eitaa logo
طَریقُ الشُهَداء
151 دنبال‌کننده
752 عکس
240 ویدیو
2 فایل
شھید..به‌قلبت‌نگـاھ میکند اگࢪجایےبࢪايش‌گذاشتھ باشےمےآيد مےماند لانھ میکند تاشھيدت‌ڪند🌙❤ ࢪفیق‌شهیدشهیدت‌میڪند کپی برداری=صلوات و دعای فرج آقا❤ اگر شهیدی رو میشناسید که خیلی باهاش رفیقید به ما معرفی کنید+ #تبلیغ و #تبادل 🆔 @Khadem_Shoohada_313
مشاهده در ایتا
دانلود
🎧♥️  مصطفی دوران بچگیش 👶 خیلی شیطونی می کرد و سر نترسی داشت. بخاطرهمین همیشه یه بلایی سرش میومد و همیشه در استرس بودم. این قدر پرجنب و جوش بود و آروم و قرار نداشت که تو سن چهارسال و نیم بردمش پیش دکتر مغز و اعصاب!😔  بعد از نوار مغز و عکس و یکسری آزمایشات دیگه،  دکتر گفت: «خانم دیگه این بچه رو این جا نیار! این از من و شما سالم تره!!!🤭 تنها مشکل اینه که روحش برای این بدن بزرگه ...! 😯  این حرفی بودکه دکترش به من گفت... ✍ مادر بزرگوار شهید ♥️ ❤️ 🆔https://eitaa.com/joinchat/3182100583C28ea6916af
♥️🌿 رفیقش‌ می گفت: گاهی میرفت‌ یه گوشه ا ۍ خلوت، چفیه اش‌ رو‌ می ڪشید‌ روۍ سرش‌ درحالت‌ سجده‌ می موند.. به قول‌ معروف‌ یه گوشه اۍ خدا رو‌ گیر می آورد.. مصطفی واقعا‌ً عبد‌ِ صالح‌ بود.. 🕊🌱 https://eitaa.com/joinchat/3182100583C28ea6916af
✅بچه ها داشتن عقب میکشیدن، رو دیدم لنگون ،لنگون با سر و صورت خاکی داره برمیگرده گفت؛ چیزی نمونده بود!! رسیده بودیم بالا فقط چند قدم دیگه قله رو گرفته بودیم. بغض نذاشت ادامه بده..... گفتم؛ خیره انشالله، دوباره برمیگردیم دلاور غصه نخور. چیزی نگفت، سرش رو پایین انداخت و رفت پایین ✅برگشتیم، عقب تو مقر مرکزی. برنامه ریزی برای حمله دوباره شروع شد، یک هفته ای تا شروع دوباره عملیات زمان لازم بود. هر روز ابراهیم رو میدیدم، انگار حالش خوب نبود. فردا قرار بود دوباره بزنیم به قله. ✅دوست صمیمی ابراهیم که مثل برادر بودن با هم اومد پیشم، گفت؛ مسئله ای هست در باره ابراهیم ، می خوام بگم گفتم ؛ چیه؟ گفت؛ ابراهیم تو عملیات قبلی مجروح شده ولی بخاطر اینکه بر نگرده دمشق چیزی نگفته!!! ✅شوکه شدم، سریع رفتم پیشش گفتم؛ ابراهیم ببینم کجات مجروح شده؟ خندید گفت؛ نه بابا چیزی نیست ، یه خراش جزئی بوده گفتم؛ ببینم زخمت رو!!!! پاچه شلوارش رو بالا زد، دوتا ترکش نارنجک ،یکی به زانوش و یکی به ران پاش خورده بود. گفتم؛ باید بری درمانگاه و برگردی دمشق سرخ شد، گفت؛ اذیت نکن فلانی من تا امروز درد این ترکشها رو تحمل کردم تا تو حمله دوباره شرکت کنم. ✅دیدم قبول نمیکنه، رفتم پیش ابوحامد و قضیه رو بهش گفتم. حاجی ابراهیم رو خواست پیش خودش تا باهاش حرف بزنه نمی دونم بینشون چی گذشت، وقتی ابراهیم از اتاق آمد بیرون ،با لبخند گفت؛ حاجی اجازه داد بمونم. ✅حالا تازه میفهمم که چه چیزی بین حاجی و ابراهیم بوده ✅حاجی ، رفیق بهشتی خودش رو شناخته بوده... @tarighoshohada
11.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو را قسم به چهارشنبه های ابوالفضلی ات نگاهی کن به ما اسیران بلاتکلیف ... 🌱 ( ) @tarighoshohada 🌷 اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَــرَج 🌷
1.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ان‌شاالله پیش عباسم.... @tarighoshohada 🌷 اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَــرَج 🌷