eitaa logo
تارینو
674 دنبال‌کننده
2هزار عکس
807 ویدیو
1 فایل
☀️در این کانال نکات کلیدی برای خوشبختی رو پیدا کنید. نکته ناب، تلنگر، همسرانه، تربیت فرزند، حال خوب، داستانک و... 🤩 همراه ما باشید❤️ https://zil.ink/tarino ارتباط با مدیر : @farghelit29
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ 🎞️تولیدگر :جناب آقای محمود باغی ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻علم افتاد به دست زینب💔 🎞تولیدگر :سرکارخانم زهراصادقی ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•┈┈••••✾•﷽•✾•••┈┈• 💠 گاهی می‌توانید با یک ابتکار و ایده جالب، یک روز عادی را برای همسرتان تبدیل به یک روز فوق‌العاده و به‌‌ یاد_ماندنی کنید. 💠 مثلا به او پیامک بفرستید و بگویید: "میدونستی ۱۲۵ روز دیگه چه روزیه؟ بهترین روز زندگیمه، روزی که اگر هر روز سجده شکر به‌جا بیارم بازم کمه ۱۲۵ روز دیگه روزیه که با یه فرشته ازدواج کردم" و با همین بهانه او را دعوت به شام کنید و یا برایش کادوی ساده‌ای بگیرید. 💠 شاید اینکار برای همسرتان از تبریک روز ازدواج، بیشتر لذت داشته باشد. و بهانه خوبی برای شروع یک رابطه گرم و ابراز عشق و محبت جدید در زندگی مشترک می‌گردد. 💠 خانم‌ها از رفتارهای شیرین، ابتکاری و غافلگیرانه همسرشان فراوان خوشحال و شارژ می‌شوند. ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ 🎞️تولیدگر : جناب آقای مهرداد شاهسنایی ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ 🔰نکات کوتاه و کاربردی در باب تربیت فرزند 🔵با فرزند خود اینگونه باشیم 1️⃣1️⃣برای پیشرفت و سودرسانی به فرزندان خود از بچگی معارف بلند الهی را به آنها بیاموزیم. 2️⃣1️⃣بهترین سن برای آموزش مهارت ها به کودک خود، هفت سالگی می باشد. 3️⃣1️⃣فرزند خود را به گونه ای تربیت کنید که از ده سالگی به بعد احساس توانایی کند. 4️⃣1️⃣دقت کنیم آموزش در تمام زمینه ها حق فرزندان را از وظایف خود بدانیم. 5️⃣1️⃣یادمان باشد! ورزش کردن را جزیی از برنامه های تربیتی کودکانمان قرار دهیم. ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•┈┈••••✾•﷽•✾•••┈┈• 🔸انعکاس چیزی باش که میخواهی در دیگران ببینی. 🌱اگر محبت میخواهی؛ محبت بورز ☘اگر صداقت میخواهی؛ راستگو باش 🌿واگراحترام میخواهی ؛ احترام بگذار ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫﷽⚫ ♻️ زیارت حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) 🎞️ تولیدگر : جناب آقای مهرداد شاهسنایی ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•┈┈••••✾•﷽•✾•••┈┈• ♻️"سخن بد" می رنجاند اگر چه پوشش شوخی را بر قامتش بپوشانی... 〽️و سخن نیک غم را می زداید و "شادی آفرین" است اگر چه از روی تعارف باشد... 🔻سعی کن برای زبانت نگهبانی بگذاری تا واژه هایت را انتخاب کند. ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تاج طلا_پادکست موزیکال.mp3
31.51M
🧚‍♂️﷽🧚‍♂️ 💭 قصه های زیبا، تربیتی و آموزنده برای کودکان ♻️ توصیه ما به شما، حتما گوش کنید👆 🎧 تولیدگر : گروه یار دبستانی 🎙️ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/tarino ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•┈┈••••✾•﷽•✾•••┈┈• «غربت رقیه» صدای هلهله لشکر، صدای طبل ها، صدای تاختن اسب ها و به هم خوردن شمشیر ها به گوش می رسید. زنان و کودکان هر کدام گوشه‌ای از خیمه نشسته و زانوی غم به بغل گرفته بودند، وحشت سراسر وجودشان را احاطه کرده بود. بابا حسین گفته بود، زنان و کودکان در خیمه ها بمانند. هر بار عمه زینب از خیمه بیرون می رفت و با اشکی تازه تر به خیمه برمیگشت رقیه به سوی عمه زینب رفت سر به آغوشش گذاشت و گفت: عمه جان چرا نمی‌گذارید بیرون برویم؟ چرا هیچکس به خیمه سر نمیزند؟ شروع به گریه کرد و در همان حال ادامه داد ‌: داداش علی اکبر کجاست؟ عمه زینب که جان در زانوانش نبود بر زمین نشست، دست بر سر زد و رو به اهل حرم دست دراز کرد و گفت ‌:خدایا اینان چه کرده‌اند؟ خدایا این لشکر با فرزند رسول خدا چه میکند؟ نفس عمه چنان به زور بالا می‌آمد که گویی داشت خفه می شد. رقیه در ذهنش مرور می کرد کلام برادرش علی اکبر با پدر را وقتی در پشت خیمه به بابا میگفت: اذن میدان بده تا علی اکبر جان برای شما بدهد، به رستگاری ابدی برسد و در رکاب امامش شهید شود. و بابا حسین که باغم عظیمی به او می گفت : تو شبیه ترین فرد به رسول خدایی، چگونه شبه پیغمبر را به سوی میدان راهی کنم؟ رقیه اشک از چشمانش سرازیر شد، او خون های تازه بر دست و دامان عمه می دید، ولی می ترسید حتی به ذهنش بیاورد که ممکن است این خون، خون داداش علی اکبر باشد. آهسته رو به درب خیمه رفت، رباب او را سریع گرفت و گفت‌: نه رقیه جانم بیرون نا امن است، برغم پدر اضافه نکنیم. به خدا، عزیزم علی اصغر هم بی تاب است، ولی نباید خارج شد، اینان خدا را نمی شناسند ممکن است هر بلایی بر سر ما بیاورند، آرام بگیر. رقیه به پهنای صورت اشک می ریخت، می دانست جانش طاقت غم ندارد، آن هم غمِ عظیمِ یتیمی... لبان کوچک و خشکش را میان دندانش قرارداد و گاز گرفت، نبایدبه یتیمی فکر می‌کرد. بابا حسین فرزند علی فخر عالم است کسی جرات کشتن او را ندارد. این حس آرامش می کرد. صدای تیغ ها و خنجرها بیشتر میشد، و بیقراری های اهل حرم بیشتر، در میان تمامی صداها، ناگهان صدای عمه زینب از بیرون خیمه ها، حزن انگیزتر از هر صدایی شنیده شد : برادرم.... نه...... نه..... در حالی که اشک و آهش بلند بود. تمام زنان، بچه‌ها و رقیه از خیمه بیرون دویدند. خیمه ی عمو عباس فرو افتاده بود. عمه زینب زانو برخاک زده بود. رقیه در دلش گفت: مگر می‌شود عمو عباس نباشد؟ بی صبرانه شروع به دویدن کرد تا کنار پدرش حسین رسید دامان پدر را با دو مشت کوچکش در دست گرفت و در حالی که به شدت می گریست گفت‌:چرا عمود خیمه ی عمو را کشیده ای؟ بابا عمو رفته است تا آب بیاورد به زودی بر می گردد. بابا حسین، انگار کمرش شکسته بود، گویی زبانِ خشکش برای سخن گفتن باز نمیشد، اشک از دیدگانش جاری بودو بر گونه هایش به مانندِ دُرِّ گرانبها می غلطید. رقیه دامان پدر را رها کرد و به سمت عمه رفت، دست بر گردنِ عمه زینبِ بی قرار انداخت و گفت‌: عمه شما بگو.!!! در حالی که دستش را به سوی خیمه ی فرو افتاده گرفته بود ادامه داد : عمو ببیند خیمه اش افتاده است ناراحت می شود، بیایید تا نیامده، کمک کنیم و دوباره به پایش کنیم. عمه زینب محکم رقیه را در آغوش کشید و گفت: عمو عباس خیمه ای زیباتر دارد، این خیمه ها برای عباسِ من کم بود، و داد از نهادش بلند شد. صورت رقیه را در میان دستانش گرفت و گفت: زینب چه کند؟ زینب باغم شما چه کند؟ امان از دل زینب که سهمش از غم بسیار بود. رقیه به حال خودش نبود، نگاهش را به این طرف و آن طرف می چرخاند تاب و تحمل این همه غم را نداشت. در همان حال که چشم می گرداند نگاهش به صحنه ای وحشتناک تر قفل شد. خواهرش سُکینه بر بالای جنازه هایی ایستاده بود، رقیه شروع به دویدن به آن سوی کرد، به زمین می خورد و بر می خاست، اشک می ریخت و تن و جانش می لرزید، در خودش میگفت : نکند بدن عمو عباس است؟ یعنی ممکن است؟ نه..... خدا نکند.... وقتی رسید دید..... ♻️ادامه دارد ✍️به قلم :سرکارخانم آمنه خلیلی ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا