طَریقُ الشُهَداء
همرزمان او که شاهد نبرد بی امانشان در جاده اهواز-خرمشهر بودند روایت کردند: صدای حسین قجهای را از بی
قرار شد جهت حل این مشکل، گردان تازه نفس دیگری را جهت شکستن خط دشمن، به غرب کارون اعزام کنند. منتها قرار شد تا به هر طریق نیروهای گردان سلمان فارسی عقب نشینی کنند. حاج احمد مسئولیت اجرای عقب نشینی گردان سلمان را به حاج همت واگذار کرد. از این سو رزمندگان با همان سلاحهای سبک خود همچنان مشغول دفع پاتکهای پی در پی ارابههای آهنین دشمن بودند. قرار نبود که بچهها جلوی دشمن ایستادگی خود را از دست بدهند. علاوه بر اسلحه سبک چند قبضه آرپی جی هفت، تمام سلاح نیروهای گردان جان بر کف سلمان بود. دشمن میدانست اگر این موضع مقاومت کند همه چیز به ضررش تمام خواهد شد از این رو تانکهای مدرن تی ۷۲ خود را به میدان کارزار وارد کرد.
از عقب بی سیم میزدند که باید عقب نشینی کنید ولی دیگر دیر شده بود حسین و یارانش درحلقه محاصره قرار گرفته بودند و چارهای نبود، یا سلاحها را زمین باید میگذاشتند و خفت اسارت را قبول میکردند و یا اینکه با افتخار تا آخرین قطره خون خود ایستادگی میکردند و شعار هیهات من الذله را با خون خود ممهور مینمودند. دشمن جواب هر گلوله تفنگ را با گلوله مستقیم تانک میداد.
نبردی عاشورایی و نابرابر ادامه داشت، نزدیکی های صبح بود که #حاج_همت جهت اندیشیدن چارهای برای نجات بچههای گردان سلمان از آن وضعیت بشدت بحرانی به همراه چند نفر توانست شکافی در حلقه محاصره ایجاد کند و بطور معجزه آسایی خودش را به حسین و یارانش برساند.
زمانی که حاج همت وارد منطقه گردان سلمان شد، دید که از آن نیروهای شب قبل ۳۰ الی۴۰ نفر بیشتر زنده نماندهاند و خیلی از مجروحان نیز جراحتهای مهلکی بر تن دارند. #شهید_همت پس از در آغوش گرفتن حسین اصرار کرد که حسین و هر که میتواند به همراه او به عقب برگردد ولی حسین قبول نمیکرد. حسین قجهای به حاج همت میگفت:«حاجی من اگر توان شکستن حلقه محاصره از عقب را داشته باشم و عقب نشینی کنم خوب چرا اینکار را از روبرو انجام ندهم و به پیشروی فکر نکنم. »
#شهید_حسین_جقهای
#شهید_محمدابراهیم_همت
#حاج_احمد_متوسلیان
#سالروز_شهادت
@tarighoshohada
🌷 اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَــرَج 🌷
طَریقُ الشُهَداء
پس از عملیات رمضان در شهریور ماه ۱۳۶۱ که مقارن با ایام حج بود، در پاسخ به پیشنهاد یکی از دوستانش جه
سوار بلدوزر بودیم. می رفتیم خط. عراقی ها همه جا را می کوبیدند. صدای اذان را که شنید گفت: «نگه دار نماز بخونیم.» گفتیم: «توپ و خمپاره می آد، خطر داره.» گفت: «کسی که جبهه می یاد، نماز اول وقت را نباید ترک کنه.»
