eitaa logo
تارینو
674 دنبال‌کننده
2هزار عکس
807 ویدیو
1 فایل
☀️در این کانال نکات کلیدی برای خوشبختی رو پیدا کنید. نکته ناب، تلنگر، همسرانه، تربیت فرزند، حال خوب، داستانک و... 🤩 همراه ما باشید❤️ https://zil.ink/tarino ارتباط با مدیر : @farghelit29
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تارینو
•┈┈••••✾•﷽•✾•••┈┈• ( ادامه داستان «غربت رقیه»👆👆) وقتی رسید دید خواهرش ساکت ولی با چشم هایی پر از اشک بالای سرِ بدنی ایستاده است که ارباً اربا شده بود. رقیه فقط یک جمله گفت: وای خدای من، این برادرم علی اکبر است. جهان پيش چشمش سیاهِ سیاه شد، گویی آسمان جایش را به زمین داد. رقیه یک لحظه خودش را در آغوش پدر دید. او از غصه بیهوش شده بود. تا چشم باز کرد پدرش را دید، پیراهن پدر را گرفت و گفت‌: بابا بیا برگردیم.... داداش علی اکبر را دیده اید؟ عمو عباس را چطور؟ و اشک هایش امان نداد تا کلامش را تمام کند. باباحسین او را به سینه چسباند : رقیه جانم همه رفته اند، و تنها پدر مانده است، برای دین خدا باید رفت. می توانی به پدر قولی بدهی؟ رقیه‌: نه نمی توانم.... میخواهی بروی..... میخواهی بگذارم بروی..... _می خواهم بگویم بابا حسینت را ببخش که در چنین سن و سالی تو را رها میکند و می رود، می شد سالیان سال در کنار هم باشیم، گیسوانت را شانه کنیم و تو را در آغوش بگیرم و بزرگ شدنت را به چشم ببینم، ولی زمانه و نااهلانِ زمانه نگذاشتند . رقیه که همه زندگیش را در پدر خلاصه کرده بود خودش را چنان به آغوش پدر گره زد که گویی نبودنش را باور کرده است. بابا حسین آرام دستان رقیه را که به دور گردنش قفل شده بود باز کرد :رقیه جان، تو را در خرابه های شام می بینم آنجا به جای این که تو در آغوش من باشی من در آغوش توام، دل پدر زیادی گرفته است از مردمی که رهایش کردند و فرزند پیغمبری که بر او شمشیر کشیدند. آن روز مادرانه، پدرت را در آغوش بگیر. رقیه بلند بلند گریه می کرد و مدام فریاد میزد :بابا نرو..... تو دیگر نرو...... آنها تو را خواهند کشت....... من نمی توانم...... و در همان حال دوباره از هوش رفت. وقتی دوباره چشمانش را باز کرد هیچ کس در خیمه نبود، رقیه سراسیمه بیرون رفت، اسب پدر را دید که باز گشته، بی سوار، عمه و زنان اهل حرم گرد اسب را گرفته اند و فریاد می زنند: وای حسین وای حسین. رقیه در کربلا همه غمها را یکجا می دید، چشمانش به سمت اسبِ باوفای پدر خشک شده بود. _آیا دیگر پدر را نخواهم دید؟ آیا این قوم پدر را کشته اند؟ به کدامین گناه؟ چرا یاوری نداشت؟ چرا اینقدر غریبانه؟ این همه زن و کودک بدون او چه کنند؟ بعد از این رقیه با غم یتیمی چه کند.؟ سوالاتی بسیار در ذهن رقیه می چرخید که هیچگاه فکر نمی کرد روزی به ذهنش برسد و اما در مقابلِ رقیه و اهل حرم لشکری بود که سرها را با افتخار به کشتنشان حمل می کرد. رقیه با خودش گفت: چه دنیای کثیفی، خوبان را می کشند و بدان به کشتنشان افتخار می کنند ✍️به قلم :سرکارخانم آمنه خلیلی ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ ✍مردی گوسفندی ذبح و آن را کباب کرد؛ به برادرش گفت برو و دوستان و نزدیکان را بگو که بیایند تا با هم این گوسفند را بخوریم. برادرش رفت و در بین دهکده صدا کرد: آی مردم کمک کنید، خانه ما آتش گرفته است. تعداد اندکی برای نجات دادن آنها آمدند، وقتی به خانه رسیدند با کباب گوسفند و نوشیدنی‌های رنگارنگ پذیرایی شدند. برادرش آمد و دید که کسانی دیگر آمده و گوسفند کباب شده را خورده‌اند.از برادرش پرسید:‌ چرا دوستان و نزدیکان را صدا نکردی؟برادرش گفت: اینها دوستان ما و شما هستند. کسانی که شما آنها را دوست و خویشاوند می‌پنداشتید، حتی حاضر نشدند یک سطل آب روی خانه شما که آتش گرفته بود، بیاندازند. خیلی‌ها هنگام کباب و گوسفند دوستان آدم هستند، وقتی خانه آتش گرفت، حتی یک سطل آب هم روی خاکسترتان نخواهند ریخت. 🔺قدر دوستان واقعیمان را بدانیم ... ‌‌‌ ــــــــــــــــ https://eitaa.com/joinchat/1481703603C5cfc0c80a6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 حتی کسانی که از آمپول می‌ترسند می‌دانند که آمپول، نقش مثبت و سریع‌تری در بهبود بیماری دارد و با آنکه تزریق آن با مقداری درد همراه است امّا هدف و نیّت آمپول زننده بهبودی شخص بیمار است. 💠 در زندگی مشترک، اخلاق و صفت زشت همسر، یک بیماری است که یکی از راه‌های مهم برای از بین بردن سریع آن نهی از منکر صحیح، انتقاد درست و تذکر دلسوزانه‌ی همسر است. لذا طبق روایات بهترین دوست کسی است که عیب‌هایش را به او هدیه دهد. 💠 درست است که آمپول انتقاد و تذکّر، درد دارد امّا تحمّل و پذیرفتن آن برای انتقادشونده بسیار انسان‌ساز و رشددهنده است و برعکس اگر از آمپول انتقاد فرار کنیم عامل رشد بیماری تکبّر، خودخواهی و منیّت در روح ماست. 💠 همسرانی که از انتقاد استقبال می‌کنند بشدّت محبوب می‌شوند. و البته در انتقاد به همسر باید از روش صحیح استفاده کرد و نیّت خیرخواهانه و نه تلافی‌جویانه و مچ‌گیری داشت. 〰️〰️〰️〰️〰️〰️ @tarino
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 آیت الله شاه آبادی (ره) استاد عرفان حضرت امام خمینی (ره) توصیه می‌کرد که اگر به عنوان مثال، فرزند شما نیاز به کفش دارد، گرچه شما دیر یا زود آن را تهیه خواهید کرد، به فرزند خود بگویید: عزیزم، بابا باید پول داشته باشد. مگر نمی‌دانی خدا روزی رسان است؟ پس از خدا بخواه زودتر به پدر پول بدهد تا برایت کفش بخرد. این کودک قطعاً دعا خواهد کرد و پدر نیز قطعاً پولی به دست خواهد آورد. پس کفش را از خدا می‌داند و عاشق خدا می‌شود؛ یعنی از همان کوچکی می‌آموزد که پدر فقط واسطه رزق و روزی است. در این صورت، پدر دست فرزندش را در دست خدا گذاشته است. ــــــــــــــــ (تاری‌نو_نوایی‌نو_ مسیری‌نو) ┏━━━━━━┓ ⠀ @tarino ┗━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آیا "سقفى" بالاى سرت هست؟ "نانى" براى خوردن "لباسى" براى پوشیدن و ساعتي براى خوابیدن داری؟ پس زیادبـگو خـدايا شـكرت ــــــــــــــــ https://eitaa.com/joinchat/1481703603C5cfc0c80a6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در زندگی: از چیزهایی کوچک هم لذت ببرید.... چون ممکن است یک روزی بر گردیدو به عقب نگاه کنید و بفهمید، انها شادیهای بزرگی بودند... و دیگر نیستند...!!💚😍 ‌ ➿️➿️➿️➿️➿️➿️➿️ ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 زیبانگری به مشکلات از اسباب تحمّل آنهاست. یکی از مصادیق زیبانگری، زیبانگاه کردن به اطرافیان از جمله همسر است. 