تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
#تقوا_طرح_زیبای_زندگی 114 ⭕️ باور کنید که عزیزان هیچ کسی توی زندگی دلسوز ما نیست به اندازه خودمون.
#تقوا_طرح_زیبای_زندگی 115
🔶 یه روز پیامبر عزیزمون به یارانشون فرمودند چرا مردم دنبال چیزی هستند که خدا هنوز خلقش نکرده؟!
پرسیدند یا رسول الله اون چیه که خدا خلقش نکرده ولی همه مردم دنبالش هستن؟!
❇️ حضرت فرمودند: الرّاحَةُ فِی الدُّنیا مستحیله
راحتی در دنیا...
توی دنیا چیزی به نام راحتی وجود نداره.
الکی دنبالش نگرد. الکی به خودت وعده دل خوش کننده نده! فکر نکن تمام زندگی اینه که هی برای راحتی بیشتر تلاش کنی!
آخرش راحتی جسمی هم تامین بشه راحتی روحی تامین نمیشه!
🔴 نمیدونم چجوری ولی باید عمیقا این رو برای خودمون جا بندازیم که انقدر مثل بچه کوچولوها دنبال فریبی به نام راحتی نباشیم...
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
#تقوا_طرح_زیبای_زندگی 115 🔶 یه روز پیامبر عزیزمون به یارانشون فرمودند چرا مردم دنبال چیزی هستند که
#تقوا_طرح_زیبای_زندگی 116
✅ انسان مومن باید مثل یک چریک زندگی کنه. یعنی بنای زندگیش رو بر این بذاره که قرار نیست هیچ گونه راحتی بهش برسه.
🔶اگه آدم این تصور و ذهنیت رو برای خودش ترسیم کنه بسیار فعال و پرکار خواهد شد.
ببینید بنده چی میخوام بگم:
⭕️ میخوام بگم بزرگواران به فکر خودتون باشید. کسی غیر از شما به فکرتون نیست.
👈🏼 خودتون گاهی به خودتون تلنگر بزنید. 👌🏼
گاهی به خودتون نهیب بزنید.
میبینی نشستی همینجوری روی مبل لم دادی بیکار!
خودت رو بگیر و بلند کن. به خودت بگو:
⭕️ بلند شو ببینم! چه خبرته انقدر تنبل شدی! زود باش بلند شو!!! زوووود 😒
فقط بلدی بخوری و بخوابی. جمع کن خودتو همش یه جا افتادی!
دو تا نهیب اینجوری به خودت بزن و هر جور شده خودت رو بلند کن تا یه کار مفیدی انجام بدی.
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
#تقوا_طرح_زیبای_زندگی 116 ✅ انسان مومن باید مثل یک چریک زندگی کنه. یعنی بنای زندگیش رو بر این بذاره
#تقوا_طرح_زیبای_زندگی 117
❇️ گاهی بشین خودت رو نصیحت کن. هی با خودت حرف بزن و مشغول خودت باش.
اگه ناراحتی به خودت بگو:
چیه؟ چته؟!😒
🔺 چرا ناراحتی؟ ول کن این فکرای مسخره رو. ببین خدا چقدر بهت مهربونی کرده تا حالا!!! ببین چه جاهایی خدا بهت رسونده. چقدر آبروت رو حفظ کرده... تا حالاش رو خدا رسونده بقیه ش رو هم میرسونه... برای چی ناراحتی؟
این تلنگر زدن به خودمون انقدر کار مهمیه که خدا میدونه... این حرف زدن با خود انقدر با ارزشه که خدا میدونه.
باورتون میشه بعضیا هستن که 40 ساله مذهبی هستن ولی یک بار هم خودشون رو دعوا نکردن!
ای بابا! یعنی هیچی به هیچی؟!🙄
🔺 یعنی یه بارم نباید به خودت دو تا حرف درشت بزنی؟!
نمیشه که.... اینجوری نمیشه تقوا داشت.
✅ تقوا یعنی مراقبت شدید و دائمی از خود.. هی باید با خودت حرف بزنی و دعوا کنی هوای نفست رو...
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
18.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به این فکر کنیم که بچهی تک در سالهای آینده هیچکسو نداره...
و بدونیم از نظر روانشناختی این بچه یا بالاتر از سنش زندگی میکنه یا پایینتر😢
لذتِ داشتنِ خانواده بزرگ و دورهمی های خواهر برادری، عیددیدنی، شب یلدایی، جشن هارو ازشون دریغ نکنیم😍😊
#تک_فرزندی
**صرفا برای خانواده هایی که بدون هیچ مشکلی از فرزندآوری جلوگیری میکنن....
و از ته قلب دعا میکنم اون خانواده هایی که در انتظار فرزند و فرزندان بیشتری هستن ان شاءالله به حق مادرمون خداوند بهشون عطا کنه🤲❤️
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
رابطه افزایش جمعیت با مقاومت در کشورهای اسلامی
تاثیر نسل جوان(جامعه جوان و در حال #افزایش_جمعیت) در شکل گیری انقلاب و مقاومت را از زبان هانتینگتون بخوانید👆👆👆
هانتینگتون صاحب نظریه برخورد تمدن هاست، او سال ها قبل جنگ آینده را نه جنگ کشورها، بلکه جنگ تمدن ها به خصوص جنگ با تمدن اسلامی می دانست
https://eitaa.com/dokhtarehavva
💠 آمار ولادتها در ایران به زیر ۱ میلیون نفر میرسد!
وزیر بهداشت:
🔹نرخ باروری اکنون از ۲.۰۱ در سال ۹۵ به ۱.۶۶ رسیده است واگر به ۱.۱ برسد در چاله و چاه جمعیتی گرفتار میشویم.
🔹طبق بررسیهای ما در سال ۱۴۰۳ برای اولین بار در تاریخ میزان ولادت در ایران به زیر یک میلیون نفر خواهد رسید که بسیار جای نگرانی دارد.
کاهش جمعیت یک بحران ملی است این مسئله نیاز به یک عزم ملی دارد.
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
💠تولد فرزند روی سلامت روان والدین چه تاثیری دارد؟
🔻تولد فرزند یکی از مهمترین مراحل زندگی مشترک است که تاثیرات عمیقی روی سلامت روان زن و شوهر دارد. با ورود یک کودک به زندگی، زوجها با تغییرات عمدهای در نقشها، مسئولیتها و انتظارات روبرو میشوند که روی کیفیت زندگی آنها هم اثر دارد.
#نوسرباز
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎦 نشاط زندگی در خانواده خوش جمعیت
🔹خانوادهای که زندگی را از خوابگاه متأهلی دانشجویی شروع کردند و حالا ۸ نفرهاند.
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ تقوا طرحی برای اداره جامعه و مدرسه و خانوادس..
بسیااار دقیق
🔸 استاد پناهیان
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ پیش بینی حضرت امام (ره) از اوضاع این روزهای منطقه غرب آسیا/ اسرائیل قناعت نمیکند به آنجایی که هست!
🌹امام خمینی(ره):
مکرر این مسئله ذکر شده است که اسرائیل قناعت نمیکند به آنجایی که هست؛ قدم قدم پیش میرود. فردا قدم بالاتری برمیدارد. امروز لبنان است، فردا سوریه، پس فردا عراق است و همین طور.
🇮🇷#کانال_سیاسی
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
✅ اینها مقدمه ی ظهور است
✍ میرزا اسماعیل دولابی(رحمةاللهعلیه): کسانی که سالها «عَجِّل عَلی ظُهُورِکَ یا صاحِبَ الزَّمان» میگفتند، چرا از ظهور مشکلات و نابسامانیها کلافهاند و تاب تحمّل آن را ندارند؟ اینها مقدّمهی ظهور است. پس یا دعای بر تعجیل ظهور حضرت را پس بگیرند یا دست از بیتابی و بیقراری بردارند و به آنچه هست تن بدهند.
بعد از هر شلوغی، خلوتی متناسب با آن خواهد بود و هر چه شلوغی بیشتر باشد، خلوت بعد از آن بزرگتر است. در آخرالزمان شلوغی خیلی زیاد است، به نحوی که «یکفُرُ بَعضُهُم بِبَعضٍ وَ یَلعَنُ بَعضُهُم بَعضا»ً؛ گروهی، گروه دیگر را تکفیر میکند و جمعی، جمع دیگر را لعنت میکند.
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
InShot_۲۰۲۲۱۱۱۶_۲۱۴۹۱۷۵۹۰_۱۶۱۱۲۰۲۲.m4a
14.45M
#خاطرات_یک_مشاور
#حضرت_دلبر
#قسمت_سی_و_هفتم
📚داستان حضرت دلبر
#فایل_صوتی
با صدای نویسنده :
✍صالحه کشاورز معتمدی
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرت_دلبر 🔍 #قسمت_سی_و_ششم قوی بودم ... چاره ای جز قوی بود
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_سی_و_هفتم
صدای قدمهای کسی را شنیدم .
قرآنم را بوسیدم و بلند شدم .
مرتضی بود .
_سلام
+ علیک سلام
خم شد روی مزار بابا و با انگشت ضربه ای زد و شروع به خواندن فاتحه کرد .
زیر چشمی نگاهش کردم .
چقدر غریبه شده بود این مرد برایم ...
