eitaa logo
°•✨| ترک گناه |✨•°
2.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
7.8هزار ویدیو
119 فایل
🌸وتوکّل علےالحیّ الذےلایموت🌸 وبرآن زنده اےکه هرگز نمےمیردتوکل کن. شرایط تبادل: https://eitaa.com/sharayete_tab خادم↙️ @shahide_Ayandeh313 #تبادل⬇️ @YAMAHDIADREKNI_12 حرفای‌ناشناسمون↙ https://daigo.ir/secret/2149512844
مشاهده در ایتا
دانلود
34.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رمز گشایی واژه {تنقبت} در ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°•✨| ترک گناه |✨•°
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°• #پارت_56🌹 #محراب_آرزوهایم💫 قبل از اینکه جست و جوهای گستره‌مون رو شروع
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°• 🌹 💫 چشم‌هاش دوبرابر حد معمول باز میشه و سوالی نگاهم می‌کنه که مجبور میشم ادامه بدم. - می‌خواستم هر وقت مطمئن شدم براتون توضیح بدم. با قدم‌های بلند به سمتم میاد و میگه: - چیزی فهمیدی؟ به شدت کلافه‌م و دلیلش رو نمی‌دونم، سعی می‌کنم با یک نفس عمیق خودم رو آروم کنم تا بتونم توضیح بدم. - بهش گفتن که تو برگ برنده‌ی مایی و اگه مجبور بشیم به زور می‌بریمت. به همین دلیل میگم اون یک کیف قاپ ساده نبوده. قبل از رسیدن من قصد دیگه‌ای داشته! چند ثانیه‌ای بدون حرف توی فکر میره که با استرس میگم: - حاجی، برم؟ - برو اما خبرش رو به منم بده. - چشم. بی معطلی سمت ماشین مهدیار پا تند می‌کنم و طبق آدرس می‌رسیم به خونه نازنین خانم. یک آپارتمان کوچیک با نمای سنگی که مشخصه تنهایی زندگی می‌کنه. چشم‌هام رو می‌بندم و دستم رو روی زنگ می‌زارم. به ثانیه نکشیده صدای یک دختر جوون داخل آیفون می‌پیچه. - بفرمایید؟ - خانم نازنین رادمنش؟ - بله، اتفاقی افتاده؟ - چندتا سوال داشتیم که باید جواب بدین. - من کاری کردم؟ - نگران نباشید! فقط یک گفت و گوی ساده‌ست. کمی سکوت می‌کنه و با باز شدن در، داخل خونه می‌شیم. به محض ورودمون شالش رو جلو تر می‌کشه و با ترس میگه: - اتفاقی افتاده؟ به یکی از مبل‌های یک نفره‌ش اشاره می‌کنم و خیلی جدی میگم: - لطفا بشینین. طبق خواسته‌م عمل می‌کنه و خودم‌هم روی مبل روبه‌روییش می‌شینم اما نگاهش نمی‌کنم. - می‌خوام تمام اتفاقات دیروز، داخل دانشگاه رو برام تعریف کنین. - برای چی باید تعریف کنم؟ اصلا شما کی هستین؟ تن صدام کمی بالاتر میره تا به‌حرف بیارمش و نتونه سرپیچی کنه. - نرگس خانم دیشب خونه نیومدن، دیروز داخل دانشگاه اتفاقی افتاده؟ - نمی‌دونم. خونسردیم رو حفظ می‌کنم اما با صدای بم و محکم تر از قبل تکرار می‌کنم. - برای بار آخر سوالم رو می‌پرسم اگه جوابم رو ندید مجبورم با حکم بیام. لحظه‌‌ای سکوت می‌کنه که برای باور حرفم روی میز نیم خیز میشم و میگم: - پس می‌ریم با حکم برمی‌گردیم. تا می‌خوام از جام بلندشم سعی در منصرف کردنم می‌کنه. - نه، بشینین، میگم چی شده. با بغض عجیبی توی صداش شروع می‌کنه به تعریف کردن. در تمام مدت حرص می‌خورم و خودخوری می‌کنم. وقتی که حرف‌هاش تموم میشه با عصبانیت از جام بلند میشم و می‌خوام حرفی بزنم، نفس عمیقی می‌کشم تا بلکه از داغی درونم کم بشه، بدون هیچ حرفی سریع خودم رو به هوای آزاد می‌رسونم. دست‌هام رو روی کاپوت ماشین می‌زارم و سعی می‌کنم ذهنم رو آروم کنم " باید چیکار کنیم؟ یعنی الآن کجان؟ " دست مهدیار روی شونه‌م می‌شینه. - کجا می‌تونن رفته باشن؟ با کلافگی سرم رو به دو طرف می‌چرخونم و به سمت در ماشین میرم. - نمی‌دونم ولی هرچی که هست من به ماجرهای اون شب خیلی مشکوکم، خدا کنه اتفاقی نیوفتاده باشه! ☞☞☞ با تابش نور خورشید از لابه‌لای چوب‌ها، چشم‌هام رو باز می‌کنم که مصادف میشه با باز شدن در، سریع موهای بیرون اومده‌م رو به داخل روسریم می‌فرستم و چادرم رو روی سرم می‌کشم. یک مرد قد بلند با پالتوی چرم بلندی میاد و جلوم می‌ایسته اما اون مرد سیاه پوش دم در می‌مونه. این‌طوری که مشخصه رئیسشه. روی زانو می‌شینه، نگاهش رو به چشم‌های عسلی رنگم میده و دستش به خون خشک شده کنار لبم نشونه میره اما خودم رو عقبم می‌کشم و با گلوی خشک شده‌م لب می‌زنم. - د...