eitaa logo
طَریقُ الشُهَداء
157 دنبال‌کننده
752 عکس
240 ویدیو
2 فایل
شھید..به‌قلبت‌نگـاھ میکند اگࢪجایےبࢪايش‌گذاشتھ باشےمےآيد مےماند لانھ میکند تاشھيدت‌ڪند🌙❤ ࢪفیق‌شهیدشهیدت‌میڪند کپی برداری=صلوات و دعای فرج آقا❤ اگر شهیدی رو میشناسید که خیلی باهاش رفیقید به ما معرفی کنید+ #تبلیغ و #تبادل 🆔 @Khadem_Shoohada_313
مشاهده در ایتا
دانلود
طَریقُ الشُهَداء
حمید شمایلی به تاریخ 27 بهمن 1342 در بهبهان متولد شد. اواخر سال 1356 که اندک اندک شعله های انقلاب اسلامی از زیر خاکستر زبانه می کشید، حمید مشغول تحصیل در دوم راهنمائی بود اما مانند بسیاری از همسالان خود، در تجمعات انقلابی و تظاهرات ها شرکت کرده و افتخار حضور در تظاهرات خونینِ ماه  رمضان را که رژیم طاغوت برای اولین بار در بهبهان ، دست خود را به خون مردم رنگین نمود، در کارنامه خود ثبت نمود. با پیروزی انقلاب اسلامی و همزمان با آغاز فعالیت های جهاد سازندگی حمید به این نهاد برخاسته از متن انقلاب پیوست. حمید پشت نیمکت های کلاس دوم دبیرستان نشسته بود که جنگ تحمیلی شروع شد .علی رغم مراجعات مکرر حمید به پایگاه های بسیج ، برای اعزام به جبهه ، به دلیل حضور دو برادر بزرگش در میادین نبرد ، از اعزام او ممانعت به عمل می آمد. با این حال حمید به ترفندی ، خود را به سپاه سوسنگرد رساند و مدتی را در کنار مدافعان این شهر به نبرد با متجاوزان بعثی پرداخت.او پس از بازگشت از جبهه به تحصیل خود در مقطع سوم دبیرستان ادامه داد. پس از عملیات ثامن الائمه(ع) حمید به آبادان رفت و به واحد مهندسی رزمی جهاد استان فارس ملحق شد. این جوان ، در کسوت سنگر سازان بی سنگر ، در عملیات طریق القدس حضوری فعال داشت و زیر سنگین ترین آتش دشمن به کار احداث خاکریز و جاده مشغول بود و پس از آن نیز در عملیات فتح المبین به وظایف جهادی خود عمل نمود. در عملیات « الی بیت المقدس» چند روز قبل از آزادی خرمشهر ، هنگامی که حمید با بولدوزر مشغول احداث خاکریز بود ، مورد اصابت موشک دشمن قرار گرفت و مجروح شد که البته پس از چند ساعت با بدن مجروح دوباره به خط مقدم نبرد بازگشت. پس از شرکت در عملیات رمضان ، حمید، خرقه ی سبز پاسداری از انقلاب اسلامی را بر تن نمود و در فروردین ماه 1362 به عضویت واحد مهندسی رزمی تیپ 15 امام حسن مجتبی(ع) درآمد و به فاصله کوتاهی، به «معاونت واحد مهندسی رزمی تیپ 15 امام حسن مجتبی(ع) »منصوب گردید.هر زمان مأموریت و کاری به او محول می شد با وجود مشکلات و کمبودهای موجود نه نمی گفت و با توکل بر خداوند متعال کارش را شروع می نمود. سرانجام در روز جمعه ، دهم فروردین ماه سال 1363 ،در منطقه عملیاتی جزیره مجنون شمالی ، پس از ادای فریضه نماز ظهر و عصر ، همراه برادران همرزمش بهروزی،اندامی،موسویون،آبرومند و حاج عبدالخالق اولادی ، مورد اصابت راکت های صدامیان قرار گرفت و بال در بال ملائک گشود. @tarighishohada 🌷 اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَــرَج 🌷
علی صیاد شیرازی در سال ۱۳۲۳ در شهرستان درگز استان خراسان دیده به جهان گشود. او پس از اتمام تحصیلات ابتدایی و دبیرستان وارد دانشکده افسری و در سال ۱۳۴۶ موفق به اخذ دانشنامه لیسانس از آن دانشکده شد. صیاد شیرازی پس از طی دوره تخصصی توپخانه در آمریکا با درجه ستوان‌ یکم و سمت استادی، در مرکز آموزش توپخانه اصفهان به تدریس پرداخت و در همان شرایط در جهت ‌سازماندهی نظامیان انقلابی فعالیت خود را آغاز کرد. وی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی به‌ مدت چند سال در بخش‌های مختلف ارتش به ویژه در غرب کشور به پاسداری از کشور پرداخت و در سازماندهی و فعالیت نیروهای انقلابی در ارتش تلاشی گسترده داشت. شهید صیاد پس از پیام امام خمینی مبنی بر شناسایی نیروهای مخلص ارتش طاغوت، شناخته شد و به خاطر توان بالای سازماندهی ‌اش مورد توجه حضرت امام و یاران انقلاب اسلامی قرار گرفت. @tarighoshohada 🌷 اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَــرَج 🌷
نــام پـــدر : احمد علی تاریخ تـولـد : 1339/07/22 تاریخ شهادت : 1367/01/29 محـل تـولـد : فريدونكنار "محسن اسحاقی” در سال 1339 در شهرستان "فریدونکنار” ديده به جهان گشود .خانوادة "اسحاقی” در شهر "فريدونکنار” زندگی می کردند .پدر او کشاورز بود و از اين راه امرار معاش می کرد .مادر محسن خانم عذرا تندرست در کنار خانه داری با خياطی به بهبود وضع معيشتی خانواده کمک می کرد . پيش از تولد محسن ،مادرش که به گفته خود هميشه رو به قبله می خوابيد شبی در خواب ديد که خانمی با پوشش سياه و روسری سفيد به همراه آقايي بالای سر او نشسته اند و او را به جای آوردن دو رکعت نماز شکر و همچنين خواندن چند سوره از قرآن نظير کوثر ترغيب می کنند . محسن ،دوران کودکی را در داخل منزل و در کنار مادر خود سپری کرد .او نسبت به کودکان هم سن و سال خود متواضع تر و آرام تر بود .به تدريج با رسيدن به سنين بالاتر تحصيل در مکتبخانه و نزد ملاّ را تجربه کرد .سپس به دبستان رفت و دوره ابتدايی را با موفقيت به پايان رساند . در اين سنين همبازيها و دوستان خود را ميان افرد بزرگ تر انتخاب می کرد و کم کم که بزرگ تر شد با روحانيون، معلمان و اساتيد و بچه های درس خون معاشرت داشت .هرگز زير بار حرف زور نمی رفت .دوره راهنمايي را در مدرسه "اسدی"در" فريدونکنار" به پايان رساند و در همين سنين به پدرش در کار کشاورزی کمک می کرد .به گفتة مادرش از دوران کودکی هميشه با وضو بود و بر سر زمين زراعت نيز با وضو حاضر می شد و به کار و تلاش می پرداخت . @tarighoshohada 🌷 اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَــرَج 🌷
طَریقُ الشُهَداء
بارها و بارها با نوای کویتی پور این شعر را زمزمه کرده ایم که ممدی نبودی ببینی... موسوی(1) آید پی تو
بیست و نهم فروردین سال 35 مطابق با ولادت حضرت امیر(س) خانواده ای از سلاله نبی اکرم(ص) صاحب فرزند پسری شدند که نامش را عبدالرضا گذاشتند. او دوران تحصیلش را در خرمشهر گذراند و در همه ایام تحصیل دانش آموزی ممتاز بود که در همه درس هایش خوش می درخشید و جز به درس و فوتبال در آن فضایی که بسیار سرگرمی های دیگر می توانست داشته باشد فکر نمکرد. دیپلمش را با معدل 19/58 گرفت و با رتبه عالی وارد دانشگاه تهران شد تا در رشته پزشکی ادامه تحصیل دهد و با اینکه می توانست از خوابگاه استفاده کند اما خانه ای در جنوب تهران اجاره کرد و ارتباطی عمیق با اهالی محل گرفت. مدتی که از ادامه تحصیلش می گذشت با دوستانش تصمیم گرفتند تا هر کدام به شهر خود برگردند و با توجه به شناختی که از فرهنگ منطقه و مردم خود دارند رابطه ای محکمتر برقرار کنند و همین علت سبب شد تا از دانشگاه تهران برای دانشگاه جندی شاپور انتقالی بگیرد. سال 55 رو به پایان بود که از طرف گارد دانشگاه اخطار دریافت کرد اما سید به این