کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 🔻 گلستان یازدهم / ۱۲ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🍂
🔻 گلستان یازدهم / ۱۳
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
روز چهارم فروردین ماه بود شب قبل بابا از دوستانش شنیده بود معاون علی آقا شهید شده است. مادر مثل همیشه صبح زود از خواب بیدار شده بود و توی آشپزخانه مشغول کار بود. حدود ساعت
نه صبح، مادر مرا از خواب بیدار کرد و با ناراحتی گفت: «فرشته بلند شو رادیو اعلام کرد شده امروزمصیب مجیدی، معاون علی آقا شهيد شده، امروز تشییع جنازه شه. زود باش صبحانه بخور، باید بریم.» رؤیا و نفیسه هم بیدار شدند. صبحانه خوردیم، لباس پوشیدیم و به راه افتادیم. با اینکه روزهای آغاز سال نو بود، باغ بهشت غلغله بود. جمعیت زیادی برای تشییع پیکر شهید مجیدی به باغ بهشت آمده بودند. بارانی که از دیشب باریده بود قبرها را شسته و تمیز کرده بود. روی خیلی از قبرها سبزه و گل و شیرینی و هفت سین چیده بودند.
نسیم خنکی میوزید و درختهای کوتاه و بلند باغ بهشت را به حرکت در می آورد. به نزدیک جایگاهی که در آنجا مراسم سخنرانی قبل از تشییع اجرا میشد رفتیم. آن قسمت از همه جای باغ بهشت شلوغتر بود. منصوره خانم و مریم را بین جمعیت دیدیم. بی اندازه از دیدن آنها خوشحال شدم. از بلندگوهای جایگاه تلاوت قرآن به گوش میرسید. مسئولان شهر و تعداد زیادی پاسدار و ارتشی جلوی جمعیت ایستاده بودند. مریم گفت: شهید رو آوردن اون جلوست. خانواده ش هم اون جلوان.
در همین موقع صدای قرآن قطع شد و مجری پشت تریبون رفت. صدای محکم و گیرایی داشت. وقتی گفت بسم الرب الشهداء و الصدیقین، همه ساکت شدند. سکوت حزن انگیزی باغ بهشت را فراگرفت. مجری ضمن تشکر از حضور گسترده مردم، شهادت شهید مصیب مجیدی معاون فرماندهی اطلاعات و عملیات لشکر انصار الحسین را به امت شهید پرور و خانواده معزز این شهید بزرگ تبریک و تهنیت گفت و در حالی که مشتش را رو به مردم حرکت میداد فریاد زد: برای دفن شهدا مهدی بیا مهدی بیا ...
مجری روی بالکن باریک و ،بلندی که طبقه دوم غسالخانه بود، ایستاده بود. مردم هم توی محوطۀ بزرگی که روبه روی غسالخانه و مخصوص خواندن نماز میت بود جمع شده بودند.
ادامه دارد...
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 🔻 گلستان یازدهم / ۱۳ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🍂
🔻 گلستان یازدهم / ۱۴
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔸 جمعیت زیادی تا جلوی در ورودی باغ بهشت و توی گلزار شهدا و جای جای باغ بهشت پراکنده بودند. داشتم به دورو بر نگاه میکردم که مریم با آرنج به دستم زد و گفت نگاه کن علی! داداش علیهها!» علی آقا روی بالکن پشت تریبون ایستاده بود. با دیدنش نفسم بند آمد. چند قدم عقب رفتم و دور از چشم مادر و منصوره خانم و بقیه با دقت به علی آقا نگاه کردم. این اولین باری بود که راحت و بدون رودربایستی و خجالت می توانستم نگاهش کنم. هنوز همان اورکت کره ای تنش بود. پیراهنش معلوم نبود چون زیپ و دکمه های اورکت را بسته بود. قیافه اش گرفته و مغموم بود. هر چند چهارشانه بود، به نظر تکیده و لاغر می رسید. ریشهایش بلند و صورتش استخوانی بود. شروع کرد به سخنرانی.
مصیب فرزند گلوله، ترکشها، خمپاره ها،
مصیب فرزند گرسنگی ها، تشنگیها، خستگیها،
مصیب مالک اشتر زمان بود.
عقب تر رفتم و تکیه ام را به دیوار دادم و با دقت گوش کردم. قشنگ و مسلط حرف میزد؛ هر چند صدایش پر از غم و اندوه بود. فکر کردم چقدر برایش سخت است. چقدر سنگین است. یعنی موقع شهادت مصیب کنار او بوده؟ چه حالی داشته؟ مریم صدایم کرد. رفتم و کنارش ایستادم. منصوره خانم و او داشتند گریه میکردند. مریم با گریه گفت: «آقا مصیب و علی خیلی با هم دوست بودن. این آخرا خیلی به خونه ما می اومد. برای ما شده بود عین برادر و برای مامان با امیر و علی و صادق فرقی نمی کرد.
هوای باغ بهشت سنگین شده بود. انگار همه اموات از داخل قبرها بیرون آمده و نزدیک ما در حرکت بودند. ابرهای سیاه و خاکستری آسمان را پوشانده بودند. دلم میخواست جای خلوتی مینشستم و گریه میکردم. دلم برای دایی محمد تنگ شده بود. آرزو کردم کاش خبری از دایی محمد میرسید، کاش برای دل مادربزرگ پیکرش پیدا می شد. مادرم به شدت گریه میکرد. نمیدانستم دلش برای دایی محمد تنگ شده بود یا واقعاً برای آقا مصیب گریه میکرد. وقتی جمعیت به حرکت افتاد من هم گریان و نالان پشت سر تابوت دویدم.
ادامه دارد.....
🌹@tarigh3
☝️☝️😭
پیرشدیم از بس جلویمان رژه رفتی و قلبمان را به لرزه انداختی 💔
گاهی بی خود و بی جهت به قلبمان سرک می کشی و بغضمان را فشار می دهی 🥺
حس میکنم هنوز خوابم و خبر رفتنت صحت نداره و منتظرم یک نفر بگوید تمام ماجرا رفتنت ، خواب بوده 😭
چه کرده ای با قلبها ...
وقتی به مجازی سرک میکشم
و از روسیه تا پاکستان ، از هند تا آفریقا ، از عرب تا عجم را میبینم که تصویرت را پروفایل گذاشته اند
دلم آرام می شود
که قاسم هنوز زنده است!🌱
#حاج_قاسم_سردار_دلها
#شهید_قدس
🌹@tarigh3
°•🥀
تصویری از لباس خادمی شهید سید رضی موسوی
🔹شهید «سید رضی موسوی» دهه کرامت امسال برای خادمی در آستان ملکوتی امام رضا علیه السلام اقدام کرده بود اما به سبب مجاهدت در جبهه مقاومت، فرصت این نوکری به حسب ظاهر برایش فراهم نشد اما مزد مجاهدتش را از حضرات معصومین علیهمالسلام به سرخی شهادت گرفت.
🌹@tarigh3
🔹گفتیم حالا که درجه سرداری گرفته لابد با لباس و درجه می رود محل کار
فقط درجه ها را زد روی لباس، با اصرار لباس را پوشاندیم به تنش و با موبایل عکس گرفتیم
📌 همان شد تنها عکسش با درجه سرداری ...
#شهید_حسین_پور_جعفری
#یادشهداباصلوات
🌹@tarigh3
شبیه برف که درگیرِ آفتاب شده
دلم ز شدّتِ هُرمِ فراق آب شده
به غیر پشت در خانه ات کجا برود؟!
همان گدایِ سرافکندهیِ جوابشده
شبتون
راهتون
عاقبتتون
حسینی✨
🌹@tarigh3
.
دوباره بغض و کمی آه، علتش این است
حرم نرفته بمیرم خجالتش این است
سلام می دهم از بام خانه سمت حرم
ببخش نوکرتان را بضاعتش این است😔
🌹@tarigh3
‹💛🕊›
مولای من
راهراگمڪردهام !
میبینۍ
اینجاصدابـہصدانمیرسد
چشمچشمرانمۍبیند
عقلبـہجایۍقدنمۍدهد
حالاینروزهایمخوبنیست
باورڪن..
اندکیبامنحرفبزن
مندلتنگترازآنمڪه میپنداری..💔🥀
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
تعجیل در فرج مولایمان صلوات 🌷
.
🌟🌿
پروردگار عزیز من!
زندگیام را پر کن از آدمهای خوب!
آدمهایی که نگذارند یاد تو در روز و شبم کمرنگ شود؛
آدمهایی که امان ندهند ذهنم به سمت و سوی گناه قل بخورد؛
آدمهایی که بوی آسمان بدهند!
🌟🌿
🌹@tarigh3
┄┅◈🔅◈┅┄
ما در برهوت دنیا گم شدهایم.
در بیابانی تف دیده به دنبال راه چارهایم.
در صحرایی داغ، تشنه لب به دنبال آب حیاتیم.
یقین داریم روزی باران ظهورت بر ما باریدن خواهد گرفت.
و به امید آن روز زندهایم.
┄┅◈🔅◈┅┄
#السلام_علیک_یا_بقیّة_اللّه
نسیمی می وزد و عطر حضرتی دارد
هوای چشم دلم عرض حاجتی دارد
سلام حضرت ارباب!آسمان هم گفت
سلامِ صبح به ارباب لذتی دارد.
صبحتون حسینی♥️💫
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌹@tarigh3
" سلام علیکم و رحمه الله...؛"
" یا رب العالمین"
عرض تبریک ویژه یوم الله ۹ دیماه ؛ روز بصیرت و آگاهی ؛ روز افتخار و سربلندی مردم ایران
روزتون بخیر و شادی. وجودتون شاد و بانشاط...؛
هفته ای سرشار از تلاش و توفیق در پرتو نگاه سخاوت مندانه حضرت زهرا"ع" داشته باشید...؛
الهی در دنیا و عقبی سایه نشین و محفوظ در حریم پاک و پرسخاوت اهل بیت "ع" بوده و معیت و همراهیشان افتخار و زینت زندگیتان باشد...؛
🇮🇷🌸 الهی آمین 🌸🇮🇷
🇮🇷✌️🇮🇷
۹ دی را
روز میثاق با تو نامیدهایم
تا سالی یک بار
بیعت تازه کنیم با تو.
ای عشق!
جان بر کف در راه توایم.
🇮🇷✌️🇮🇷
#نهم_دی
#روز_بصیرت
🌹@tarigh3
🔷 ۹ دی روز ملی «بصیرت و میثاق امت با ولایت» گرامی باد.
♦️وصیت مخصوص حاج قاسم به کرمانیها در خصوص ولایت فقیه: «دوست دارم کرمان همیشه و تا آخر با ولایت بماند. این ولایت، ولایت علی بن ابی طالب است و خیمه او خیمه حسین فاطمه است. دور آن بگردید. با همه شما هستم. می دانید در زندگی به انسانیت و عاطفه ها و فطرت ها بیشتر از رنگ های سیاسی توجه کردم. خطاب من به همه شما است که مرا از خود می دانید، برادر خود و فرزند خود می دانید.»
🔸رهبر معظم انقلاب و حاج قاسم در کوه امام عصر (عج)، بالای مزار حاج قاسم، کرمان اردیبهشت سال ۱۳۸۴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 به مناسب ۹ دی، بازنشر سخنرانی غم انگیز رهبر معظم انقلاب با مضمون «ای سید ما، ای مولای ما، دعا کن برای ما» در نماز جمعه سال ۱۳۸۸
♦️شهید آوینی: «حکومت خدا یعنی حکومت احکام خدا از طریق بندگانی که با این احکام از دیگران آشناتر هستند، یعنی ولایت مجتهد یا فقیه و این حکومت ضرورتاً مردمی است چرا که دست بیعت مردم نیز در آن دخیل است؛ همین سان که هست. هرچه مخالفت هست، در داخل و یا خارج از کشور، با همین ولایت است.»
🔸منبع: کتاب «آغازی بر یک پایان»، مقاله «پروسترویکای اسلامی وجود ندارد.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 کلیپی نوستالژیک از شعارهای حماسی مردم در راهپیمایی میلیونی ۹ دی سال ۱۳۸۸ در محکومیت بی حرمتی فتنه گران به شعائر تشیع در روز عاشورای آن سال
♦️شهید آوینی: «ولایت فقیه تنها صورتی است که حکومت اسلامی به خود می گیرد و این از حقایق است که تصور آن موجب تصدیق می شود و نیاز به استدلال ندارد.
♦️این ولایت پیش از مرحله تأسیس حکومت، خود به خود فعلیت و تحقق دارد، چرا که فرد متعهد نسبت به دین فطرتاً برای استضائه احکام عملی دین به مرجع رجوع می کند که او را اعلم و اعرف در شریعت می شناسد و بنابراین، تقلید شیوه ای کاملاً فطری و خود به خودی دارد.»
🔸منبع: کتاب «آغازی بر یک پایان»، مقاله «اسلامیت یا جمهوریت»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نهم_دی_ماه_سالروز_شهادت_صادق_لشکر_ویژه_۲۵_کربلا_گرامیباد
.
▪️ بار اولی که صادق به جبهه میرفت، تازه جنگ شروع شده بود. در حال و هوای آن دوران، بعضی از رزمندههایی که او را نمیشناختند، به دلیل ظاهر خاص و موهای بلند مزدستان به دوست و همراهش سید محمد موسوی میگفتند:
«این بچه خوشکل سوسول کیه آوردیش جبهه؟
.
▪️چند ماه نگذشت که به خاطر شجاعت و صلابت و ذکاوتش، همین بچه خوشکل شد فرمانده تیپ دوم لشکر ویژه ۲۵ کربلا ( شادی روح سردار شهید صادق مزدستان صلوات 🦋) 🎥 کلیپ تصاویر کمتر دیده شده شهید مزدستان.🌷🌷🌷
.
#سالروز_شهادت
کرامت امام زمان علیه السلام
داستان "حاکم شیعه نما"
شمس الدين محمّد بن قارون مى گويد:
در شهر (حلّه) مردى ضعيف البُنيه، ريز نقش وبد شکل زندگى مى کرد، او ريش کوتاه وموى زرد داشت، وصاحب حمّامى بود، به همين جهت به (ابو راجح حمامى) معروف بود.
روزى به حاکم حله که (مرجان صغير) نام داشت، خبر دادند که ابو راجح خلفى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) را دشنام داده است.
حاکم دستور داد تا او را دستگير نمايند. وقتى او را دستگير ونزد حاکم بردند. حاکم امر کرد او را تا حدّ مرگ کتک بزنند.
مأمورين حاکم او را از هر طرف مى زدند، آن قدر زدند که صورتش به شدّت زخمى شد، ودندان هاى پيشين او شکست.
حاکم به اين هم اکتفا نکرد، دستور داد تا زبان او را بيرون کشيده وبا جوالدوز سوراخ کنند. شکنجه او همچنان ادامه يافت، و(براى عبرت مردم وقدرت نمايى وبه اصطلاح نمايش غيرت مذهبى خويش) دستور داد که بينى او را سوراخ نموده وطناب زبر خشنى از آن عبور دهند ودر کوچه هاى حلّه بچرخانند ودر انظار مردم نيز او را ضرب وشتم نمايند.
مأمورين حاکم، دستور او را اجرا کردند، ديگر رمقى براى ابو راجح نمانده بود.
هر که او را مى ديد، مى پنداشت مرده است. با اين حال، حاکم دست از سر او نکشيد ودستور قتلش را صادر کرد.
عدّه ى که در صحنه حاضر بودند، گفتند: او پيرمرد سالمندى است وآنچه ديد، برايش کافى است. همين حالا نيز مرده است. او را رها کنيد که جان بکند. وخونش را به گردن مگيريد! وآن قدر اصرار کردند تا حاکم راضى شده ورهايش نمود.
بستگان ابو راجح، او را با صورت زخمى وزبان باد کرده که رمقى برايش نمانده بود به خانه اش برده، ودر اتاقى خواباندند، وهمه يقين داشتند که ابو راجح همان شب خواهد مُرد.
اما صبح هنگام، وقتى براى اطّلاع از حالش به خانه او رفتند، ديدند ابو راجح با چهره ى سرخ، ريشى انبوه وپاک، قامتى رسا وقوى ودندان هايى سالم، مانند يک جوان بيست ساله به نماز ايستاده است وهيچ اثرى از وضع وحال بد شب گذشته وجراحات او ديده نمى شود.
مردم که بسيار تعجّب کرده بودند، پرسيدند: ابو راجح! چه شده است؟
ابو راجح گفت: ديشب وقتى مرگ را در مقابل چشمانم ديدم، دلم شکست، زبان که نداشتم دعا کنم، در دل دعا کردم، واز مولايم امام زمان (عليه السلام) کمک طلبيدم.
وقتى تاريکى شب همه جا را فرا گرفت، نورى فضاى خانه را پر کرد. ناگاه جمال محبوبم امام زمان (عليه السلام) را مشاهده نمودم که دست مبارک را بر چهره مجروح من کشيده فرمود:
براى کسب روزى خانواده ات از خانه خارج شو! خداوند تو را عافيت بخشيده است.
صبح شد همين طور که مى بينيد، خود را ديدم.
خبر شفاى او فوراً همه جا پخش شد وبه گوش حاکم رسيد. حاکم او را احضار کرد. او که ابو راجح را ديروز آن طور ديده وامروز چنين مشاهده مى کرد در جا خشکش زد وبه شدّت به هراس افتاد.
از آن زمان، در رفتار خود نسبت به شيعيان حلّه تغيير روش داد.
حتّى محلّ امارتش را که در مکانى که منسوب به امام زمان (عليه السلام) بود تغيير داده واز آن پس به جاى اين که پشت به قبله بنشيند، (به جهت احترام) رو به قبله نشست! امّا هيچ کدام از اين ها به حال او سودى نکرد واو پس از مدت کوتاهى مُرد.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم🕯
#معجزهی_بوی_حرم!
🌷چندین سال پیش در محدودهای بین کوشک و شلمچه کار میکردیم. هرچه گشتیم تا ۹ ماه شهید پیدا نشد. مدام تیمهای جستجو به من فشار میآوردند که اینجا شهید نیست و میگفتند که آقای باقرزاده شما ما را سر کار گذاشتهاید. ولی من همچنان اصرار داشتم که در آن محدوده شهید وجود دارد و باید تفحص کرد. بعد از مدتی روحیه من هم ضعیف شد تا اینکه چند گروه از خانوادههای شهدا با یک گروه تلویزیونی به طلائیه آمدند تا برنامهای به نام «سرور سبز» را اجرا کنند.
🌷در آن روز نیز ما یک پرچم از حرم امام رضا(ع) را از آستان مقدس رضوی گرفته بودیم تا بر روی گنبد حسینیه طلائیه نصب کنیم. همینکه رایحه پرچم گنبد امام رئوف در فضا پیچید، پشت بیسیم به من اعلام کردند که ۸ شهید به ترتیب پیدا شدهاند و به محض اینکه شهدا را آوردند من دستور دادم استخوانهای این عزیزان را درون همین پارچه بپیچند؛ چرا که شهدا به واسطه بوی حرم امام رضا(ع) خود را به ما نشان داده بودند.
#راوی: سردار سید محمد باقرزاده، فرمانده کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح
♦️مرتضی رستی | ۲۸
▪️از داخل بیمارستان الرشید بغداد
در بیمارستان الرشید بغداد که بودیم یک سالن بود که حدود شاید بین ۱۰ تا ۱۵ تخت داشت و اکثر دوستان که آنجا بستری بودند از ناحیه ران پا تیر یا ترکش خورده بودند.
زخم های اکثر دوستان غیر از عفونت و ورم که باعث درد شدیدشان میشد بسیار کرم میزد، گاهی درد اینها آنقدر طاقت فرسا میشد که به پرستار التماس میکردند کاری بکند او هم تیغی میآورد بدون بی حسی در همان ناحیه ران میکشید شکافی ایجاد میکرد فشار میداد عفونتها بیرون میزد فرد مقداری راحت میشد و یکی دو روز بعد دوباره همین آش و همین کاسه یعنی طرف بی طاقت میشد چقدر ناله و التماس و خواهش تمنا میکرد تا اینکه پرستار راضی میشد یک تیغ ریش تراشی بیاورد و شیاری ایجاد کند و با فشار عفونتها را خالی کند.
بچه ها از شدت درد و خارش، وول زدن کرمها را فراموش میکردند خودم میدیدم داخل زخم یا زیر ران این بچه ها جمعیتی از کرمها وول میزنند بی انصاف پرستار هم باند یا گازی نمیداد که کاری انجام دهم.
گاهی استخوانهای شکسته پای این دوستان را به چشم میدیدم حتی یکی دو نفری استخوان هایش بیرون زده بود و یکسره دیده می شد. از طرفی خودم هم از ناحیه دست مشکل داشتم ولی به هر طریقی بعد از رفتن پرستار سعی میکردم کمکشان کنم فقط مشکل این بود که نمیتوانستم پایشان را بلند کنم و زیرش را تمیز کنم خودشان هم توان نداشتند، خب ران تیر خورده بود و خرد شده بود تا جاییکه ممکن بود کمک می کردم، هر کدوم از دوستان که ظرف ادرار میخواستند با هماهنگی با نگهبان پشت در میرفتم ظرف میآوردم می بردم خالی میکردم.
آزاده اردوگاه تکریت ۱۱