💠 همسر ما نیز انسانی است که ممکن است عاقبت به خیر شده امّا من عاقبتم به خیر نشود. شاید در نسل همسرم، سرباز امام زمان عج یا یکی از اولیای خدا وجود داشته باشد. شاید او روزی به شهادت برسد، شاید در نزد خدا جایگاه والایی دارد که من مطلّع نیستم، شاید او روزی توبه‌ی حقیقی کند و رحمت خاص خدا شامل او شود و دهها شایدی که دور از ذهن نیست چرا که انسان، صاحب اختیار است و ممکن است مانند برخی از شهدای کربلا در لحظه‌ی آخر عمر، از گمراهی نجات پیدا کرده و به اوج سعادت برسد. 💠 با این نگاه، کینه‌ها، نفرت‌ها و ناراحتی‌های ما تعدیل شده و عامل خوبی برای ایجاد ارتباط صمیمانه و گرم با همسر می‌شود. 〰️〰️〰️〰️〰️〰️ @tarino
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از تارینو
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 ❁﷽❁ « اینجا کربلاست» پدر در کنارِ همه ی قرارها، گویی بی قرار بود، مدام عمو عباس را می فرستاد تا از کاروان حالی بپرسد، هر بار عمو عباس بر محمل عمه زینب توجه می‌کرد و می‌گفت: جانم، خواهرم چیزی نیاز نداری؟ رقیه جانم عمو کاری نداری؟ عمه می گفت: نه عزیزدلم شما نگران نباش، به داداش حسین هم بگو نگران نباشد. رقیه در ذهنش این سوال همیشه بود که چرا عمو عباس پدر را حسین، یا داداش حسین، صدا نمیزند؟ از وقتی یادش می آمد عمو عباس به بابا فقط میگفت، ارباب، آقا، مولا،...... خنده ی ریزی گوشه ی لب رقیه نشست و در دلش گفت: بالاخره روزی پدر رو برادر صدا میزنه مطمئنم.... و با چشمهایش، رفتن عمو عباس را به جلو ی حرکت کاروان دنبال کرد. رقیه از راه خسته شده بود.... دلش نمی‌خواست غُر بزند، برای همین کمی با دستانش بازی کرد و نگاهش را به عمه و سپس به دستانش انداخت، عمه زینب که رقیه را خوب می‌شناخت گفت: جانم عمه، بگو نازنینم، عمه به فدای تو شود، بگوووو...... رقیه گفت: کی میرسیم؟ عمه یه کم، البته یه کم، شاید هم نه، واقعا خسته شده ام..... و نفس عمیقی که نشان از خستگی زیاد بود کشید، عمه زینب شروع به خندیدن کرد و گفت: چیزی باقی نمانده... هنوز کلام عمه تمام نشده بود که علی اکبر برادر بزرگ رقیه پرده کجاوه را کنار زد و گفت: سلام بر عمه جانم زینب، سلام بر رقیه ی نازنینم. رقیه بدون‌هیچ مقدمه ای دست برادر را گرفت و با عشق به سینه چسباند. رقیه: داداش کی میرسیم؟ عمه زینب گفت: سلام خدا بر شبه پیغمبر، عزیز دلم چه شده؟ علی اکبر گفت پدر از مردمانی پرسید که اینجا کجاست، گفتند، اینجا کربلاست. هنوز جمله ی علی اکبر تمام نشده بود، زینب با حزن گفت : پناه بر خدا کربلا، زینب اینجا کربلاست! و اشک از دیدگانش جاری شد و ادامه داد : برادرم حسین وقتی شنید چه گفت؟ _گفت همگی توقف کنید. رقیه، لبخند روی لبهایش خشکید در دلش گفت : چرا عمه حالش این همه منقلب شد، چرا به جای این که از رسیدن خوشحال باشد اینقدر ناراحت شد است. علی اکبر وقتی حال عمه را دید نگران شد، رفت و چندی بعد پرده ی کجاوه بالا رفت، این بار بابا حسین بود، بابای رقیه با محاسن جو گندمی، لبهای خشک و غبار گرفته اش، رقیه دوست داشت با همه توانش در آغوشش بگیرد، ولی این بار پدر همه نگاهش به زینب بود. عمه زینب بی صدا اشک می ریخت. بابا حسین با گوشه ی دستارش اشک چشم های عمه را پاک کرد و گفت: زینبم بیقراری نکن، پرواز ما از اینجاست. و سپس بدون اینکه