eitaa logo
°•| ترک گناه |🏴•°
2.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
7.7هزار ویدیو
119 فایل
🌸وتوکّل علےالحیّ الذےلایموت🌸 وبرآن زنده اےکه هرگز نمےمیردتوکل کن. شرایط تبادل: https://eitaa.com/sharayete_tab خادم↙️ @shahide_Ayandeh313 #تبادل⬇️ @YAMAHDIADREKNI_12 حرفای‌ناشناسمون↙ https://daigo.ir/secret/2149512844
مشاهده در ایتا
دانلود
از یکی از علما پرسیدن تقوا یعنی چی؟ ایشون فرمودند: وقتی از توی یه بیابون پر از خار میخوای رد بشی، چطور لباستو جمع میکنی که خار و خاشاک بهت نچسبه؛ این میشه تقوا و پارسایی، باید خودتو نگه‌داری که آلودهٔ گناهان نشی..! ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆
🔹 پیامبر اکرم فرمودند: هرگاه از بنده گناهی سر بزند و او استغفار نماید خداوند به ملائکه می فرماید: ببینید بنده مرا که گناهی از او سرزده پس دانست که او را پروردگاری است که گناهان را می آمرزد، گواه می گیرم شما را که من او را آمرزیدم. 💟
دنیاراهمہ‌مۍتوانندتصاحب‌کنند اماآخرت‌رافقط‌بااعمال‌نیک مۍتوان‌تصاحب‌کرد👀' 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°•| ترک گناه |🏴•°
📖کتاب رمان یادت باشد #پارت_صدوهفتادوششم🔗 سخت جراحت را تحمل کرده و بعد هم به شهادت رسیده بودند.  روب
📖کتاب رمان یادت باشد 🔗 غیب شدنش را جویا شدم گفت نمی خواستم جایی که یه همسر شهید دلشکسته حضور داره، ما کنار هم باشیم! بین ماه های سال، اردیبهشت  برایم دوست داشتنی ترین و متفاوت ترین ماهی که در چهارمین روزش حمید به دنیا آمده بود. جشن تولد مختصری گرفتیم. از صبح درگیر درست کردن کیک بودم. از علاقه زیاد حمید به بستنی خبرداشتم، برای همین با ثعلب و شیر تازه درست کرده بودم. هرچند خوشحالی و شوخی های وقت فوت کردن شمع ها زیاد به درازا نکشید بعد منتظر بودم حمید از سر کار بیاید با هم غذا بخوریم. هوا بارانی بود. ساعت از سه هم گذشته بود، ولی از حمید خبری نبود.  پیش خودم فکر کردم حتما باز جایی دستش جایی بند شده و دارد گره ی  کاری را باز می کند. وقتی زنگ در را زد، طبق معمول به استقبالش رفتم. تا ریخت و قیافه اش را دیدم از ترس خشکم زد. سر تا پایش خاکی و کثیف بود. فهمیدم باز تصادف کرده! زانوهای شلوارش پاره شده بود و رد کشیده شدن روی آسفالت، پشت آستین کاپشنش مشخص بود. رنگ به صورتم نمانده بود. همان جا جلوی در بیحال شدم. طاقت نداشتم حمید را این مدلی ببینم. دلداریم داد و گفت نگران نباش. چیزی چیزی نشده. ببین خودم با پای خودم اومدم خونه. همه چیز به‌خیر گذشت. ولی من باور نمی کردم. سوال پیچش کردم تا بفهمم چه شده پرسیدم کجا تصادف کردی حمید؟ درست بگو ببینم باید بریم بیمارستان از سر و پاهات عکس بگیریم. لیوان آب را سر کشید گفت با آقامیثم و آقا نبی الله...
📖کتاب رمان یادت باشد 🔗 سوار موتور می آمدیم که وسط غیاث آباد  یک ماشین به ما زد. سه نفری پرت شدیم وسط خیابون. شانس آوردیم من کلاه داشتم. زخم های سطحی برداشته بود. از سیر تا پیاز قصه را تعریف کرد که چجوری شد، کجا زمین خوردند، بقیه حالشان خوب است یا نه و... این طور چیزها را از من پنهان نمی کرد. من هم فقط غر می زدم: «چرا راننده اون ماشین این طور رانندگی می کرده؟ تو چرا حواست نبوده؟» بعد یک راست رفتم سراغ اسپند. اسپند دود کردن های من ماجرا شده بود. تا میخواست بیرون برود، اسپند مشت می کردم و دور سر حمید می چرخاندم. حمید هم برای شوخی اسپند را از مشت من می گرفت زیر بغل هایش، دور کمرش و بین پاهایش می چرخاند و می خندید. حتی لباسش را میزد بالا، روی شکمش میگذاشت و می گفت بترکه چشم حسودا این اولین باری نبود که حمید تصادف می کرد. چندین بار با همین سر و وضع به خانه آمده بود، اما هر دفعه مثل بار نخست که خونین و مالین با لباس پاره میدیدمش دست و پایم را گم می کردم و توان انجام هیچ کاری را نداشتم. مخصوصا یک بار که شبانه از سنبل آباد در حال برگشت به قزوین بود، موتور حمید به یک نیسان خورده بود. شدت تصادف به حدی بود که حمید با موتور به وسط جاده پرت شده بود. هر دو طرف جاده الموت دره های وحشتناکی دارد. شانسی که آورده بودیم این بود که وسط جاده زمین خورده بود. آن شب هم که بعد از کلی تاخیر به خانه آمد، همین وضعیت را داشت؛ لباس های پاره و دست و پاهای خونی. این تصادف کردنها صدایم را حسابی در آورده بود که چرا با اینکه حساسیت من را می داند، مواظب نیست. از روی حساسیتی که به حمید داشتم، شروع کردم به دعوا کردن مگه روز رو از تو گرفته.....
زنده‌ام تا که به دور تو بچرخم 💔 یا بقیه الله فی الارضه . 🖇
پاهايی که نمیتوانندتورابه ادای نمازببرند انتظارنداشته باش تورابه بهشت ببرند قبرها،پراست ازجوانانیکه میخواستنددرپیری توبه کنند ومرگ به آنهافرصت نداد ┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گرانترین بغل دنیا ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1