنویسم که بیا آقا جان شرم دارم خجلم من زِ شما آقا جان چه کریمانه به یاد همه‌ی ما هستی آه از غفلت روز و شب ما آقا جان @saritanhamasir 🤲🏻
࿐᪥•❣﷽❣•᪥࿐ 📝 ✍پیامبر رحمت (ص)⇩ : ❤️↫◄ براى هر حاجتى كه داريد، حتى اگر بند كفش باشد، دست خواهش به سوى عز و جل دراز كنيد؛ زيرا تا او آن را آسان نگرداند، آسان (برآورده) نشود.🌹 ‌ 📚 {بحار:۹۳/۲۹۵/۲۳} ╔ ✨✨ ══ 💥 ೋ•══╗ @saritanhamasir ╚══•ೋ💥 ══ ✨✨ ╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام دوستان عزیز صبحتون بخیر و خوشی سلام خوب هستید؟ خدای نکرده اتفاقات زندگی یه موقع شما رو از خودسازی غافل نکنه؟ آدم اگه اهل خودسازی نباشه چه مشکلی پیش میاد؟ ⭕️ هیچی! فقط توی زندگی همش حالش گرفته میشه. هر یه مورد بی تقوایی که آدم داشته باشه زندگی برای تلخ میشه. 💢 زندگی آدم های بی تقوا خیلی تلخ و سرده... خیلی پر از رنجه... سعی کنیم اهل مراقبت دائمی باشیم... حتی یک لحظه هم از خودمون غافل نشیم. یکی از خودسازی ها اینه 👇🏼
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
#مدیریت_زمان 59 💢 البته اون روزی که این رو میفهمیم روز نیست! شبه! شب اول قبر... البته اصلا نیستیم
60 🔹 سعی کن علاقه های شدید خودت رو به هر چیز دنیایی کم کنی. 🔺 مثلا جوان ها زیاد دوست نداشته باشند که همسر ایده آل پیدا کنند! 🔺 زیاد دوست نداشته باشند در درس و تحصیل موفق بشن. 🔺 زیاد دوست نداشته باشند که حتما آدم پولداری بشن. 🔺 زیاد دوست نداشته باشند آدم معتبری بشن! ✅ حالا شد که خوبه. نشد هم مهم نیست... بله تلاشت رو هم بکن. خواستگاری هم برو و دقت هم بکن ولی با همه این احوال اگه نشد زیاد برات مهم نباشه... اگه اینا برات زیاد مهم شد دیگه نمیتونی درست فکر کنی... نمیتونی پولدار بشی... نمیتونی بفهمی چه شغلی برات بهتره. نگاهت خراب میشه..
61 ⭕️ میفرماید اگه چیزی رو دوست داری زیاد پیش خودت تکرارش نکن! چون وقتی تکرار میکنی محبتش شدیدتر میشه و بعدش دیگه واقعیت ها رو نمیبینی... ❇️ یکی از واقعیت هایی که نمیبینی اینه که فکر میکنی زمان خیلی طولانیه! بعضیا یه جوری در مورد ازدواج سختگیری میکنن که خدا میدونه! آخه چرااااا؟! ازدواج کن بره دیگه! 😒 - نه آخه میدونی ازدواج خییییلی مهمه!😤 - چرا خیلی مهمه؟ - آخه قراره یک عمرررررر باهاش زندگی کنم! - خب باشه! فکر میکنی یک عمر خیلی طولانی تر از نشستن توی یه اتوبوس هست؟! خیلی ذهنت به همریخته س!☺️ ازدواج یه فرصتیه که دست یکی رو بگیری و بهش لطف کنی و دوستش داشته باشی بعدش عمرت تموم بشه و بری سراغ حساب و کتاب قیامتت!😌 جوری میگی یه عمررررر انگار خیلیه! آقا نگاهت به زمان غلطه!
62 برمیگرده میگه من اشتبااااه کردم اینو به عنوان همسرم انتخاب کردم!😫 - خب باشه اشتباه کرده باشی! - نه حالا میخوایم جدا بشیم! 😤 - حالا اشتباه هم کرده باشی! چه اشکالی داره؟ دو روز این دنیا که این حرفا رو نداره. ☺️ این حرفا چیه؟ لبخند بزن و زندگی کن... لطف کن به همسرت... عاشقانه زندگی کن...بزرگوار باش... اگه اون بده تو سعی کن خوب باشی... سعی کن حال همسرت رو خوب کنی همیشه...💕🌷😊 🔶 چشم بهم بزنی تموم شده رفته فرصت محبت کردنات... مگه تو بچه ای که قاطی کردی؟! بچه ها هستن که زمان براشون نامفهومه. تو بزرگ باش...
❇️🔷 قبول دارید آدم وقتی به عظمت زمان پی ببره از نظر روحی خیلی بزرگ میشه؟ قدر همه لحظه های زیبایی که پروردگار و مولای عزیزمون داده رو بدونیم...😌
✅ ضرورت شناخت امام عصر: "نجات از گمراهی های دوران غیبت" ✨حضرت امام صادق فرمودند: امام خود را بشناس که اگر او را شناختی، امر (فرج) چه زود اتفاق بیفتد و چه دیر، به تو زیانی نخواهد رسید. 📚غیبت نعمانی، باب ۲۵ 💛حضرت امام صادق فرمودند : ای زُراره اگر زمان غیبت را درک کردی بر این دعا مداومت کن: اللّهمَ عَرِّفنی حُجَّتَک فَإِنَّکَ إِن لَم تُعَرِّفنی حُجَّتَک ضَلَلتُ عَن دینی. (خدایا حجتت را به من بشناسان که اگر به من نشناسانی از دینم گمراه خواهم شد) 📚 کمال الدین و تمام النعمه، باب ۳۳ 🔺تلنگر : یادمان نرود، شمر هم امام زمانش را دید، اما نشناخت...👌 💞اللهُمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَ الْفَــرَج💞 @saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا