eitaa logo
تارینو
673 دنبال‌کننده
2هزار عکس
809 ویدیو
1 فایل
☀️در این کانال نکات کلیدی برای خوشبختی رو پیدا کنید. نکته ناب، تلنگر، همسرانه، تربیت فرزند، حال خوب، داستانک و... 🤩 همراه ما باشید❤️ https://zil.ink/tarino ارتباط با مدیر : @farghelit29
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
موش برفی.mp3
6.11M
🧚‍♂️﷽🧚‍♂️ 💭 قصه های زیبا، تربیتی و آموزنده برای کودکان ♻️ توصیه ما به شما، حتما گوش کنید👆 🎧 تولیدگر : گروه یار دبستانی 🎙️ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/tarino ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ 🎞️تولیدگر :جناب آقای محمود باغی ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•┈┈••••✾•﷽•✾•••┈┈• 🟢آیت الله علّامه حسن زاده آملی : 1⃣ به فکر خود باش و از خویشتن غافل مباش. 2⃣ همواره کشیک نفس بکش که کشیک نفس کشیدن کشکی نیست ، از خداوند توفیق بخواه. 3⃣ با ابنای روزگار بساز و مرد تحمّل باش « آسیا باش ، درشت بستان و نرم باز ده». 4⃣ مرد فکر باش که فکر لُبّ عبادت است. 5⃣ مناجات و راز و نیاز با خداوند را قطع مکن. 6⃣ خلوت شب را از دست مده. 7⃣ به حقیقت بگو «الهی! آمدم» تا کامروا گردی. 8⃣ سخن و خواب و خوراک باید به قدر ضرورت باشد. 9⃣ با عهد الله که قرآن مجید است هر روز تجدید عهد کن. ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 ❁﷽❁ ( اینجا کربلاست2) کاروان در کربلا اتراق کردن هوا به شدت گرم بود، صدای نفس نفس زدن اسب ها و بالا و پایین رفتن سینه هایشان نشان از طی کردن مسیری طولانی داشت. روز پنجشنبه دوم محرم بود. ۲۴ یا ۲۵ روز حرکت بر سر شتر ها بدن ها را کوفته کرده بود، مخصوصاً بدن دختر سه ساله را. رقیه ، به برپایی خیمه ها نگاه می کرد. عمو عباس و پدر دقت زیادی می کردند که خیمه ها را کجا برپا میکنند، خیمه ها به شکل نعل اسب برپا شد. دقیقا خیمه ای که رقیه در آن بود، پشت خیمه ی پدر قرار گرفته بود. این به رقیه آرامش میداد. فقط نمی دانست چرا خیمه ها در زمینی گودال مانند، بر پا میشود. صدای های و هوی بچه ها بلند بود. از اینکه دیگر سوار شترها نبودند خوشحال بودند. رقیه خانم کفش هایش را درآورد و روی خاک گرم کربلا پا گذاشت دوست داشت مثل دیگر بچه‌ها بدود. آهسته آهسته داشت آماده همراهی با دیگر بچه ها می شد که صدای برادرش علی اکبر را شنید که می گفت: رقیه جان خواهر من، کجایی؟؟؟ رقیه: بله داداش، میخواستم بروم همراه بچه ها بازی کنم... علی اکبر: باشه عزیز دلم، برو. رقیه : نه.... نمیروم، بگویید داداش با من چه کاری داشتید؟ بگویید....!! و در همین حین لباس برادر را گرفته بود، میکشید، و به اصرارش ادامه میداد . علی اکبر :میخواستم کمی با تو حرف بزنم، خیلی وقت است کنار من نبوده ای و زبان شیرینی نکرده ای. رقیه: نه بعدا می روم بازی، می خواهم چیزی برایت بگویم.... علی اکبر : موافقی برویم پشت خیمه عمو عباس با هم صحبت کنیم؟؟ رقیه: بله، من رفتم. و بدون هیچ توقفی، دوان دوان به پشت خیمه عمو عباس رفت. در دلش بسیار خوشحال بود که با برادرش می خواهد صحبت کند. علی اکبر کنار رقیه نشست و آهسته او را بر روی زانوانش نشاند وسپس رو به خواهر گفت : بگو ببینم، چه می خواستید بگویید؟؟ رقیه : داداش تمام راه به این فکر میکردم که جایی که می رویم کجاست؟ باغستان داریم؟ آیا در همسایگی ما، دختری اندازه من هست؟ علی اکبر، لبخند زد و گفت :خب دیگر چه؟ رقیه ادامه داد: من دوست دارم یک خانه بزرگ داشته باشیم، آخر علی اصغر دوست دارد بغلش کنیم. می خوامه بغلش کنم و دور تا دور حیاط با او بدوم. چه حس زیبایی به نظرت زیبا نیست؟؟ علی اکبر: زیباست. من هم که کوچک بودم از این کارها میکردم. رقیه سرش را پایین انداخت: البته داداش، یک چیز خیلی ناراحتم میکند. _چه چیزی؟ _ناراحتی عمه زینب، از وقتی آمده ایم دلش بی قراری میکند، مدام بیرون خیمه میرود و از دور پدر را نگاه میکند. خاک را در مشتش میگیرد و خیلی گریه میکند. آهسته دست علی اکبر را گرفت و نگاه مهربانش را به چشم های او انداخت ‌: تو میدانی چرا؟؟ ممکن است من کار بدی کرده باشم؟؟ _ اصلا رقیه ی من، مثل یک فرشته مهربان و عزیز است. علی اکبر، سریع سخن را عوض کرد و گفت‌: رقیه جان، آنطرف را ببین، آنجا فرات است، آب خنک و خوبی دارد. اینجا که خیمه ها را برپا کردیم از آب کمی فاصله دارد. چون راحت تر خیمه‌ها نصب بشود و اذیت نشویم. رقیه به نخلستان نگاه کرد، نخلستانی که به زور دیده می‌شد. _داداش، تا کی اینجا میمانیم؟؟ راستی پدر اینجا را خریده است؟؟ _ بله پدر اینجا را از صاحبانش خریده است. _مگر اینجا قرار است خانه درست کنیم؟؟ _نه ولی پدر میخواهد در جایی باشد که متعلق به اوست. شاید هم، دلیلش این باشد که مدتی اینجا می مانیم. _داداش میتوانم یک خواهش از شما بکنم؟ _بله میتوانی. _ وقتی به کوفه رسیدیم قول‌ میدهی من را به دیدن بازار و جاهای دیدنی کوفه ببرید؟ _حتماً. _ دیگر من بروم بازی کنم، خیلی خوب بود که پیش شما بودم. خیلی تند، بوسه ای پر از محبت بر صورت برادر زد و دوان دوان با چادر کوچکی که بر سرداشت از آنجا دور شد. ✍️به قلم :سرکارخانم آمنه خلیلی ♻️ ادامه دارد.... ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🟢سلام بر آن کسی که..... 🎞️ تولیدگر : سرکارخانم سمیرا حاج محمّدی ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•┈┈••••✾•﷽•✾•••┈┈• 🗝یادگیری خود را متحول کنیم📝 1️⃣4️⃣در وقت آموزش و تعلیم دادن از مثال های روزمره کمال بهره را ببریم. 2️⃣4️⃣در زمان آموزش، چشم پوشی از اشتباهات کوچک ممنوع است. 3️⃣4️⃣می‌‌توان با آموزش صحیح ضعف‌‌های خود و دیگران را شناخت و آنها را تقویت کرد. 4️⃣4️⃣با گفتگو و مناظره صحیح از اندیشه‌‌ها بهره ببریم. 5️⃣4️⃣آموزش موفقیت در گرو رازداری و دوراندیشی است. 6️⃣4️⃣اگر چه مشورت یکی از راه‌‌های آموزش است اما اگر درست انجام نشود شکست حتمی است. 7️⃣4️⃣حرف اول رفع مشکلات را تجربه می‌‌زند پس از دانش بزرگ‌‌تر‌ها درس بگیریم. 8️⃣4️⃣دانش زاییده پرسش است پس با پرسش به آموخته‌‌هایمان بیفزاییم. 9️⃣4️⃣مشکل ندانستن با پرسیدن حل می شود. 0⃣5️⃣با آموختن آنچه که نمی‌‌دانید شخصیت علمی و اجتماعی خود را قوی‌‌تر کنید. ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•┈┈••••✾•﷽•✾•••┈┈• ♻️ نشانه های بلوغ فکری چیست؟؟؟ ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️تو روی خاکی و من خاک بر سرم دارم💔 🎞تولیدگر : سرکارخانم زهراصادقی ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♻️♻️♻️♻️♻️♻️♻️ سال پیش با مادر بزرگ و پدر و مادرم رفته بودیم پیاده روی اربعین. من دوست داشتم هر جایی که میرسم چیزی بخورم، ولی مادرم دعوا می‌کرد: "دست نزن بچه حالت به هم میخوره دستمون و بند میکنی" مادرم میگفت فقط از موکب ایرانی ها غذا بخوریم .خود عرب ها هم بیشتر دوست داشتن از موکب ایرانی ها غذا بخورند.آخر غذای خودشان درست پخته نشده بود یعنی برنج هایش دم نکشیده بود و مایه دل درد بود. یکبار که در صف غذا بودیم ، یک زن عرب با دخترش پشت سرِ ما ایستاده بود. مادر بزرگم یواش یواش راه میرفت البته ما او را با ویلچر همه جا می بردیم فقط توی صف از ویلچر آمده بود پایین،زن عرب که انگار عجله داشت گفت:"امشی،امشی" مادر بزرگ فکر کرد می‌گوید، گم شو. او هم شروع کرد به فحش دادن گفت :"خودت گم شو زَنَکِ بی شعور، چرا بی خودی فحش میدی"؟ من که کلی خنده ام گرفته بود گفتم :"مادربزرگ فحش نداد بنده خدا میگه برو " مادر بزرگ گفت:" اِ ، خدا مرگم بده، بی خودی فحش دادم ، بیا برو جلو حج خانوم من پام درد می کُنِه، اگه عجله داری بیا برو" زن عرب که اصلا متوجه نشده بود مادر بزرگ چه می گوید. فقط چپ چپ نگاهمان می‌کرد. ✍️به قلم : سرکارخانم مریم روغنی ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
41.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴﷽🏴 سلام الله علی الحسین و اهلبیته ◼️زبان حال حضرت رقیه( سلام الله علیها) با سر مطهر حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) 🔳 پنجم ماه صفر سالروز شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها که از داغ سیدالشهدا دق کرد و به شهادت رسید را خدمت شما محبین آل الله تسلیت و تعزیت عرض می نماییم. 🎞️تولیدگر :جناب آقای مهرداد شاهسنایی ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا