eitaa logo
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
7.2هزار ویدیو
47 فایل
🌹می ترسم از خودم ▪زمانی که عکس شهدارابه دیواراتاقم چسبوندم، ولی به دیواردلم نه! 🌷منتظرنظرات خوب شما همسنگران هستیم: 🌴ارتباط با خادم الشهدا کانال: 🌹 @yazahrar 🌻لینک کانال: 🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
مشاهده در ایتا
دانلود
⛔️اعلام خطر ⏪ در خواست نشر حداکثری👇 پروژه غربی صهیونیستی ا همستر کوین چیست؟ ضمن سلام واحترام به اطلاع میرسانم کشورهای غربی هم پیمان رژیم صهیونیستی در راستای مدیریت افکار عمومی کشورمان عدم تمرکز ملت ایران بر انتخابات ریاست جمهوری پروژه ای بنام همستر کوین را کلید زده وبا تبلیغات مسموم سعی در سست کردن اراده مردم جهت مشارکت درانتخابات رادارند با توجه به نزدیک شدن به ایام انتخابات ودرجهت دور نگه داشتن هم وطنان گرامی از اپلیکیشنهای داخلی پروژه صهیونیستی غربی همستر کوین را کلید زده و مبدأ بازی را در اپلیکیشن تلگرام و درگاههای بعدی بازی را در توئیتر و سایر اپلیکیشنهای خارجی قرار داده اند و جهت مدیریت افکار عمومی و پرت کردن حواس عموم مردم مبدا خرید کارتهای این بازی را صرافی ها قرار داده اند.درصورتی که اصل ماجرا همون طور که عرض کردم مدیریت افکار عمومی در سه جهت کاملا برنامه ریزی شدست که عبارتند از ۱_مدیریت افکار عمومی جهت کاهش مشارکت در انتخابات ریاست جمهوری ۲_عدم استفاده از اپلیکیشنهای داخلی درایام انتخابات در راستای جلوگیری شناخت کاندیداها و برنامه های اعلامی آنهاست و معرفی کاندیدای مدنظر کشورهای غربی ورژیم صهیونیستی در روزهای آخر انتخابات ۳_همونطور که مستحضرید همستر موجودیتی دوجنسه داره که متاسفانه با حربه استفاده از این بازی به عنوان صلوات شمار، توهین به دین ومقدسات مارو درصدر اهدافشون قرار داده اند ⏪مطمئن باشید در تولید این بازی دشمنان ما ازقبیل رژیم صهیونیستی وسازمان منافقین وکشورهای غربی مشارکت داشته واهداف برنامه ریزی شده فوق رو در بازی دنبال میکنند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کاش میشد که تو با معجزه‌ای برگردی 💔😢 🖤
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل : سوم 🔻قسمت : ۵۶ همرزم شهید: ناصر قزوینی یک بار من و حسین و آقای خواجویی و یکی دیگر از بچه ها برای شناسایی به آب های هور《تبور》رفتیم. آقای خواجویی، با یکی از بچه ها جلو رفت. من و حسین را برای تامین گذاشتند. سن من بیشتر از حسین بود. قرار شد اگر اتفاقی افتاد، من تصمیم بگیرم. به ما گفتند تا یه ساعت صبر کنین. اگه ما نیومدیم، شما برگردین. یک ساعت منتظرشان شدیم؛ نیامدند. به حسین گفتم نیم ساعت دیگه هم منتظرشون بمونیم. باز نیم ساعت ایستادیم. خبری ازشان نشد و برگشتیم. سوار بلم(قایق کوچک) شدیم. زمان برگشت، همه چیز به نظرم جدید می آمد. رفتیم جلوتر. گفتم حسین، این راه غریبه است! این نی ها، به هم بسته است. وقتی می اومدیم، آبراه باز بود! نیزار، این جوری نبود! نی ها این قدر تو هم گره نخورده بود! حسین هم با تعجب به اطرافش نگاه کرد! گفت من هم همین فکر رو می کنم. باز کمی جلوتر رفتیم. مطمئن شدیم راه را اشتباه آمده ایم. از راهی که رفته بودیم، برگشتیم. توی فکر بودیم که چکار کنیم و از کجا برویم که چیزی نزدیک بلم، توی آب افتاد. تو آب را نگاه کردم. تا آمدم بگویم نارنجکه...، منفجر شد، و هم زمان از فاصله ی ۵ متری، ما را زیر رگبار گرفتند. خدا خواهی بود که تیر بهمان نمی‌خورد! یک لحظه تیراندازی قطع شد. فهمیدم خشاب تیر بارشان خالی شده. گفتم: حسین، بزن کنار... بزن کنار... تا یه خشاب دیگه می ذارن، فوری از تیررس شون بیا عقب... پارو زدیم و کمی عقب آمدیم. صداشان می آمد. گوشم را تیز کردم. صدای گنگ و نامفهومی به گوشم رسید. شک داشتم فارسی حرف می زنند یا عربی! فرصتی نبود. داشتند تیربار را آماده می‌کردند. گفتم حسین، اگه تیربار بزنن، این بار کارمون ساخته است! ریسک کردم، دلم را به دریا زدم و بلند داد زدم آهای... برادرا، کی هستین؟ آهای... تیر نزنین... از آن طرف هم عراقی ها با شنیدن صدای من بیکار ننشستند و به کمک برادران ایرانی آمدند. انگار کل تجهیزات شان را با خود آورده بودند تا از ما پذیرایی مفصلی بکنند! آتش خیلی سنگینی بود. شانس آوردیم توی آن همه صدا، بچه ها صدایم را شنیده بودند. یک نفر گفت برادر، کی هستی؟! بیا نزدیک. نفس راحتی کشیدم. گفتم حسین، معطل نکن! با تموم قدرتت پارو بزن؛ تا پشیمون نشده ان! رفتیم جلو. هنوز عراقی ها دست بردار نبودند. عزم شان را جزم کرده بودند تا دست خالی برنگردند! آتش بود که روی سرمان می ریختند. 🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#در
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل : سوم 🔻ادامه قسمت : ۵۷ به بچّه ها رسیدیم. زیر آن گلوله و آتش شروع کردند به بازجویی. گفتم «برادرا، دم در بَده!بریم داخل سنگر ». داخل سنگر شدیم. رگباری پرسیدند «خوب کجا بودین؟فرمانده تون کیه؟ اسم تون چیه؟ اسم چند تا از بچّه های واحد رو بگین…». خلاصه، اسم و نشانی بچّه ها رو به فرمانده گروهان شان دادیم. حسین ،همان جا خندید و گفت :به جان خودم ، تا گفتی برادر کی هستی، خودم رو برای اسارت آماده کردم … قسمت:۵۸ همرزم شهید :رسول جمشیدی اوّلین باری که من و حسین وارد تیم شناسایی شدیم ،عملیات کربلای یک بود. به فرماندهی برادر عالی، برای شناسایی به منطقه ی قلاویزان و منطقه ی مهران رفتیم. تپه های قلاویزان ،بیشتر کوه مانند بود. قبل از این تپه ها ،دشت بود. می بایست از این دشت و میدان مین عبور می کردیم. شناسایی این منطقه، کار سخت و پر خطری بود. همین باعث شد که کار شناسایی ،چند شب طول بکشد. شناسایی تمام شد. می بایست بر می گشتیم. وسایل مان را جمع کردیم. از بین آن همه مین، سنگ و درّه عبور کردیم. خیلی خسته شده بودیم. سرانجام به خاکریز خودمان رسیدیم. خم شدیم و بر خاک ساجده کردیم. بوسیدن خاک وطن مان ،خستگی را از تن مان درآورد. طعم شیرین سجده های بعد از شناسایی ها، هنوز از یادم نرفته است. من و حسین، درچند شناسایی دیگر باهم بودیم. کار شناسایی، خیلی سخت بود. هیچ وقت ندیدم حسین، شاکی باشد؛حتّی در منطقه ی «هورالعظیم» که حدود یک ماه، روی پل های شناور چادر زده بودیم. از یک طرف، گرمای شدید تابستان، و از طرف دیگر، اذیّت و آزار پشه ها و نیزارهای بسیار بلند هورالعظیم، وضعیت را برایمان سخت کرده بود. به هر نحوی بود، شب ها با بلم برای شناسایی می رفتیم. گه گاهی نزدیک صبح بر می گشتیم. همه ی بچّه ها خسته می شدند ؛ولی هیچ وقت به روی خود نمی آوردند. خدارا شکر، کار شناسایی هورالعظیم ،به خوبی تمام شد. به حسین گفتم «خیلی وقته اومده ای. برو رفسنجون،یه سری به خانواده ات بزن. یه حال و هوایی عوض کن و برگرد. ». عشق وعلاقه برای حضور در کنار بچّه ها ،عشق به شهادت و زندگانی مخلصانه ی قبل از شهادت باعث شده بود خاک جبهه دامن گیر شود. دل کندن از جبهه ، برای تک تک بچّه ها سخت بود؛ خصوصاً حسین که از ابتدای ورودش به اطلاعات عملیات ،شاگرد کسانی مثل حسین یوسف الهی و محمدرضا کاظمی را کرده بود. قبول نکرد. خستگی برایش معنی نداشت. کمی بعد از این شناسایی، برای شناسایی منطقه ای دیگر رفتیم. 🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
... _می پرسم درد داری ؟ _می گه نه زیاد _می خوای مسکن بهت بدم ؟ _نه _می گم : هر جور راحتی لجم گرفته... با خودم می گم: این دیگه کیه دستش قطع شده صداش در نمیاد ... را چه نیاز است به جسم ، وقتی کار برای ست . درد زمانی درد است که برای غیرِ خدا کار کنی.... ✨چقدر کارهامون برای خداست؟! 🌹@tarigh3
اگر مستمندی را میدید؛ هرچه داشت می بخشید فکر نمی کرد شاید یک ساعت بعد خودش به آن نیاز داشته باشد. گاهی یک روز کلی با نیسانش کار می کرد اما روز بعد پول بنزینش را از من می گرفت! ته و توی کارش را که در می آوردی می فهمیدی کل پولش را بخشیده است... 🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
15.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دو دقیقه لبخند با جشن تکلیف وزارت کشور! 😁😁😁😁 🌹@tarigh3
5.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عزیزم حسین عزیزم حسین عزیزم حسین😭😭😭