#شهید_حسن_باقری
#شهید_باقری
#سالروز_شهادت
@tarighoshohada
🌷 اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَــرَج 🌷
#رفیقشهید
ڪہ داشتہ باشے نیازے بہ عشقهاے بیخودے ندارے
میدونے یڪے حواسش بهت هستـــــ ...یڪے ڪہ اومده تا وصلتـــــ ڪنه به #خدآ
"رفیق شهید، شهیدتـــــ مےڪنہ"
#شــهـید_حــسیـــݩ_وݪآیــٺــےفر
@tarighoshohada
🌷 اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَــرَج 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سالگرد #شهید_نوروزینژاد
شهید بزرگوار شفاعتمان کن😭
@tarighoshohada
🌷 اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَــرَج 🌷
شهید سید محمد حسین غیب پرور فرزند سید عزیزالله در سال ۱۳۴۰ در دهنو یکی از روستا های سرفاریاب در خانواده ای که از لحاظ مادی فقیر ولی از لحاظ معنویات غنی به جهان چشم گشود ایمان به خدا و عشق به ائمه و به ویژه به شهید کربلا ابا عبدالله الحسین (ع)از ویژگی های خاص شهید بود و از همان آغاز تولد طعم تنگدستی و فقر را با وجودش به همراه آورد چرا که پدرش مردی روشن دل از تبار غیور مردان پیشه صدق و صفا و ایمان بود که ذره ذره وجودش را وقف خدا نمو و خواهد نمود تا بدین سان معاش خانواده خود را با کشاورزی و کارگری بدست می آورد فقط از خدا کمک می خواست غیب پرور در چنین خانواده ای رشد کرد و از همان اوایل کودکی با تربیت پاک کربلا طعم شهادت را از چشمه فیض شهادت چشید چرا که در این مدت خداوند او را به بلاها و مشکلات دچار کرد تا در سختی های زندگی آبدیده گرددو به فیض شهادت نائل شود . شهید غیب پرور دوران ابتدائی را با مشکلات فراوان در سرفاریاب به پایان رساند و سپس برای ادامه تحصیل به شهرستان دهدشت هجرت کرد ولی بر اثر فقر مادی خانوادگی و مشکلات دیگر زندگی ترک تحصیل کرد و به ده خود بازگشت و به مدت یک سال به پدر و مادرش در کارهای کشاورزی و دامپروری کمک می کرد و چون سیستم آموزش و پرورش تغییر کرد پنجم ابتدائی نظام جدید را مجدداً گذرانید و سال بعد به دهدشت عزیمت نمود و در مدرسه راهنمائی تحصیلی طالقانی (کیوان) مشغول تحصیل شد و پس از دوران راهنمائی به هنرستان صنعتی دهدشت راه یافت .
#شهید_محمدحسین_غیبپرور
#سالروز_شهادت
@tarighoshohada
🌷 اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَــرَج 🌷
با طلوع صبح صادق انقلاب و با ندای عصاره انسانیت معاصر گمشده قرن حاضر امام خمینی که فریاد برآورد ای شبانیان که قرن هاست در زنجیر ستم شاهان اسیرید به پا خیزید و طومار حکومت جلادان را به هم بپیچید شهید غیب پرور فعالیت های انقلابی را در زمان خفقان رژیم شاهنشاهی با لبیک گفتن هل من ناصر ینصرنی حسین زمان و رهبر کبیرش در شهرستان دهدشت در زمان طاغوت در دیگر صحنه ها ی استمرار بخشید شهید غیب پرور به فرمان امام امت با جو سیاسی که در نظام جدید بود با نهایت کوشش فعالیت خود را انجام می داد و در تظاهرات و راهپیمائی ها شرکت می کرد و به این ترتیب در اوایل اوج گیری و پیروزی انقلاب اسلامی ضمن ادامه تحصیل کما فی سابق تابستانها جهت امرار معاش و کمک خانواده و به دست آوردن هزینه ای جهت ادامه تحصیل به شیراز برای کارگری می رفت و در زمانی که در بسیج به فرمان امام تشکیل شد با عده ای از برادران وارد بسیج سپاه دهدشت و در همین اوایل که تازه جنگ بر ما تحمیل شده بود به اتفاق عده ای از برادران رزمنده به جبهه اعزام می شود و به ماهشهر می روند مدت پانزده روز در آنجا مهمات به جبهه انتقال می دادند و هیچ موقع احساس خستگی نمی کرد وی اصرار زیادی داشت که به خط مقدم جبهه برود و به فرماندهان نظامی بارها می گفته بگذارید ما به خط مقدم جبهه برویم ولی آنها می گفتند چون شما دانش آموز هستید باید به شهرستان برگردید و در سنگر مدرسه فعالیت نمائید و بالاخره بعد از ۲۰ روز ماندن در آنجا با روحی افسرده به دهدشت برگشت و مشغول ادامه تحصیل شد با عشق و علاقه و شوق فراوانی که به سپاه داشت در سال ۱۳۵۹ ضمن تحصیل در سال چهارم هنرستان عضو هیئت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی دهدشت در آمد و تا در کنار سنگر مدرسه به همسنگران خود در سنگر پاسداری از انقلاب اسلامی کمک کرده باشد زمانی وارد سپاه گردید که درگیری خوانین از یک طرف و گروهای ضد انقلاب از طرف دیگر و جنگ تحمیلی از طرفی به جمهوری اسلامی حمله ور شده بودند و او کار خود را آغاز کرد و نیز در همین سال موفق به اخذ دیپلم گردید و در سال ۱۳۶۰ با شوق و اشتیاقی که به جنگ با متجاوزین بعثی داشت با عده ای از برادران پاسدار همچون همرزم شهید عنایت الله پیکانیان عازم جبهه شد و در عملیات بزرگ طریق القدس که که منجر به فتح بستان شده و شجاعانه و با ایثار وصف نشدنی در مصاف با مزدوران جنگید و پس از پایان عملیات به علت التهام ماموریت به سپاه دهدشت بازگشت نمود و افسوس می خورد که چرا شهید نشده شاید تقدیر الهی این بود که بماند و برای اسلام بیشتر خدمت کند . شهید غیب پرور با اخلاص و صداقتی که داشت و با محبوبیتی که نزد برادران پاسدار داشت تصمیم گرفته شد که او را به سمت مسئول امور مالی پایگاه برگزیند و با جدیت و پشتکاری که داشت شبانه روز کار می کرد و هیچ گاه ابراز خستگی نمی کرد شهید غیب پرور با وجود تنهایی در انجام وظیفه در این قسمت یک لحظه اوقات برای خود نمی خواست و همیشه مشغول انجام وظیفه بود ولی از آنجائی که در تمام زمینه ها الگو و مربی بود با وجود نداشتن وقت و احساس مسولیت در انجام وظایف محوله تصمیم گرفت تا به سفارشات پیامبر اکرم (ص) در زمینه ازدواج عمل کند و به قول آن بزرگوار نصف دیگر ایمانش را حفظ کند لذا در سال ۱۳۶۲ با خواهران یکی از برادران پاسدار که نسبت فامیلی با وی داشت ازدواج کرد که پس از ازدواج مدتی در کنار پدر و مادرش در ده و سپس بر اثر موقعیت کاری خویش وی را به دهدشت انتقال داد . بعد از یک سال بار دیگر در صداقتی که در وجود او نهفته است فرماندهی سپاه دهدشت تصمیم گرفتند او را به عنوان قائم مقام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی دهدشت برگزینند ولی میگفت که من لیاقت چنین مسولیتی را ندارم و کوچکتر از آنم که چنین مسولیتی را بپذیرم ولی چون تکلیف بود و حکم ولایت بر او ایجاب می کرد که بپذیرد و و در این مدتی که قائم مقام سپاه بود با اخلاص و صداقت بیشتری خدمت میکرد ولی چون روح شهادت طلبی و عشق به لقا ء الله در او زیاد بود بارها می خواست که به جبهه برود ولی بنا به دلایلی از جمله احساس نیاز و همچنین ضرورت وجود وی در پایگاه موافقت نمی شود