۱. آشنایی با آیتالله کاشانی
🔹آیتالله مستجابی:
«در آن ایام [که در #مدرسه_مروی بودم]، مقابل مدرسۀ مروی یک مغازۀ خیاطی بود که فردی به نام آقای مهدی در آن مشغول کار بود. با آقای مهدی آشنایی پیدا کرده بودم. روزی ایشان به من گفت: شما نمیخواهید آیتالله کاشانی را ببینید؟ گفتم: اتفاقاً خیلی مشتاق دیدار ایشانم. گفت: پس آماده باش به دیدارش برویم...
بهاتفاق به محلۀ پامنار، منزل حضرت آیتالله کاشانی، طابثراه، رفتیم. به منزل ایشان که رسیدیم، مشغول تدریس خارج مکاسب بودند. بیان شیوای آیتالله کاشانی اشتیاقم را برای بهرهمندی از محضرشان دوچندان کرد. سراپا گوش شدم و از محضر درسشان استفاده کردم و بعد به معرفی خود پرداختم.
ایشان بسیار با گرمی از من استقبال کردند و این اولین ملاقاتم با معظمٌله بود.
ارتباط من با آیتالله کاشانی با رفتوآمدهای پیدرپی موجب شد در ردیف افراد سیاسی قرار بگیرم. بزرگان لشکری و کشوری به خدمتشان میآمدند و در همین ملاقاتها بود که بنده نیز با آنان آشنایی پیدا میکردم و از مباحث اخلاقی و دروس حوزوی ایشان هم بهرۀ وافی میبردم.»
📚 خاطرات آیتالله مستجابی، ج 1، ص 74
🕌https://eitaa.com/tarikh_hawzah_tehran
۲. ارتباط با #شهید_نواب_صفوی
آیتالله مستجابی:
«زمانی که در مدرسۀ آخوند [در نجف] ساکن بودم، از جمله طلبهها مرحوم شهید آقا سید مجتبی نواب صفوی در آن مدرسه مشغول تحصیل علوم حوزوی بود. چند روزی نگذشته بود که آشنایی من با ایشان رقم خورد و خیلی زود با هم مأنوس شدیم. روزها و شبها، با هم ساعات فراغت و تحصیل را میگذراندیم و خاطرات متعددی از ایشان دارم. ایشان جوان بااحساسی بود که اندیشههای بلندی در سر داشت. او همیشه در جستجوی کاری بود که خاطرهای را رقم بزند...؛
این سیر رفاقت ما با شهید سید مجتبی نواب صفوی ادامه داشت تا اینکه روزی بنا شد همراه حجتالاسلام والمسلمین آقا سید هاشم تهرانی، رحمةاللهعلیه، برای مبارزه با انحرافات سید احمد #کسروی راهی ایران شویم.
آن روز به نواب گفتم: آقا سید مجتبی! من در این مسیر تاپایخون همراه شما هستم؛ اما اگر خونی اتفاق بیفتد، من نیستم. تا آخر هم در این موضوع پافشاری داشتم... ما، سهنفری، اصلاً به ایران آمدیم که سراغ احمد کسروی برویم و شروع به نصیحت او کنیم.»
📚خاطرات آیتالله مستجابی، 1399ش، چ 1، ج 1، صص 91ـ 94
🕌https://eitaa.com/tarikh_hawzah_tehran
۳. روایت یک تصویر از مدرسه مروی
📷 از سمت راست: سید محسن امیرحسینی، مترجم مدنی، شیخ عباس مهاجرانی، دکتر جواد مقصودی، دکتر کمال موسوی، #سید_مرتضی_مستجابی و سایر آقایان طلاب در مدرسۀ مروی، موقع جشن.
آیتالله مستجابی:
«این تصویر مربوط میشود به روزی که دولت وقت، جشنی در مدرسۀ مروی تهران برپا کرد و پیش از شروع مراسم، بالای سر درب مدرسه، عکس شاه را نصب کرده بودند که #فدائیان_اسلام عکس شاه را برداشته و عکس آیتالله کاشانی را به جای آن گذاردند. هنگامی که جلسه کاملاً آمادۀ سخنرانی شد، روی عکسها را برداشتند. عکس آقای کاشانی در میان چراغها مشاهده میشد که درگیری رخ داد و چند نفر از مجاهدان دستگیر شدند. آن روز آیتالله کاشانی در بیروت تبعید بود.»