مثل همیشه کت و شلوار پوش و مرتب ...
تایپ های Dc معمولا خوش پوش هستند
البته کمی غلبه سودا هم عامل تمیزی این تایپ هست .
من سراپا سیاه پوشیده بودم .
بعد از فوت امیر فقط برای عروسی مهدا روسری رنگی سر کردم .
اصلا انگار با این رنگ آرام تر میشدم ...
فاتحه خوانیش تمام شد ...
+ممنون ازتون ...
_سلامت باشید ، وظیفه س ، از آقا محمد چه خبر ...
+ والا حال ایشون رو که باید از شما پرسید .
لبخندی زد و گفت :
_ شیر پسریه واسه خودش ...
ماشالا به محمد و رسول ...
ستون کارن ...
+ خدا حفظشون کنه ...
چرا معذب بودم نمیدانم .
انگار هیچ حرفی برای گفتن نداشتیم .
دلم میخواست زودتر از آنجا بروم .
یک لحظه یاد چشمهای نگران امیر افتادم .
هرجا که مرتضی بود پریشان میشد .
طوری که میرفتم و دستش را میگرفتم و فشار میدادم با لبخند نگاهش میکردم تا آرام شود .
کجا بود الان ؟
چادرم را مرتب کردم و گفتم :
+ بازم ممنون که اومدید ...
به راحله خانم و عمه سلام برسونید ...
با اجازتون ...
به سمت ماشین حرکت کردم .
سوار شدم و دنده عقب گرفتم .
او همچنان ایستاده بود و با نگاه بدرقه میکرد .
کمی که عقب آمدم دیدم در قبرستان هیچ کس جز ما دو نفر نیست ...
ماشین دیگری هم نبود ...
نم نم باران بهاری هم داشت شروع میشد...
نمیشد باید تعارف میکردم .
آمدم جلو و شیشه را پایین کشیدم :
+ بیایید من میرسونمتون .
صدای رعد و برق و باد شدید آن منطقه راه را بر تعارف بست ...
با خجالت سوار شد و حرکت کردیم .
سکوت ...
وای چرا مسیر تمام نمیشد .
یک پیچ مانده به روستا کنار باغهای زیبا و روخانه پرآب آخر اسفند گفت :
_ میشه چند دقیقه وایسی ...
راهنما زدم و کناری ایستادم .
از دور به جایی که سیزده بدر ها بساط میکردیم و آن درخت تاب بازی نگاه کردم .
کمی صندلی ماشین را عقب کشیدم . چادرم را صاف کردم و متمایل به مرتضی نشستم .
+ در خدمتم ...
متفکر و مسلط حرف میزد، فرماندهی و استاد دانشگاهی برازنده اش بود.
_ وقتی امیرخان به رحمت خدا رفت .
حتی تو اون یک سال بیماریشون
نتونستم بیام نزدیک و تسلیت بگم ...
نمیدانم چرا عصبانی بودم .
نمیدانم چرا صدایم خشم داشت .
+ خب واسه چی خب ...
تو مگه پسر عمم نبودی ...
مگه آقا سید محمدم نبودی ...
نمیفهمم ...
جدی تر ادامه داد :
_ نمیشد خب ...
عصبی جواب میدادم :
+ باشه ...
مشکلی نیست ...
مگه اعتراضی کردم ...
الانم گلایه نیست ...
_ من فقط میخواستم ...
حرفش را قطع کردم .
+ فقط میخواستی پسر خوبه ی داستان باشی .
همون که خیییلی مرده ...
همون که آقاس ...
عصبی شروع به کف زدن کردم .
+ آفرین آقا سید ...
آفرین بهت ...
حالا اومدی که چی بگی ...
سرش پایین بود .
_ طیبه خوشت میاد منو خفت بدی ؟ باشه تو عزاداری هر جور دوس داری حرف بزن .
من وظیفه داشتم عذرخواهی کنم ...
+ باشه ممنون
عذرخواهی کردی .
هرچند اصلا نیازی نبود ...
با سرعت حرکت کردم .
باز هم سکوت بود .
جلوی خانه عمه رسیدیم .
هوا تاریک بود و باران می بارید .
کوچه بدون چراغ و گل آلود ...
_ ممنون ازت نمیای تو ...
با سر جوابش را دادم که نه ...
پیاده شد و رفت داخل ...
چه مرگم شده بود .
از دست امیر و دنیا عصبانی بودم .
کجا رفتی که باز من پریشان شدم .
سرم را روی فرمان گذاشتم و اشکهای گرمم همه لجم از زندگی را می بارید...
در ماشین باز شد .
خم شد و همانطور که دستهایش روی سقف ماشین بود زیر باران نگاهم میکرد ...
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