دستت...به...به من...ب...بخوره...بد...بد می‌بینی. - من و از شوهر به ظاهر با غیرتت می‌ترسونی؟ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°• 🌹 💫 چشم‌هام رو ریز می‌کنم و میگم: - ن...نمی...نمی‌فهمم...چی...میگی. پوزخندی می‌زنه و نگاه مشکی رنگش رو پشت پلک‌هاش پنهان می‌کنه. - گفته انکار کنی؟ - چی...میگی؟ از جاش بلند میشه و شروع می‌کنه به راه رفتنِ دور اتاق. - نمی‌خوام اذیتت کنم، شوهرت خودش باید تاوان گناهانش رو بده! من مثل اون نیستم یکی دیگه رو قربانی کنم، با خودش کار دارم اما اگه بخوایی عصیانگری کنی و چیزی که می‌خوام بهم ندی، مطمئن باش اون موقع بهت رحم نمی‌کنم. به گریه و التماس می‌افتم. - ا...اشتباه...گرفتین...من...اونی نیستم که...دنبالشین. گوشیم رو از داخل جیبش در میاره و میگه: - فقط یکبار بهت محلت میدم، گوشیت رو باز می‌کنی و شماره شوهرت رو بهم میدی. گریه‌م تشدید میشه و به هق‌هق می‌افتم. - اشـ...اشتباه...گـ...گرفتین. - داری خسته‌م می‌کنی. - ازت...خوا...خواهش می‌کنم...بـ...بزار برم. به سمت در میره و به اون مرد سیاه پوش میگه: - به حرف بیارش. تا به سمتم میاد سعی می‌کنم خودم رو عقب تر بکشم اما باعث بیشتر کور شدن گره‌های طناب میشه و دست‌هام رو بیشتر زخمی می‌کنه. - صـ...صبر...کن. برمی‌گرده سمتم و منتظر نگاهم می‌کنه. - رمز...رمزش رو...برات...بـ...باز می‌کنم...اما...نمی‌دونم...شـ...شماره...چه...کسی رو...می‌خوایی. با اشاره به اون مرد دست‌هام رو باز می‌کنه و تلفن رو سمتم می‌گیره، گوشیم قفل سه مرحله‌ای داره. اول چهره‌م، دوم اثر انگشت و سوم یک الگوی عددی. به محض اینکه قفلش رو باز می‌کنم دوباره دست‌هام رو می‌بنده و گوشی رو به رئیسش میده. - بزار ببینم اسمش رو چی سیو کردی. وقتی که چیزی پیدا نمی‌کنه با عصبانیت گوشیم رو جلوم پرت می‌کنه و میگه: - من رو مسخره خودت کردی؟ نباید صبر من رو آزمایش می‌کردی دختر کوچولو! اون مرد سیاه پوش گوشی رو برمی‌داره و میگه: - رئیس. - چی میگی؟ - می‌خوایی به دوستش زنگ بزنیم؟ - دوستش کدوم خریه؟ - مهدیار، همونی که اون روز سپر بلاش شد و نزاشت جونش رو بگیرین. چند ثانیه‌ای توی فکر میره. دارم دیوونه میشم. "چه اتفاقی داره می‌افته؟ اینا مهدیار رو از کجا می‌شناسن؟" حرفش رو تأیید می‌کنه و بالاخره بانگاه بدجنسی حکم رو صادر می‌کنه. - بهش زنگ بزن. شماره رو می‌گیره و روی بلندگو می‌زاره، بعد از دوتا بوق صدای مهدیار داخل تلفن می‌پیچه. - بله؟ صداش رو بلند می‌کنه و جوابش رو میده. - به‌به آقا مهدیار گل، شریک قاتل برادرم. همکارتم پیشته؟ مهدیار چند ثانیه‌ای  سکوت می‌کنه و در انتها میگه: - ببخشید اشتباه گرفتین. با شیون و ناله صدام رو بلند می‌کنم. - آقا مهدیار...کـ... کمکم...کنین...اینا...می‌خوان...من... بکشن. امیرعلی گوشی رو می‌گیره و با ترس میگه: - نرگس خانم شمایین؟ - کـ...کمک...کمکم...کنین... 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
15.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مترو ولیعصر تهران چه خبر شده؟؟؟؟؟!!!!!!! ‌⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✋🏻🖤 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلىٰ فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ المُستَودَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِهِ عِلمُکَ بار پروردگارا؛ درود فرست بر فاطمه و پدر بزرگوارش و همسر گرامی اش و فرزندان عزیزش (و آن رازی که در وجود او به ودیعه نهادی)، به تعداد آنچه دانش تو بر آن احاطه دارد. ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
امام صادق علیه السلام: هر کس این سوره را در هر بخواند کفاره مابین دو جمعــه خواهد بود. «بحار‌الانوار، ج۸۶، ص۳۶۲» ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
23.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
غم اگه غم تو باشه می‌خرمش دل بخواد کربلا باشه ‌می‌برمش ؛ ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1