📚خاطرات آیتالله مستجابی، ج 1، ص 100
🕌https://eitaa.com/tarikh_hawzah_tehran
۴. تظاهرات علیه هژیر، و سید مرتضی مستجابی که قرآن به دست پیشاپیش مردم حرکت میکند👇
🕌https://eitaa.com/tarikh_hawzah_tehran
تاریخ حوزه طهران
۴. تظاهرات علیه هژیر، و سید مرتضی مستجابی که قرآن به دست پیشاپیش مردم حرکت میکند👇 🕌https://eitaa.co
۴. شرکت فعال در تظاهرات علیه هژیر:
🔹آیتالله مستجابی:
«هژیر با توجه به سابقهای که داشت، با مخالفت شدید آیتالله کاشانی و فدائیان اسلام روبرو شد. تظاهرات گستردهای در تهران بهپا شد که من، خود، محور حرکت آن بودم. بهدستور آیتالله کاشانی اجتماعی عظیم بهراه افتاد. در ابتدای صف، حقیر بودم که در دستم قرآن کریم بود که آن را در دستمالی تمیز پیچیده، در صف اول جمعیت، بهطرف مجلس حرکت کردیم.
پشت سر ما علما و طلاب بودند که از قم و دیگر بلاد برای شرکت در این کار بزرگ آمده بودند و تعدادشان زیاد بود. بعد از علما، جمعیت فدائیان اسلام حرکت میکرد و پس از آنها، مجمع مسلمانان مجاهد که آیتالله کاشانی آنها را هدایت میکردند و پس از این قشر تحصیلکرده، مردم کوچه و بازار بودند.
میگفتند که اول جمعیت درب #مسجد_سپهسالار، جنب مجلس شورای ملی، و آخر جمعیت نزدیکی مسجد شاه (امام فعلی) بوده است. مقابل مدرسۀ سپهسالار که رسیدیم، کامیونهای نظامی از دور پیدا شد. مرحوم سید حسین امامی و مرحوم خاقانی مرا سر دوش خود گرفتند و حرکت خود را دنبال کردیم بهسوی مجلس شورا. شعار ما این بود که: «دولت خائن هژیر لیاقت ادارهکردن مملکت را ندارد.»
سه صف نظامی جلوی ما را گرفت. میان آنها سرتیپ دفتری بود... سرتیپ دفتری با چوبدستیاش به پای من زد. من هم با پاهایم به سینۀ او زدم و به زمین افتاد.
سرتیپ دفتری دستور زدن داد. اول با ته تفنگ، سپس با سر نیزه و بعداً با فشنگ. البته قصدشان این بود که مردم را بترسانند و رعبووحشت ایجاد کنند. آقای خاقانی که من روی شانهاش قرار گرفته بودم، پیاپی سرنیزه به ران پایش خورد و خون از آن فواره زد. بوکسور ایران بود؛ قدبلند و رشید. تمام خونهای پاهایش را میگرفت و به سر و صورت و بدنش میریخت؛ یکپارچه خون شده و از حرکت نایستاد. ما به درب مجلس رسیدیم، بعضیها زخمی شدند.
پس از سخنرانی که آرامش در پی نداشت، به خانۀ آیتالله کاشانی برگشتیم. آقا خیلی ناراحت بودند. خواسته بودند به خیابان بیایند که مردم پامنار نگذاشته بودند. در هر حال، مرا که دیدند، فرمودند: به من خبر دادهاند که شما شهید شدهای! حقیر گفتم: فعلاً خدمت شما هستم.
زخمیها را به سالن خانۀ آقا آوردند و پزشکان شروع به معالجه و مداوا کردند.
به اکثر رسانهها، از داخلی و خارجی، تلفن شد که برای مصاحبه با آیتالله کاشانی حضور بههم رسانند. همگی آمدند و به هر زبانی با آنان مصاحبه شد و جریان روز را برای آنها تعریف کردند.
تا اینکه سپهبد رزمآرا و سرتیپ دفتری، رئیس کل شهربانی، به خانۀ آقا آمدند و تقاضا کردند زخمیها را به درمانگاه ببرند، ولی آقا اجازه نداد و خطاب به آنان فرمودند: پدرسوختهها! با پول ملت گلوله میخرید و به خود ملت شلیک میکنید؟! به هژیر بگویید نعشت را در #میدان_بهارستان میاندازم!
در حالی که آیتالله کاشانی بینهایت ناراحت و خشمگین بودند، آنها مرخص شدند.
آن روز و شب در خانۀ آقا مردم خیلی در رفتوآمد بودند و مواظب بودند که خطری آقا را تهدید نکند. در همین روزها بود که نواب صفوی با تلاش پیگیر خود، مبارزات سیاسی و اجتماعی را به دستور آیتالله کاشانی دنبال کرد. با سقوط هژیر در آبان ماه ۱۳۲۷، محمد ساعدی مراغهای جای او را گرفت که کابینۀ او هم ۶ ماه بیشتر دوام نیاورد.»
📚خاطرات آیتالله مستجابی، ج 1، صص 105 ـ 102.
🕌https://eitaa.com/tarikh_hawzah_tehran