موضوع اهمیتی نداد تا اینکه اخطار دوم منجر به اخراجش از دانشگاه شد. روز به روز بر فعالیت های انقلابی او افزوده شد تا جایی که به علت فشار ساواک، خانه ای در شهر اجاره کرد و فعالیت هایش را به شکل نیمه مخفی در آورد و با عضویت در حزب الله خرمشهر زمینه آشنایی اش با سید محمد علی جهان آرا فراهم شد. کار به جایی رسید که عبدالرضا و بسیاری از جوانان شهر به زندان افتادند اما پیروزی انقلاب مایه آزادی آنان را فراهم کرد. از اتفاق هایی که چند ماهی بعد از پیروزی انقلاب افتاد، تشکیل سپاه خرمشهر بود که سید به عنوان مسئول عملیات شروع به کار کرد. آبان ماه 58 بود که برای از سر گرفتن درس و مشقش وارد دانشگاه شد و هنوز یک ترمی بیشتر نگذشته بود که به اصرار شهید جهان آرا دوباره درس را رها کرد و برای سروسامان دادن به وضعیت خرمشهر راهی شهرش شد. با شروع مجدد درسش تصمیم به ازدواج گرفت و با دختری که چند سال پیش در جریان فعالیت های انقلابی اش آشنا شده بود ازدواج کرد. این بانو نیز مانند او مبارزه کرده بود حتی طعم زندان را نیز چشیده بود و در خانواده ای مذهبی رشد کرده و بسیاری از مشکلاتی را که آن روزها سید با آنها دست و پنجه نرم می کرد از نزدیک لمس کرده و هیچ مشکلی در این زمینه با هم نداشتند. بانو صدیقه زمانی دختری بود که نه تنها آن روزها که حتی سال های سال بعد از شهادت سید هنوز به چشم یک معلم به همسرش می نگرد. بانو می گوید که سید خط فکری اش را از امام گرفته بود و می گفت که امام عصاره تاریخ است. همسرش از احترام فوق العاده ای که سید به او می گذاشت اینگونه می گوید: او معتقد بود که زن از جایگاه ویژه ای برخوردار است و به همین خاطر بسیار با مهربانی و لطف با من برخورد می کرد و در کارهای خانه کمک کار خوبی بود و همیشه در بین جمع مرا با نام فامیل خودم صدا می کرد و مانند دکتر شریعتی معتقد بود که زن با ازدواج هویتش عوض نمی شود و حضرت صدیقه طاهره(ص) همواره فاطمه بنت محمد(ص) است. آنها زندگی کوتاهی را با هم گذراندند و سید تنها یک سال و پنج ماه از زندگی دختر کوچولویش را تجربه کرد اما در همه این مدت کوتاه به فاطمه سادات عشق می ورزید و هر بار که بغلش می کرد او را می بویید و می گفت شاید این آخرین باری باشد که می توانم او را در آغوش بگیرم. جنگ شروع شد و او مانند بسیاری از بچه های خرمشهر وارد کارزار شدند در همان روزهای اول با اصابت تیری به کمرش دردی را تجربه کرد که تا آخرین لحظه حیاتش او را آزار می داد. روزگار گذشت و شهادت روزی محمد جهان آرا شد و فرماندهی سپاه خرمشهر به دوش سید افتاد گویی پرچم خرمشهر از دست سیدی به دست سید دیگر نهاده شده است. در قامت یک فرمانده هر کاری که از دستش بر می آمد برای پیشبرد هدف مقدس که دفاع از آب و ناموس و میهن و دین بود انجام می داد حال بلند کردن جعبه مهمات بود یا رانندگی آمبولانس یا سرکشی به خطوط مقدم جنگ. عملیات بیت المقدس در جریان بود و چیزی به آزادسازی خرمشهر باقی نمانده بود اما او لحظه ای آرام و قرار نداشت و مدام در خط مقدم از این طرف به آن طرف می رفت و به بچه ها سرکشی می کرد تا اینکه برای جابه جایی رزمنده ای که مجروح شده بود سراغ پست امدادی رفت تا با آمبولانسی او را به عقب منتقل کند که گلوله توپی آمبولانس را منفجر کرد و او به سید محمد جهان آرا پیوست. @tarighoshohada 🌷 اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَــرَج 🌷