•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°•
#پارت_58🌹
#محراب_آرزوهایم💫
چشمهام رو ریز میکنم و میگم:
- ن...نمی...نمیفهمم...چی...میگی.
پوزخندی میزنه و نگاه مشکی رنگش رو پشت پلکهاش پنهان میکنه.
- گفته انکار کنی؟
- چی...میگی؟
از جاش بلند میشه و شروع میکنه به راه رفتنِ دور اتاق.
- نمیخوام اذیتت کنم، شوهرت خودش باید تاوان گناهانش رو بده! من مثل اون نیستم یکی دیگه رو قربانی کنم، با خودش کار دارم اما اگه بخوایی عصیانگری کنی و چیزی که میخوام بهم ندی، مطمئن باش اون موقع بهت رحم نمیکنم.
به گریه و التماس میافتم.
- ا...اشتباه...گرفتین...من...اونی نیستم که...دنبالشین.
گوشیم رو از داخل جیبش در میاره و میگه:
- فقط یکبار بهت محلت میدم، گوشیت رو باز میکنی و شماره شوهرت رو بهم میدی.
گریهم تشدید میشه و به هقهق میافتم.
- اشـ...اشتباه...گـ...گرفتین.
- داری خستهم میکنی.
- ازت...خوا...خواهش میکنم...بـ...بزار برم.
به سمت در میره و به اون مرد سیاه پوش میگه:
- به حرف بیارش.
تا به سمتم میاد سعی میکنم خودم رو عقب تر بکشم اما باعث بیشتر کور شدن گرههای طناب میشه و دستهام رو بیشتر زخمی میکنه.
- صـ...صبر...کن.
برمیگرده سمتم و منتظر نگاهم میکنه.
- رمز...رمزش رو...برات...بـ...باز میکنم...اما...نمیدونم...شـ...شماره...چه...کسی رو...میخوایی.
با اشاره به اون مرد دستهام رو باز میکنه و تلفن رو سمتم میگیره، گوشیم قفل سه مرحلهای داره. اول چهرهم، دوم اثر انگشت و سوم یک الگوی عددی.
به محض اینکه قفلش رو باز میکنم دوباره دستهام رو میبنده و گوشی رو به رئیسش میده.
- بزار ببینم اسمش رو چی سیو کردی.
وقتی که چیزی پیدا نمیکنه با عصبانیت گوشیم رو جلوم پرت میکنه و میگه:
- من رو مسخره خودت کردی؟ نباید صبر من رو آزمایش میکردی دختر کوچولو!
اون مرد سیاه پوش گوشی رو برمیداره و میگه:
- رئیس.
- چی میگی؟
- میخوایی به دوستش زنگ بزنیم؟
- دوستش کدوم خریه؟
- مهدیار، همونی که اون روز سپر بلاش شد و نزاشت جونش رو بگیرین.
چند ثانیهای توی فکر میره. دارم دیوونه میشم.
"چه اتفاقی داره میافته؟ اینا مهدیار رو از کجا میشناسن؟"
حرفش رو تأیید میکنه و بالاخره بانگاه بدجنسی حکم رو صادر میکنه.
- بهش زنگ بزن.
شماره رو میگیره و روی بلندگو میزاره، بعد از دوتا بوق صدای مهدیار داخل تلفن میپیچه.
- بله؟
صداش رو بلند میکنه و جوابش رو میده.
- بهبه آقا مهدیار گل، شریک قاتل برادرم. همکارتم پیشته؟
مهدیار چند ثانیهای سکوت میکنه و در انتها میگه:
- ببخشید اشتباه گرفتین.
با شیون و ناله صدام رو بلند میکنم.
- آقا مهدیار...کـ... کمکم...کنین...اینا...میخوان...من... بکشن.
امیرعلی گوشی رو میگیره و با ترس میگه:
- نرگس خانم شمایین؟
- کـ...کمک...کمکم...کنین...
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
°•✨| ترک گناه |✨•°
🌱◆#تفسیر [سوره بقره آیــه۸۸] 🎙◆#استادقرائتی ✨◆#پیشنهاددانلود ⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆ ☜ ت
02.Baqara.089.mp3
981.7K
🌱◆#تفسیر
[سوره بقره آیــه۸۹]
🎙◆#استادقرائتی
✨◆#پیشنهاددانلود
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
15.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مترو ولیعصر تهران چه خبر شده؟؟؟؟؟!!!!!!!
#کار_فرهنگی_تمیز
#دختران_انقلاب
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
کانال ترک گناه1 ایتا_۲۰۲۴_۰۶_۱۳_۰۷_۵۶_۲۱_۷۵۲.mp3
709.3K
#صلوات_خاصه
#السلامعلیکیاعلیبنموسیالرضاع
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
#صلوات_حضرت_زهرا
#السلام_علیک_یا_فاطمة_الزهرا_س ✋🏻🖤
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلىٰ فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ المُستَودَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِهِ عِلمُکَ
بار پروردگارا؛ درود فرست بر فاطمه و پدر بزرگوارش و همسر گرامی اش و فرزندان عزیزش (و آن رازی که در وجود او به ودیعه نهادی)، به تعداد آنچه دانش تو بر آن احاطه دارد.
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
امام صادق علیه السلام:
هر کس این سوره را در هر #شب_جمعه بخواند کفاره #گنــاهــان مابین دو جمعــه خواهد بود. «بحارالانوار، ج۸۶، ص۳۶۲»
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
23.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
غم اگه غم تو باشه میخرمش
دل بخواد کربلا باشه میبرمش
#شبزیارتیارباب
#محرم ؛ #مهدی_رسولی
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1