تا بالاخره خداوند میدان را در مورخه ۶۲/۱۱/۱۵ برای او باز می کند و او از زندان دنیا رها می شود و به سوی جبهه می رود وی از دنیا و میدان وسوسه شیاطین فاصله گرفت و و به خدا نزدیک شد ناظر این صحنه حکومت به سوی جبهه خوب می داند که وی در چه حالی بود او باید چنین بود زیرا چنین سالهایی را که طلب می کرد نزدیک شده بود و در پی بدست آوردن آن بود شهید غیب پرور پس از پیو ستن به صف مجاهدان راسخ خدا در عملیات بزرگ خیبر شرکت می کند و از سردمداران و پرچم داران آن عملیات بود همچنین عملیات خداوند لطف خود را شامل حالش می کند و مجروح می گردد و مدتی در بیمارستان بستری بود و سپس به خانه باز می گردد و بعد دوباره عازم جبهه می شود و در تاریخ ۶۳/۲/۱۶ در پاسگاه زید عرا
ق دعوت حق را لبیک می گوید و با ۴ عملیات عظیم مصادف با ولادت ابوالفضل عباس خالصانه به سوی معبودی که سالها به دنبالش بود می رود آری شهید غیب پرور با نام حسین به دنیا آمد و در جستجوی فرزندش مهدی صاحب الزمان (ع) و سرانجام مهدی گویان به اجداد مهدی پیوست.
#شهید_محمدحسین_غیبپرور
#سالروز_شهادت
@tarighoshohada
🌷 اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَــرَج 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
انشاﷲ فتح قدس✊💪
#حاج_کمال
#ماجرای_نیمروز
#قدس
@tarighoshohada
🌷 اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَــرَج 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
#استوریوضعیت
چشمامو، میبندم، میگریم، میخندم...
#سیدرضانریمانی
#شب_جمعست_هوایت_نکنم_میمیرم
@tarighoshohada
🌷 اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَــرَج 🌷
#مسئولین_آنروزها....
🌷روزی خانوادهی من برایم نامه نوشته بود و چون سواد درست [و] حسابی نداشتم و خط نامه هم خوانا نبود، مجبور شدم آن را [به] فرمانده خود بدهم تا برایم بخواند. در نامه پدر و مادرم که نوشته بودند؛ که تو رفته ای تو که عصای دست ما بودی، فرزند ارشد ما بودی و ما اکنون از لحاظ اقتصادی تحت فشار هستیم....
🌷این نامه را شهید «اصغر علیپور» برایم خواند، گفت: اگر اجازه میدهید جواب این نامه را من برای خانواده نوشته ارسال کنم، من هم چیزی نگفتم و تشکر کردم. چند صباحی گذشت و دوباره نامه از خانواده به دستم رسید. خانواده ام از من تشکر کرده بود و نوشته بود؛ امانتی که فرستاده بودی به دستمان رسید و گره از مشکل ما گشود....
🌷هرچه فکر کردم هیچ امانتی که فرستاده باشم به ذهنم نرسید آن روزها شهید «اصغر علیپور» فرمانده ما بود به سنگرش رفته و پرسیدم: شرمنده پدر و مادرم از چه امانتی سخن میگویند؟! خندید و گفت ناقابل بود....
🌷بعدها فهمیدم بعد از نوشتن جواب نامه دو هزار و صد تومان حقوق آن ماه را که دریافت کرده بود درون پاکت گذاشته به خانواده ما ارسال کرده بود. وقتی شهید شد، احساس کردم پدرم را از دست دادم. احساس کردم یتیم شده ام.
🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید اصغر علیپور
راوی: جانباز اعصاب و روان سلمان احمدپور مینق
👈 مسئولین آنروزها....
👈 مسئولین اینروزها !!
❌ تفاوت از زمین تا آسمان است.
#شهید_اصغر_علیپور
@tarighoshohada
🌷 اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَــرَج 🌷