eitaa logo
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
655 دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
6.9هزار ویدیو
46 فایل
🌹می ترسم از خودم ▪زمانی که عکس شهدارابه دیواراتاقم چسبوندم، ولی به دیواردلم نه! 🌷منتظرنظرات خوب شما همسنگران هستیم: 🌴ارتباط با خادم الشهدا کانال: 🌹 @yazahrar 🌻لینک کانال: 🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
مشاهده در ایتا
دانلود
بچه که بودم.. مادرم هیچوقت نمیگفت، پاشو نماز بخون! میگفت‌: خدا منتظرته، دوست داری منتظرش بذاری؟! منم مثل یه بچه ی ذوق زده میرفتم محکم خدا رو بغل میکردم... منتظرش نذارید!
چقدر خوبه وقتی میخوای با خدا حرف بزنی نیاز نیست بهش توضیح بدی چی به چیه، یا نگران نیستی که یه وقت بد برداشت کنه یا بهش بربخوره ...
✍️ شبی در سوریه، من بودم و بانوی اهل سنت... 💠 سوزش زخم بازویم لحظه ای آرام نمی گرفت، هجوم سرد و سنگین باد و خاک دست بردار نبود و سیاهیِ یکدستِ شب بیشتر آزارم می داد و باز هم هیچکدام حلاوت حضور در این هوای بهشتی را به مذاقم تلخ نمی کرد که حالا رؤیایم تعبیر شده و مدتی می شد که به عشق از حرم، در خاک برای خودم شور و حالی دست و پا کرده بودم. حالا در ظلمت ظالمانه این خرابه ها به عزم مبارزه با ها گشت می زدیم تا محله ای را که همین امروز از تروریست ها باز پس گرفته بودیم، پاکسازی کنیم. هر چند در و دیوار در هم شکسته خانه ها به خاک مصیبت نشسته بود، اما دیگر خبری از حضور ذلیلانه اراذل تکفیری نبود که صدای تیزی، خوابِ خوشِ خیالم را پاره کرد و سرم را به سمت صدا چرخاند. 💠درست از داخل خانه ای که مقابل درش ایستاده بودم، چند صدای گنگ و مبهم به گوشم رسید و باز همه جا در سکوتی سنگین فرو رفت. فاصله ام تا بقیه بچه ها زیاد بود و خیال حضور در این خانه، فرصت نداد تا کسی را خبر کنم که با نوک پوتینم در آهنی و شکسته خانه را آهسته فشار دادم تا نیمه باز شود. چراغ قوه کوچکم را به دهان گرفتم و اسلحه ام را آماده کردم تا اگر چشمم به چهره نحسش افتاد، شلیک کنم و خبر نداشتم در این خانه خرابه چه خبر است! در شعاع نور باریک چراغ قوه، سایه زنی را دیدم که پشت به من، رو به قبله ایستاده بود و پوشیده در پیراهنی بلند و شالی بزرگ، به شیوه نماز می خواند و ظاهراً ردّ نور چراغ قوه را روی دیوار مقابلش دید که تمام بدنش از ترس به لرزه افتاد، جیغش در گلو خفه شد و نمازش را شکست. فرصت نکردم چیزی بگویم که وحشت زده به سمتم چرخید و انگار راه فراری برای خودش نمی دید که با بدنی که از ترس به رعشه افتاده بود، خودش را عقب می کشید و نفس نفس می زد تا بلاخره پشتش به دیوار رسید و مطمئن شد به آخر خط رسیده که با صدایی بریده ناله می زد و به خیال خودش می خواست با همین نغمه غریبانه از خودش دفاع کند که کلماتی را به لهجه غلیظ محلی میان جبغ و گریه تکرار می کرد و من جز یک مفهوم مبهم چیزی نمی فهمیدم: «برو بیرون حرومزاده تکفیری!» در برابر حالت مظلوم و وحشت زده‌اش نمی‌دانستم چه کنم...
✍️ شبی در سوریه، من بودم و بانوی اهل سنت... 💠 در برابر حالت مظلوم و وحشت زده اش نمی دانستم چه کنم و همان اندک اندوخته زبان عربی هم از یادم رفته بود که فقط توانستم اسلحه ام را پایین بیاورم تا کمتر بترسد و با دست چپم چراغ قوه را از میان دو لبم برداشتم بلکه به کلامی آرامَش کنم، ولی تنهایی و تاریکی این خرابه و ترس از تروریست ها امانش را بریده بود که خم شده و با هر دو دست به زمین خاکی خانه چنگ می زد و هر چه به انگشتان لرزانش می رسید به سمتم پرتاب می کرد و پشت سر هم جیغ می کشید: «حرومزاده تروریست! از خونه من برو بیرون!» لباس ارتش سوریه به تنم نبود تا قلبش قدری قرار بگیرد، نمی توانستم به خوبی عربی صحبت کنم تا مجابش کنم که من تروریست نیستم و می دیدم با هر قدمی که به سمتش می روم، تمام تن و بدنش به لرزه می افتد که چراغ قوه را مستقیم رو به سمت صورتم گرفتم تا چهره ام را ببیند و بفهمد هیچ شباهتی به تروریست های تکفیری ندارم و فریاد کشیدم: «من شیعه ام!» دوباره چراغ قوه را به سمتش گرفتم، چهره استخوانی اش از ترس زرد شده و چشمان گود رفته اش از اشک پُر شده بود و می دیدم هنوز هم از هیبت نظامی ام می ترسد که با کلماتی دست و پا شکسته شروع کردم: «نترس! من تروریست نیستم! از نیروهای ایرانی هستم! برای کمک به شما اومدم!» کلماتم هر چند به لهجه محلی ادا نمی شد و فهمش برای او چندان ساده نبود، اما ظاهراً باور کرده بود قصد آزارش را ندارم که مقاومت مظلومانه اش شکست و همانجا پای دیوار به زمین افتاد. پیراهن بلند مشکی اش غرق خاک بود و از صورت در هم تکیده اش پیدا بود که در این چند روز، از ترس تجاوز تروریست ها به جانش، در غربتکده این خرابه پنهان شده و حالا می خواست همه حجم ترس و تنهایی اش را پیش چشمان این مدافع شیعه ضجه بزند که همچنان میان گریه ناله می زد تا بلاخره بقیه بچه ها هم خبر دار شدند و آمدند. از میان ما، افسر سوری او را شناخت؛ همسر عبدالله بود، مدافع اهل زینبیه ☘️ که غروب دیروز در دفاع از حرم به شهادت رسید. سلام خدا به همه مدافعان حرم چه و چه 🌹
💬خوشا بِحال‌‌ آن دلی که درک ڪرد بزرگ‌ ترین گمشده زندگیش "امام‌زمانش‌" است! شب خوش التماس دعا
نه خنده‌هایت فراموش می‌شود😊 نه روزهایی که برای خندیدن ما در میدان جنگیدی💪🏼 و نه آن روزی که برای باقی ماندن ما در صفحه تاریخ، خونت در خیابان‌های بغداد بر زمین ریخته شد😔 *هفته ام را بایاد توآغازکردم، سردار*
یا مَنْ لا یَشْغَلُهُ سَمْعٌ عَنْ سَمْع طوری به حرفهات گوش میده که انگار فقط تو بنده اشی ... !🦋
شهادت، نردبان آسمان بود شهادت، آسمان را نردبان بود ✍بنا بر گفته مطلعان، همه افراد حاضر در عکس به فیض شهادت نائل آمده اند و این نردبان، به نردبان شهادت معروف شده‌است...
هیچ کجای تاریخ ، جز در یک برهه جوانانی مثلِ جوانان ما سراغ ندارد ! امام خمینی✨
▫️امام جواد علیه السلام: اَلمُؤمِنُ یَحتاجُ إلی ثَلاثِ خِصالٍ: تَوفیقٍ مِنَ اللهِ، وَ واعِظٍ مِن نَفسِهِ وَ قَبُولٍ مِمَّن یَنصَحُهُ؛ ▫️ترجمه: مؤمن نیازمند سه خصلت است: توفیق از سوی خداوند، واعظی از درون خود، پذیرش نسبت به کسی که او را پند می دهد. 🖤شهادت غریبانه و مظلومانه امام جواد ( ع) جوانترین شمع هدایت و نهمین بحر کرامت را خدمت همه عاشقان و شیفتگان اهلبیت، تسلیت و تعزیت عرض میکنیم.
4_5978626439178618932.mp3
3.53M
💠عنایت علیه السلام 💠 ┈••✾•شهادت امام جواد (ع)•✾••┈┈ تسلیت باد
...🍃 ✍ چند روز پیش با پسر جوونی تا یجایی هم مسیر شدیم(راننده بود) 🍃خیلی شوخ و باحال بود تو مسیر فقط گفتیم و خندیدیم و... تا ک رسیدیم به یک پل هوایی که ۲۴ تا اتصال داشت و ماشین هی بالا پایین میشد 💔دیدم بغض کرد ، با بغض داره میشمره‌‌... گفتم چیشده؟ گفت مادرم.. مادرم پرستار بود ، ۴۶ سال بیشتر سن نداشت که این کرونای لعنتی اون رو از من گرفت😔 هروقت به این پل میرسیدیم میگفت ۱__۲___۳ تا... میشد ۲۴ تا بعدش میخندید...🍃 الان آرزومه یکبار دیگه کنارم بشینه ‌، از این جاده رد بشیم و اون شروع کنه به شمردن..😔💔 ✍خواستم بگم ، ماسک نزن ، تو تجمعات برو ، پروتکولم بیخیال اما بدون جواب این دل شکسته رو باید بدی ✨بی توجهی تو مساوی با از هم پاشیدن یک خانواده شاید خودت کرونا نگیری اما شک نکن ممکنه چند نفر دیگه رو گرفتار کنی..! چشمات زمانی به این حقیقت وا میشه که ممکنه خیلی دیر شده باشه...💔 🌷سلامتی همه‌ی مادرا ، مادر مدنظر و تمام بیماران کرونایی و شادی روح مادر مذکور ذکر پنج هدیه به امام زمان (عج)🍃
🌱«این اصل را یاد بگیرید» به دیگران تکیه نکنید و برای دلگرمی ، تایید ، ارزش و اعتبار‌ ، سراغِ خدا بروید..🍃
4_5897474599783761181.mp3
3.3M
فضائل علیه السلام سیدحسین مومنی
•°🌱 گفتند جواد است سر راه نشستیم در جمع گدایان خبری بهتر از این نیست گفتند سلامی بده و زائر او باش دیدیم در عالم سفری بهتر از این نیست شهادت جانسوز آقا امام ابن الرضا جواد الائمه علیه السلام بر همه شیعیان تسلیت باد
✋عمرم سلام مثل همیشه حاجتمو ازت می خوام بنویس اربیعنمو که منم بیام😭😭😭
همیشه وقت بی کسی شدی پناهم🌺 بارویای بین الحرمین خیلی خیلی دلتنگم حسین😭😭😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به زمین خوردی و آهت دل ما را سوزاند😔 جگرت سوخت و این؛ قلب رضا را سوزاند پشت این حجره دربسته چه گفتی تو مگر که صدای تو مناجات و دعا را سوزاند
ادْعُونِی أَسْتَجِب لَكُم غافر/۶۰ مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم گفتی خواندن از شما، اجابت از من... خواندیمت، استجابتش با تو... میدانم که خلف وعده نخواهی کرد🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥بلند شو از رو زمین مالک اشتر 😔 بلند شو سردار ببین اشکای رهبر...😭
اگر آنقدر خطا کنید که خطاهایتان به آسمان رسد و سپس توبه کنید، خداوند توبه شما را می‌پذیرد؛ از درگاه او ناامید نباشید💕 📚نھج الفصاحه صفحه۲۳۱
🚕 باعجله سوار تاکسی شدم. اصلا حواسم نبود که ماسکم رو نزدم😷 ماشین که حرکت کرد، صدای خانمی که صندلی عقب بود رو شنیدم که گفت: آقا لطفا ماسکتون رو بزنید! در حالیکه داشتم ماسکم رو می‌زدم، برگشتم صندلی عقب رو نگاه کردم، یه خانوم بدحجاب که دو ماسک زده دیدم😷 🙈 گفتم ببخشید اصلأ حواسم نبود... بعد گفتم: خانوم میشه منم از شما خواهش کنم لطفاً حجابتون رو درست کنید؟ 📌 با لحن تندی گفت: چه ربطی داره آقا!!؟ گفتم خانوم محترم، همونطور که احتمال داره با ماسک نزدن من به شما ویروسی منتقل بشه با این سر و ظاهر و تیپ شما و امثال شما هم، ویروس گناه در جامعه پخش میشه و اونقدر آثار سوء داره که از هم پاشیده شدن خانواده های زیادی، و چشم چرون شدن مردان جامعه، فقط بخش کمی از مضراتشه!! و این کار شما نه تنها جسم ما، بلکه روح مارو هم آزار می‌ده! گفت: من اختیار خودم رو دارم و به کسی ربطی نداره، شما چشماتون رو ببندید😳 منم ماسکم رو برداشتم و گفتم: چه خوب! پس من هم مثل شما اختیار خودم رو دارم. شما هم جلوی بینی خودتونو ببندید😉 💢 اینجا بود که راننده تاکسی هم سکوتش رو شکست و گفت: خانوم، اختیار شما توی خونه خودتون هست!!! وقتی به جامعه وارد شدید باید قوانین جامعه رو رعایت کنید و بیرون از خونه، قانون اینه!! 🔹 هنوز منم خودم رو آماده کرده بودم چیزی بگم که... گفت: آقا نگهدار میخوام همین جا پیاده بشم آقای راننده هم سریع نگه داشت اونم پیاده شد و در رو کوبید و رفت...😳 ماسکم رو زدم و گفتم آقای راننده ببخشید مشتری تون رو هم پَروندم،کرایه تون رو هم نداد! اون بنده خدا هم یه لبخندی زد و گفت فدای سرت... ✍ همین طور که داشتیم می‌رفتیم با خودم کلنجار می‌رفتم که چطور می‌شه در عرض چند ماه، دولت و مردم دست به دست هم می دن و ماسک زدن رو بین مردم جا می‌ندازن... اما همین عمل رو برای حجاب انجام نمی‌دن و می‌ترسن که با یک کلمه و توصیه مؤدبانه، با این عمل پر از خطر مقابله کنن؟؟ تا جایی که ما حرفش رو می‌زنیم اینطوری عکس العمل نشون می‌دن! 🔰 چطور میشه برای کرونا به هر مکان عمومی که می‌خوای وارد بشی اول نوشته *بدون ماسک وارد نشوید*!! و اگه بدون ماسک وارد بشی همه چپ چپ نگاهت می‌کنن بعد هم بعضی جاها خدمات رسانی نمی‌کنن! 👈 چرا در قضیه ماسک همینقدر می‌فهمیم که جامعه مانند کشتیه که ماسک نزدن یعنی سوراخ کردن کشتی و ضرر زدن به همه ولی ...در قضیه *حجاب*، اینو نمی‌فهمیم!؟ یا نمی‌خوایم بفهمیم ؟؟!!!!🙄🙄🙄 👈کاش برای حمایت و حفظ حجاب هم به اندازه‌ای که بخاطر ماسک تذکر می‌دیم، تذکر می‌دادیم.🤔 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 *تذکر زبانی* *وظیفه همگانی* 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 تلنگرانه👌🏻 خواهرم حجاب تو کوبنده تر از خون من است این وصیت همه شهداست 🌹
۱- یک پیراهن سفید ۲- یک عبا ۳- یک حوله سیاه خیبری ۴- یک روسری بزرگ ۵- یک تختخواب که از پوست درخت خرما بافته شده بود ۶- دو عدد تشک کتانی سبز رنگ که یکی با پشم گوسفند و دیگری با لیف خرما پرشده بود ۷- چهار عدد بالش از پوست میش طائف که با گیاهی به نام اذخر پرشده بود ۸- یک قطعه حصیر هجری ۹- یک عدد پوست برای فرش ۱۰- یک پرده پشمی ۱۱- یک عدد آسیای دستی ۱۲- یک عدد کاسه مسی ۱۳- یک مشک چرمی برای آبکشی ۱۴- یک تشت برای شست و شوی لباس ۱۵- یک عدد کاسه ۱۶- یک ظرف آبخوری ۱۷- یک مطهره ۱۸- یک سبوی گلی سبز رنگ ۱۹- دو کوزه سفالین 🌺 این تمام جهاز دختری بود که مادرش ثروتمندترین زن عرب بود و روزی کاروان های تجاری اش از شام تا یمن در حرکت بودند و او تمام این ثروت را در راه اسلام نثار کرد، و پدرش پیامبر خدا(ص) بود و فرمانروای مدینةالنّبی. 🌺 هنگامی که جهاز فاطمه را آوردند اشک در چشم پیامبر(ص) حلقه زد و گفت: خداوندا! این پیوند را برای کسانی که اکثر ظروفشان سفالین است، مبارک گردان! 📚محمدرضا حکیمی؛ شهرِ گمشده : ص۴۴۰ 🌸سالروز ازدواج دخت نبوت حضرت فاطمه《سلام الله علیها》باپیشوای امامت حضرت علی《علیه السلام》 تبریک و تهنیت باد.🌸