eitaa logo
تارینو
672 دنبال‌کننده
2هزار عکس
811 ویدیو
1 فایل
☀️در این کانال نکات کلیدی برای خوشبختی رو پیدا کنید. نکته ناب، تلنگر، همسرانه، تربیت فرزند، حال خوب، داستانک و... 🤩 همراه ما باشید❤️ https://zil.ink/tarino ارتباط با مدیر : @farghelit29
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴☘️🏴☘️🏴☘️🏴☘️ ❁﷽❁ با سلام و عرض ادب خوشحال میشویم پاسخ ها و حتی تولیدات خوب شما را دریافت کنیم. در هر قالبی که باشند ( شعر، داستان، متن ادبی، عکس نوشته و....) حتما به نام خود شما در تارینو قرار داده خواهد شد. دل آرام باشید 🙏🙏 🏴☘️🏴☘️🏴☘️🏴☘️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•┈┈••••✾•﷽•✾•••┈┈• مطب پر بود از همهمه ی بیماران مختلف. پشت در هر اتاق چند نفری به انتظار ایستاده بودند. همه چیز عادی بود، اما نه، انگار از قاب نگاه تمسخر، تاسف و گاه نیشخندهای یواشکی برخی بیماران، چیزی این وسط عادی به نظر نمی آمد. به تقلید سر چرخاندم و رد نگاهشان را دنبال کردم. مردی لاغر اندام، پشت در اتاق روانپزشکی، در عالَم متفاوت خودش غرق بود. یک عینک دودی روی سر، یک عینک طبی روی چشم، هندزفری در گوش، دو کیف چرم دست دوز قهوه ای با رودوزیهای سبز و زرد و قرمز بر دوش و گردن، کمربندی چهارسایز بزرگتر به کمر و با حرکاتی بی ربط به محیط، زیرلب آوازخوان، روی صندلی لم داده بود. گاهی از جا بر میخواست و دست در جیب بی هدف قدم می زد، گاهی مدام کیفش را باز و بسته می کرد و کیفهای چرم کوچکتری بیرون می آورد و عینک و ماسکش را در آنها جا می داد، خودش را آقای فلانی خطاب می کرد، کیفش را به منشی ها نشان می داد و پز کارش را می داد. وقتی به اتاق پزشکش رفت، می شد در چهره شاهدان ماجرا، تاسف را دید، سر تکان دادن، نچ نچ کردن، در خود فرو رفتن، تجزیه و تحلیل کردن، همه و همه در فضای سالن انتظار سنگینی می کرد... نمی شد از او چشم برداشت، نمی شد لبخند نزد، نمی شد تاسف نخورد، چون برای همه آدمها هر تفاوتی عجیب است. او در دنیای متفاوت و عجیب خودش، ساده ترین و بی ریاترین آدم دنیای ما بود. وقتی از مطب خارج شد، با صدایی بلند و ذره ای خجالت گفت: دعا کنید شفا بگیرم براتون از این کیف چرمها می دوزم کار خودمه و با ذوق هنرش را نشان می داد. وقتی از کنارم رد شد، زمزمه آرامی را شنیدم که آنجا فهمیدم کسی که باید بحالش تاسف خورد او نیست ما هستیم. زمزمه " خدایا شکرت" از زبان او درس بزرگی ست برای ما اگر شاگرد خوبی باشیم... ✍️به قلم :سرکارخانم فاطمه شفیعی ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢 رفتن به عشق حسین🌹 🎞️ تولیدگر : جناب آقای مهرداد شاهسنایی ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از مرسلات مدیا
🔰 دومین سوگواره بین‌المللی‌ ملت امام حسین علیه‌السلام 🔹 پویش تولید محتوای فضای مجازی و کنشگران عاشورایی 🔸 مهلت ارسال آثار تا پایان ماه صفر المظفر مطابق با ۵ مهر ماه 📝 اطلاعات بیشتر و ارسال اثر: soogvareh.com 🇮🇷 اداره فضای مجازی، هنر و رسانه 🇮🇷 دفتر تبلیغات اسلامی اصفهان 🌐 eitaa.com/joinchat/309461000C26df2b53cf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ 🎞️تولیدگر : جناب آقای محمود باغی ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🟢سلام بر آن به خاک افتادگان در بیابان ها 🎞️ تولیدگر : سرکارخانم سمیرا حاج محمّدی ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ 🔰ساختن واژه‌ای بنام "فردا" بزرگترين اشتباه انسان بود !! 🔰 از وقتی "فردا" را ياد گرفتيم همه چيز را گذاشتيم برای فردا.... از داشته های امروز لذت نبرديم و گذاشتيم براي روز مبادا.... شايد بايد اينگونه "فردا" را معنی كنيم ... ☘️"فردا" روزيست كه داشته های امروزت را نداری... پس امروز را زندگی کن، فردا حقيقت ندارد . . 🔰اگر شما رویایی در سر دارید، هیچ کس به غیر از خودتان نمی تواند جلوی شما را در رسیدن به آن بگیرد... ♻️رمز موفقیت در هرکاری شروع واستارت کار هست. ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤍﷽🤍 💭وقتی همسرم، فرزندم را دعوا میکند، من باید چه برخوردی داشته باشم؟ ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🟢سلام بر تو..... 🎞️ تولیدگر : سرکارخانم سمیرا حاج محمّدی ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 ❁﷽❁ « اینجا کربلاست» پدر در کنارِ همه ی قرارها، گویی بی قرار بود، مدام عمو عباس را می فرستاد تا از کاروان حالی بپرسد، هر بار عمو عباس بر محمل عمه زینب توجه می‌کرد و می‌گفت: جانم، خواهرم چیزی نیاز نداری؟ رقیه جانم عمو کاری نداری؟ عمه می گفت: نه عزیزدلم شما نگران نباش، به داداش حسین هم بگو نگران نباشد. رقیه در ذهنش این سوال همیشه بود که چرا عمو عباس پدر را حسین، یا داداش حسین، صدا نمیزند؟ از وقتی یادش می آمد عمو عباس به بابا فقط میگفت، ارباب، آقا، مولا،...... خنده ی ریزی گوشه ی لب رقیه نشست و در دلش گفت: بالاخره روزی پدر رو برادر صدا میزنه مطمئنم.... و با چشمهایش، رفتن عمو عباس را به جلو ی حرکت کاروان دنبال کرد. رقیه از راه خسته شده بود.... دلش نمی‌خواست غُر بزند، برای همین کمی با دستانش بازی کرد و نگاهش را به عمه و سپس به دستانش انداخت، عمه زینب که رقیه را خوب می‌شناخت گفت: جانم عمه، بگو نازنینم، عمه به فدای تو شود، بگوووو...... رقیه گفت: کی میرسیم؟ عمه یه کم، البته یه کم، شاید هم نه، واقعا خسته شده ام..... و نفس عمیقی که نشان از خستگی زیاد بود کشید، عمه زینب شروع به خندیدن کرد و گفت: چیزی باقی نمانده... هنوز کلام عمه تمام نشده بود که علی اکبر برادر بزرگ رقیه پرده کجاوه را کنار زد و گفت: سلام بر عمه جانم زینب، سلام بر رقیه ی نازنینم. رقیه بدون‌هیچ مقدمه ای دست برادر را گرفت و با عشق به سینه چسباند. رقیه: داداش کی میرسیم؟ عمه زینب گفت: سلام خدا بر شبه پیغمبر، عزیز دلم چه شده؟ علی اکبر گفت پدر از مردمانی پرسید که اینجا کجاست، گفتند، اینجا کربلاست. هنوز جمله ی علی اکبر تمام نشده بود، زینب با حزن گفت : پناه بر خدا کربلا، زینب اینجا کربلاست! و اشک از دیدگانش جاری شد و ادامه داد : برادرم حسین وقتی شنید چه گفت؟ _گفت همگی توقف کنید. رقیه، لبخند روی لبهایش خشکید در دلش گفت : چرا عمه حالش این همه منقلب شد، چرا به جای این که از رسیدن خوشحال باشد اینقدر ناراحت شد است. علی اکبر وقتی حال عمه را دید نگران شد، رفت و چندی بعد پرده ی کجاوه بالا رفت، این بار بابا حسین بود، بابای رقیه با محاسن جو گندمی، لبهای خشک و غبار گرفته اش، رقیه دوست داشت با همه توانش در آغوشش بگیرد، ولی این بار پدر همه نگاهش به زینب بود. عمه زینب بی صدا اشک می ریخت. بابا حسین با گوشه ی دستارش اشک چشم های عمه را پاک کرد و گفت: زینبم بیقراری نکن، پرواز ما از اینجاست. و سپس بدون اینکه عمه چیزی بگوید یا موافقت کند، پدر صدا زد :همگی توقف کنید. و آرام شتر عمه زینب زانو بر زمین گذاشت. پدر، رقیه را در آغوش گرفت و با دست دیگرش دست دراز کرد و گفت زینب دستت را به من بده، فروبیا، اینجا تا همیشه خانه ی حسین است و آزمونگاهِ صبر زینب.... فرو بیا خواهرم.... ♻️ادامه دارد.... ✍️به قلم :سرکارخانم آمنه خلیلی (1) ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•┈┈••••✾•﷽•✾•••┈┈• 🟢امام صادق (علیه السلام) فرمودند : همانا حسین بن علی علیه السلام.... 🎞️ تولیدگر :سرکارخانم مریم رضایت ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا