فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای روشنی تمام دل ها!
ما منتظریم تا بیایی...
ای ماه و شکوه آسمان ها!
ای خوب ترین! بگو کجایی؟
صبح تون مهدوی 💚
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌹@tarigh3
عشقی به جز حسین نباشد که این چنین
با یک سلام، حالِ مرا زیر و رو کند
صبحم به نام نامیِ او تازه میشود
وقتی دلم، هوایِ حسین آرزو کند
💚اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْـنِ
💚وَ عَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْـنِ
💚وَ عَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَيْـنِ
💚وَ عَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَيْـنِ
صبحتون حسینی🌤 ♥️
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️🔺 قالیباف: در برابر هوشمندی رهبر انقلاب در خطبههای نماز جمعه و حضور حماسی مردم عزیز سر تعظیم فرود میآورم.
🌹@tarigh3
🕋از پیامبر اکرم صلی الله علیه واله نقل شده است که میفرمایند:
«سرمای بهار را غنیمت بشماریدکه بابدن های شما همان کاری میکند که با درختان میکند؛ واز سرمای پاییز دوری کنید که بابدن های شما همان کاری میکند که با درختان میکند.»
🌹@tarigh3
اعطای «نشان فتح» به سردار حاجیزاده، فرمانده نیروی هوافضای سپاه توسط فرمانده کل قوا در پی عملیات درخشان «وعده صادق»
🔹حضرت آیتالله خامنهای فرمانده کل قوا طی مراسمی به سردار امیرعلی حاجیزاده، فرمانده نیروی هوافضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی «نشان فتح» اعطا کردند.
🔹اعطای این نشان به دلیل عملیات درخشان «وعده صادق» انجام شد.
🔹نشان فتح، بهعنوان نماد عملیاتهای پیروزمندانه رزمندگان اسلام و فاتحان این عملیاتها انتخاب شده است.
🔹این نشان، از سه برگ درخت نخل و گنبد مسجد جامع خرمشهر و نیز پرچم جمهوری اسلامی ایران تشکیل شده است.
🌹@tarigh3
♡
وقتی به طبیعت نگاه میکنم و میبینم
که هر موجـودی به انـــدازه نیازش روزی
میگیرد،آرامش عجیبی به دلم مینشیند.
میفهمم که خداوند فراموشم نخواهد کرد
🌹@tarigh3
این که گناه نیست 01.mp3
17.82M
#این_که_گناه_نیست 1
✴️ ساختارِ گُنــــاه
یه چیز عجیب و غریب نیست!
فقــط؛
یکی از چهار حمله ی شیطانه!
✅اگر بتونی، این حمله رو
با انواع ترفندهاش بشناسی؛
راحت میتونی جلوش، بایستی
🌹@tarigh3
🧕خواهرم، خواهر مسلمانم؛
تبسم آرام روی لبت را ببینم
یا دو پای قطع شدهات را؟😐
حجاب کاملت را ببینم
یا درد کشیدنهایت را؟😐
✓چرا نگاه تو با نگاه من فرق دارد؟
آخر
🔹من با کمترین دردی، اخمهایم در هم میرود و فریادم به آسمان بلند میشود و خشم و عصبانیت در چهرهام موج میزند!!
🔹من با کمترین سختی و مشقتی، حجاب از سرم کنار میرود و عمل به دستورات خدا برایم معنایی ندارد!!
🔹من خنده و تبسم را فقط در اوج آسایش و امکانات، به کار میگیرم!!
✓چرا نگاه تو با نگاه من فرق دارد؟
آخر
🔹من و کشورم در اوج امنیت و آرامشیم
و تو و کشورت در اوج ناامنی و اضطراب!!
🔹من و خانوادهام مدتهاست که در کنار همیم و چه بسا تو و خانوادهات..!!
🔹من در هفته انواع غذاها و خوراکیها را تجربه میکنم و تو برایسحریات اندکی جوشانده و نان نصیبت میشود!
🤔چرا اعتراض نمیکنی؟
🤔چرا حجاب از سر بر نمیداری؟
🤔چرا از کشورت فرار نمیکنی؟
🤔چرا با رسانهها از بی عرضگی مسئولینت نمیگویی؟
🤔چرا خسته نمیشوی؟
🤔چرا دست از قدس و نماز و روزه نمیکشی؟
🤔چـــرا؟؟🤔
☺️میدانم چرا!
✅چون ایمان داری!
✅چون به خدایت اعتماد و به وعدهاش ایمان داری!!
🌹خوشا به حالت خواهرم
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 🔻 بی آرام / ۲ برای سردار شهید حاج اسماعیل فرجوانی روایت زهرا امینی
🍂
🔻 بی آرام / ۳
برای سردار شهید
حاج اسماعیل فرجوانی
روایت زهرا امینی
بقلم، فاطمه بهبودی
•••━🌼🍃━━━━━━━━•••━
چهار روز از زندگی مان گذشته بود که اسماعیل گفت: "دختردایی یه چیزی بگم، ناراحت نمیشی؟"
- نه
- دوستام زنگ زدهان، باید برم منطقه
- من هم با خودت ببر.
خندید
- دارم میرم منطقه جنگی، چطور تو رو با خودم ببرم.
- حداقل من رو ببر اهواز که بهت نزدیک باشم.
- اگه اونجا امن بود که مامانم نمی اومد اینجا خونه بگیره.
زدم زیر گریه. حالا گریه نکن کی گریه کن! اصلا دوست نداشتم لحظه ای از من جدا شود.
فکر میکردم اگر برود، دیگر نمی بینمش؛ انگاری دیگر برای من نیست و از دستش میدهم.
دید اشکهای من تمامی ندارد. گفت:
- پاشو لباسات رو عوض کن؛ بریم بیرون دوری بزنیم.
از خدا خواسته بلند شدم و لباس پوشیدم. هوای اصفهان بهاری و مطبوع بود. قدم زدن با او که دنیایم شده بود، ذوق و شوقم را بیشتر میکرد. من که دختر شادی بودم و در لحظه زندگی میکردم موضوع رفتنش یادم رفت. سر صحبت را باز کرد:
- می دونی حضرت زهرا چند سالگی شهید شد؟
من هم که طوطی وار این ها را می دانستم گفتم: "هجده سالگی" گفت:
- نام حضرت زهرا رو داری؛ میخوام که صبر خانوم رو هم داشته باشی! اینا الگوی دین و دنیای ما هستن. زد به صحرای کربلا و صبر زینب (س). آن روز فهمیدم توکلش به خداست و توسلش به حضرت زهرا. نام بانو از زبانش نمی افتاد. نمی دانم در حرف های اسماعیل چه بود که آتشم را نشاند و آرامم کرد. قول دادم صبوری کنم تا برگردد. دیگر گریه نکردم. دلم نمی آمد دلش را بشکنم و ناراحتش کنم. خاطرم را جمع کرد که برایم پیغام میفرستد و هر یک از دوستانش که آمدند نامه ای برای من همراهشان میکند.
اسماعیل که رفت انگار رنگ و لعاب خانه را با خود برد. دیدم چه اتاق کوچکی داریم؛ اصلاً چه خانه نقلی و جمع وجوری ! تا قبل از آن انگار در قصری بی در و پیکر زندگی میکردم و خدم و حشم به من کُرنش میکردند. از وقتی اسماعیل رفت، کارم شده بود دعا کردن برای رزمنده ها. خواب و خوراک نداشتم. روزها به سختی میگذشت.
حاج خانم سرگرم کارهای خیاطی اش بود. نسرین خانم، بعد از دوره درمان شش ماهه در تهران به اصفهان آمده و در بیمارستان بستری بود. امیر در جبهه و ندا و نادیا هم مشغول درس و مدرسه بودند.
از اسماعیل خبری نبود. نه خودش آمد نه پیامی فرستاد؛ در حالی که همه وجودم اسماعیل را صدا میزد. یک روز طاقتم تمام شد. رو کردم به حاج خانم و گفتم: به خدا دیگه نمیتونم تحمل کنم. می خوام برم اهواز پسر عمه رو ببینم. حاج خانم سر چرخاند به حاجی آقا و گفت:
- ببین عروست چی میگه حاجی آقا، با دلم راه آمد، بلیت اتوبوس گرفت و راهی شدیم. در خانه حاج خانم را که باز کردند نزدیک بود از ترس پس بیفتم. سوسکهای بزرگی توی خانه پرواز میکردند! من که تا آن روز سوسک پرنده ندیده بودم داشتم زهره ترک میشدم. گفتم:"حاج خانم اینا دیگه چیان؟" گفت: "به اینا میگن بتُل. ما که نبودیم بیشتر شده ان" آن قدر که از سوسکها وحشت داشتم از حمله عراقیها نمی ترسیدم. حاج خانم گفت: «زهرا، اسماعیل می آد به خونه سرمیزنه. من کفشات رو قایم میکنم که ندونه اومدی، اصلاً بذار بگم زنت رو نیاورده یم.» گفتم باشه. فردای آن روز دم دمای ظهر، اسماعیل کلید انداخت به در خانه و آمد. چشمش که به حاج خانم افتاد رویش به لبخند بازشد.
- ا... مامان شما کی اومده اید؟
حاج خانم گفت:
- تو که بدقولی کردی و نیومدی! ما که هیچی؛ دلتنگ تازه عروست نشدی؟ گفته بودی زود میآی.
اسماعیل گفت:
- دشمن فشارش رو بیشتر کرده، نمیتونستم ول کنم بیام، زهرا چطوره؟
حاج خانم خودش را به آن راه زد:
- چه می دونم، زهرا رو میخواستی باید خودت می اومدی بهش سر میزدی. من که زنت رو نیاوردم. به من چه! زنت رو میخوای برو اصفهان، خودت برش دار بیارش.
اسماعیل خنده اش گرفت. انگار دست ما را خوانده بود. حاج خانم گفت: "ای نامرد! سر تو نمی شه کلاه گذاشت."
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم بامزه بود
مکالمه جالب زن و شوهر ایرانی وقتی موشکهای سپاه رو میبینن😃
🌹@tarigh3
پرواز قشنگ است ولی بی غم و محنت
محنت نکش از غیر و پروبال خودت باش
- اقبال لاهوری
♦️سالگرد عملیات حماسی #طوفان_الاقصی
هدیه به ارواح مطهر همه حماسه سازان مبارزه بارژیم جعلی صهیونیستی
صلـــــــــــــــوات🌷🌷
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ
وَعَجِّلْفَرَجَهُم
🌹@tarigh3