عمه چیزی بگوید یا موافقت کند، پدر صدا زد :همگی توقف کنید. و آرام شتر عمه زینب زانو بر زمین گذاشت. پدر، رقیه را در آغوش گرفت و با دست دیگرش دست دراز کرد و گفت زینب دستت را به من بده، فروبیا، اینجا تا همیشه خانه ی حسین است و آزمونگاهِ صبر زینب.... فرو بیا خواهرم.... ♻️ادامه دارد.... ✍️به قلم :سرکارخانم آمنه خلیلی (1) ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرزوهایت را درآسمان جستجو کن محبوبت آنرا به تو خواهد داد در آن سوی آسمان، خداوندیست  که منتظر است فقط صدایش کنی ... ‌‌‌‌‌ ــــــــــــــــ https://eitaa.com/joinchat/1481703603C5cfc0c80a6 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یادبگیرید هم خوب حرف بزنید، و هم حرفای خوب بزنید.. شناسنامه شما کلامِ شماست . ➿️➿️➿️➿️➿️➿️➿️ ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔷پدر مادر و معلم حق ندارند مشق‌هاى كودک را پاره كنند. اگر كودک بد خط يا نامنظم می‌نويسد، شايد خسته يا گرسنه است يا شرايط محيطى و زمانى مناسبی ندارد. پس شرايط را تغيير دهيد و او را تشويق و ترغيب به بهتر نوشتن كنيد يا مثلا بگوييد اگه تا ساعت شش تمام شد نيم ساعت بيشتر با هم بازى می‌كنيم. ولى هرگز هرگز مشق‌هايش را پاره نكنيد زيرا او براى آنها زحمت كشيده، وقت و انرژى گذاشته است. مثل اين است كه همسرتان غذايى كه شما پخته ايد را دور بريزد و بگويد، من اين غذا را دوست ندارم، يک غذاى ديگر بپز، به حريم‌هاى شخصی همديگر احترام بگذاريم. ــــــــــــــــ (تاری‌نو_نوایی‌نو_ مسیری‌نو) ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ @tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 ❁﷽❁ ( اینجا کربلاست2) کاروان در کربلا اتراق کردن هوا به شدت گرم بود، صدای نفس نفس زدن اسب ها و بالا و پایین رفتن سینه هایشان نشان از طی کردن مسیری طولانی داشت. روز پنجشنبه دوم محرم بود. ۲۴ یا ۲۵ روز حرکت بر سر شتر ها بدن ها را کوفته کرده بود، مخصوصاً بدن دختر سه ساله را. رقیه ، به برپایی خیمه ها نگاه می کرد. عمو عباس و پدر دقت زیادی می کردند که خیمه ها را کجا برپا میکنند، خیمه ها به شکل نعل اسب برپا شد. دقیقا خیمه ای که رقیه در آن بود، پشت خیمه ی پدر قرار گرفته بود. این به رقیه آرامش میداد. فقط نمی دانست چرا خیمه ها در زمینی گودال مانند، بر پا میشود. صدای های و هوی بچه ها بلند بود. از اینکه دیگر سوار شترها نبودند خوشحال بودند. رقیه خانم کفش هایش را درآورد و روی خاک گرم کربلا پا گذاشت دوست داشت مثل دیگر بچه‌ها بدود. آهسته آهسته داشت آماده همراهی با دیگر بچه ها می شد که صدای برادرش علی اکبر را شنید که می گفت: رقیه جان خواهر من، کجایی؟؟؟ رقیه: بله داداش، میخواستم بروم همراه بچه ها بازی کنم... علی اکبر: باشه عزیز دلم، برو. رقیه : نه.... نمیروم، بگویید داداش با من چه کاری داشتید؟ بگویید....!! و در همین حین لباس برادر را گرفته بود، میکشید، و به اصرارش ادامه میداد . علی اکبر :میخواستم کمی با تو حرف بزنم، خیلی وقت است کنار من نبوده ای و زبان شیرینی نکرده ای. رقیه: نه بعدا می روم بازی، می خواهم چیزی برایت بگویم.... علی اکبر : موافقی برویم پشت خیمه عمو عباس با هم صحبت کنیم؟؟ رقیه: بله، من رفتم. و بدون هیچ توقفی، دوان دوان به پشت خیمه عمو عباس رفت. در دلش بسیار خوشحال بود که با برادرش می خواهد صحبت کند. علی اکبر کنار رقیه نشست و آهسته او را بر روی زانوانش نشاند وسپس رو به خواهر گفت : بگو ببینم، چه می خواستید بگویید؟؟ رقیه : داداش تمام راه به این فکر میکردم که جایی که می رویم کجاست؟ باغستان داریم؟ آیا در همسایگی ما، دختری اندازه من هست؟ علی اکبر، لبخند زد و گفت :خب دیگر چه؟ رقیه ادامه داد: من دوست دارم یک خانه بزرگ داشته باشیم، آخر علی اصغر دوست دارد بغلش کنیم. می خوامه بغلش کنم و دور تا دور حیاط با او بدوم. چه حس زیبایی به نظرت زیبا نیست؟؟ علی اکبر: زیباست. من هم که کوچک بودم از این کارها میکردم. رقیه سرش را پایین انداخت: البته داداش، یک چیز خیلی ناراحتم میکند. _چه چیزی؟ _ناراحتی عمه زینب، از وقتی آمده ایم دلش بی قراری میکند، مدام بیرون خیمه میرود و از دور پدر را نگاه میکند. خاک را در مشتش میگیرد و خیلی گریه میکند. آهسته دست علی اکبر را گرفت و نگاه مهربانش را به چشم های او انداخت ‌: تو میدانی چرا؟؟ ممکن است من کار بدی کرده باشم؟؟ _ اصلا رقیه ی من، مثل یک فرشته مهربان و عزیز است. علی اکبر، سریع سخن را عوض کرد و گفت‌: رقیه جان، آنطرف را ببین، آنجا فرات است، آب خنک و خوبی دارد. اینجا که خیمه ها را برپا کردیم از آب کمی فاصله دارد. چون راحت تر خیمه‌ها نصب بشود و اذیت نشویم. رقیه به نخلستان نگاه کرد، نخلستانی که به زور دیده می‌شد. _داداش، تا کی اینجا میمانیم؟؟ راستی پدر اینجا را خریده است؟؟ _ بله پدر اینجا را از صاحبانش خریده است. _مگر اینجا قرار است خانه درست کنیم؟؟ _نه ولی پدر میخواهد در جایی باشد که متعلق به اوست. شاید هم، دلیلش این باشد که مدتی اینجا می مانیم. _داداش میتوانم یک خواهش از شما بکنم؟ _بله میتوانی. _ وقتی به کوفه رسیدیم قول‌ میدهی من را به دیدن بازار و جاهای دیدنی کوفه ببرید؟ _حتماً. _ دیگر من بروم بازی کنم، خیلی خوب بود که پیش شما بودم. خیلی تند، بوسه ای پر از محبت بر صورت برادر زد و دوان دوان با چادر کوچکی که بر سرداشت از آنجا دور شد. ✍️به قلم :سرکارخانم آمنه خلیلی ♻️ ادامه دارد.... ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
معنای ۷ سال رو‌ کی خوب می‌فهمه؟ دانشجو های پزشکی. معنای۴ سال رو کی خوب می‌فهمه؟ بچه های کار شناسی. معنای ۲ سال رو کی خوب می‌فهمه؟ سرباز ها. معنای ۱ سال رو کی خوب می‌فهمه؟ پشت کنکوری ها. معنای ۹ ماه رو کی خوب می‌فهمه؟ بانوان باردار. معنای ۱ ماه رو کی خوب می‌فهمه؟ کسایی که ۳۰ روز ماه مبارک رمضان رو روزه گرفتند. معنای ۱ هفته رو کی خوب می‌فهمه؟ سر دبیرهای مجلات هفتگی. معنای ۱ روز رو کی می‌فهمه؟ کارگران روز مزد. معنای ۱ ساعت رو کی می‌فهمه؟ عاشق منتظر. معنای ۱ دقیقه رو کی خوب می‌فهمه؟ اونایی که از پرواز جا موندند. معنای ۱ ثانیه رو کی خوب می‌فهمه؟ اونایی که در تصادف جون سالم به در بردند. معنای ۱ دهم ثانیه رو کی می‌فهمه؟ اونایی ک تو المپیک مقام دوم رو به دست اوردند. فقط خواستم بگم قدرت لحظه لحظه های زندگیتون رو بدونید و ازشون استفاده کنید، خیلی زود تموم میشه. شاید فرصتی که الان داری، لحظاتی دیگه فقط برات رویا باشه. ــــــــــــــــ https://eitaa.com/joinchat/1481703603C5cfc0c80a6