eitaa logo
°•| ترک گناه |🏴•°
2.5هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
7.7هزار ویدیو
118 فایل
🌸وتوکّل علےالحیّ الذےلایموت🌸 وبرآن زنده اےکه هرگز نمےمیردتوکل کن. شرایط تبادل: https://eitaa.com/sharayete_tab خادم↙️ @shahide_Ayandeh313 #تبادل⬇️ @YAMAHDIADREKNI_12 حرفای‌ناشناسمون↙ https://daigo.ir/secret/2149512844
مشاهده در ایتا
دانلود
°•| ترک گناه |🏴•°
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°• #پارت_88🌹 #محراب_آرزوهایم💫 موقع برگشت آفتاب رو به غروبه و کم کم هوا ر
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°• 🌹 💫 به سمت قفسه‌ای میره تا کتاب‌های داخل کارتن رو داخل قفسه‌های آهنی جا بده. چشم‌هام از فرت خوشحالی می‌درخشه و دستم رو به سمت جیب مانتوم می‌برم که متوجه میشم فقط تلفنم رو برداشتم. در کمتر از دقیقه ذوقم کور میشه و با خودم میگم: - حتما برگشتم باید به دایی بگم برام بخره. قبل از اینکه فروشنده سرش رو به طرفم بچرخونه قدم زنان به سمت در خروجی حرکت می‌کنم. نگاهی به ساعتم می‌ندازم که تقریبا شیش عصر رو نشون میده، باید خودم رو زودتر به بقیه برسونم اما قبل از خارج شدن، صدای پیرمرد فروشنده متوقفم می‌کنه و منتظر نگاهش می‌کنم. با لبخند مهربونی میگه: - دخترم کتاب‌هات رو یادت رفت. در ادامه‌ نایلون توی دستش رو به سمتم می‌گیره. با تعجب بهش خیره میشم و حرفش رو رد می‌کنم. - منکه کتابی نخریدم. - چرا دخترم، یک آقا پسری هم پولش رو حساب کرد. به سمتش میرم و پلاستیک رو ازش می‌گیرم اما با حالت بهت زده دنبال کسی می‌گردم که این کار رو کرده. - کی پولشون رو داد؟ - نمی‌دونم بابا جان. همین الان رفت خیلی هم عجله داشت، فکر کنم دوستش صداش کرد، اگه اشتباه نکنم اسمش هم علی بود. با حالت گنگی ازش تشکر می‌کنم و از فروشگاه خارج میشم. یه محض خروجم نگاهی توی محوطه می‌چرخونم تا شاید پیداش کنم اما تا چشم می‌چرخونم همه خانمن، کمی دورتر امیرعلی و مهدیار به سمت اتوبوس میرن که حدس می‌زنم خودش اینکار رو کرده باشه. در پلاستیک رو باز می‌کنم که می‌بینم هر دو کتاب داخلش هست. سعی می‌کنم چیزی نگم و به روی خودم نیارم، نایلون کتاب‌ها رو زیر چادرم می‌گیرم و به سمت اتوبوس حرکت می‌کنم.                                    *** نیمه‌های شب برای نماز شب از جام بلند میشم. داخل محوطه میشم، امیرعلی و مهدیار رو می‌بینم که روی زمین نشستن و باهم حرف می‌زنن، یاد کتاب‌ها که می‌افتم دوباره داخل سوله میشم و به سمت کیفم میرم، به اندازه‌ی پول کتاب‌ها پول از داخل کیفم برمی‌دارم و به سمتشون حرکت می‌کنم. قبل از رسیدنم تلفن مهدیار رنگ می‌خوره و از جاش بلند میشه. موقعیت رو مناسب می‌بینم، کمی سرعتم رو زیاد می‌کنم تا زودتر برسم و از زیر بار این دِین خارج بشم. بهش می‌رسم، متوجه‌م نمیشه که مجبور میشم مورد خطاب قرارش بدم. - سلام. سریع به خودش میاد و از جاش بلند میشه، انگار حسابی توی دنیای خودش غرق شده بود و مزاحمش شدم. سرش رو پایین می‌ندازه و جوابم رو میده. - سلام. بی‌اختیار به تبع از اون سرم رو پایین می‌ندازم و پول رو به سمتش می‌گیرم. از کارم متعجب میشه و دلیل این کارم رو می‌پرسه. - به‌خاطر چی؟ - برای پول کتاب‌ها. ممنونم ازتون، خواهش می‌کنم بفرمایید. حس می‌کنم حالش مثل همیشه نیست و از چیزی در عذابه، کمی خودش رو عقب می‌کشه و دستم رو رد می‌کنه. - اصلا حرفشم نزنین اونا هدیه بودن. - تعارف نکنین. - مطمئن باشین تعارف نمی‌کنم، یک تشکر ناقابل بابت رازداریتونه. اینبار منم که متعجب دنبال دلیل حرفش می‌گردم اما مجالی بهم نمیده و با عجله میگه: - ببخشید من باید برم. به سمت سنگری که دور از محوطه‌ست حرکت می‌کنه، کمی که ازم دور میشه نفس کلافه‌ای می‌کشه و دستش رو داخل موهاش فرو می‌کنه. چرا انقدر کلافه‌ست؟ دوباره یاد فاطمه می‌افتم و بی‌دلیل اعصابم بهم می‌ریزه. یعنی این رفتارهاش به‌خاطر نگرانیش از ازدواج با فاطمه‌ست؟ به خودم تلنگر می‌زنم تا از این افکار دور بشم و یادم بیاد که چرا اومدم، تا یاد نماز شب می‌افتم با اعتراض پام رو به زمین می‌کوبم و آروم میگم: - اه! من می‌خواستم برم اونجا. پشت چشمی نازک می‌کنم و برمی‌گردم داخل سوله، به سمت سنگر میرم که چند نفری در حال راز و نیاز هستن. شاید به‌خاطر اینکه شب آخره اکثرا برای نماز شب بیدار شدن اما من دلم می‌خواست تنها باشم. ولی شاید قسمت نیست. قبل از اینکه زمان رو از دست بدم شروع می‌کنم به خوندن...
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°• 🌹 💫 تا دم دم‌های صبح از شدت این غم دامنه زده توی قلبم پلک روی هم نمی‌زارم که کم کم بچه‌ها بیدار میشن و شروع می‌کنن به جمع کردن وسایلشون. به چهره‌ی هرکسی که نگاه می‌کنم بدون استثنا غم و ناراحتی بی‌داد می‌کنه، بعضی با اشک و آه و بعضی‌ها از نگاه‌های خسته و بی‌رمغشون. بدون هیچ رقبتی ساکم رو بین دست می‌گیرم و با آه بلندی از ته سینه‌م به دیوار‌های سوله دست می‌کشم. هانیه کنارم قرار می‌گیره اما قبل از اینکه حرفی از دهنش خارج بشه میگم: - من میرم توی محوطه، نگران نشی. قبل از اینکه جوابی بخواد بده وارد محوطه میشم، نفس عمیقی می‌کشم، گوشه‌ای دنج و خلوت برای خودم پیدا می‌کنم و روی خاک‌ها می‌شینم، توی این مناطق خاکی شدن چادرم حس قشنگی تو وجودم ایجاد می‌کنه؛ دستی روی سطح سردشون می‌کشم و چفیه‌م رو از داخل ساک بیرون می‌کشم، چفیه‌ای که همون روز اول خریده‌م و هرجا که می‌رفتم همراهم بود. مهرم رو از جیبم در میارم و بوسه‌ای روش می‌زنم‌، روی چفیه‌م می‌زارمش و از جام بلند میشم تا برای وداع دو رکعتی نماز بخونم‌؛ به سجده شکر آخر نمازم که می‌رسم اشک‌هام شروع می‌کنن به ریختن و زیر لب زمزمه می‌کنم. - شهدا! کمکم کنین شهدایی زندگی کنم. سر که بلند می‌کنم بعد از تسبیحات حضرت زهرا (سلام‌الله) نگاهم به سمت ساعتم کشیده میشه. خداروشکر هنوز وقت دارم و می‌تونم برای اخرین بار دوری اطراف بزنم و از فضا بهره کافی رو ببرم. همین‌طور که برای خودم قدم می‌زنم و به این چند روز فکر می‌کنم با صدای مردونه‌ای از ترس با شتاب سر می‌چرخونم که امیرعلی رو می‌بینم. دستم رو روی قلبم می‌زارم و نفس حبس شدم رو به بیرون هدایت می‌کنم. متوجه لبخند مهار شده‌ش میشم که سریع صداش رو صاف می‌کنه و میگه: - ببخشید ترسوندمتون. - نه، خواهش می‌کنم بفرمایید. - مهدیار هرچی زنگ می‌زنه داخل جواب نمیدن، میشه این لیست رو بگیرین و بگین همه بیان سمت اتوبوس‌ها؟ باید زودتر بریم اهواز. باشه‌ای زیر لب زمزمه می‌کنم که قبل از اینکه متوجه چیزی بشم از جلوی چشم‌هام محو میشه، شونه‌ای بالا می‌ندازم و دوباره به سمت سوله میرم اما اینبار مدام زیر لب غرغر می‌کنم و اوقات خودم رو تلخ می‌کنم. - هر هر، ترسیدن من کجاش خنده داشت؟ وارد قسمت خواهران میشم و چشم می‌چرخونم تا هانیه رو پیدا کنم. گوشه‌ای وایستاده و بقیه هم دورش جمع شدن، به سمتش میرم و لیست رو به سمتش می‌گیرم تا چک ‌کنه. به سمت در می‌ریم و بعد از تشکر و خداحافظی از خادم‌های پادگان همین‌طور که به سمت اتوبوس‌ها می‌ریم هانیه رو مخاطب قرار میدم. - تلفنت رو چرا جواب نمیدی؟ - مگه زنگ زدی؟ - نه شوهرت زنگ زده بود. با تعجب سمتم سر می‌چرخونه و دستش به سمت گوشیش میره. - اونوقت شما از کجا فهمیدی؟ مثل لحن خودش جواب میدم. - امیرعلی گفت. -‌ آهان انگار چیزی به یادش میاد و یکهو به سمتم برمی‌گرده و میگه: -‌ عه؟ امیرعلی گفت؟ به سمتش می‌چرخم که با چشم‌های پر از شیطنتش روبه‌رو میشم. آرنجم رو تو بازوش فرود میارم و کشیده میگم: -‌ بیا بریم از دست تو آخر موهام رنگ دندون‌هام میشه...
✋🏻❤ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلىٰ فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ المُستَودَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِهِ عِلمُکَ بار پروردگارا؛ درود فرست بر فاطمه و پدر بزرگوارش و همسر گرامی اش و فرزندان عزیزش (و آن رازی که در وجود او به ودیعه نهادی)، به تعداد آنچه دانش تو بر آن احاطه دارد. ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
خاصیت استغفار قبل از خواب ✨ امام صادق علیه السلام فرمودند: کسی که زمان خوابیدن صد مرتبه استغفار کند گناهانش همچون برگ درختان فرو می‌ریزد و صبح که بلند شود گناهی برایش نماند. 📚 مکارم الاخلاق، ص ۶۱۰ ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
27.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرا دیگه پسرها دنبال دخترا نمیرن‌؟ این ویدئو را ببینید ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
°•| ترک گناه |🏴•°
*🕊️قرار شبانه با شهدا 🥺 🕊️🌹* ان شاء الله امشب درپرونده ی اعمال همه ی عاشقان و خادمان شهدا ثبت شود:
*🕊️قرار شبانه با شهدا 🥺 🕊️🌹* ان شاء الله امشب درپرونده ی اعمال همه ی عاشقان و خادمان شهدا ثبت شود: 🌹محب اهلبیت سرباز امام زمان🌹 🌹وان شاءالله شهادت 🍃🍃😍 *امشب هدیه میکنیم 10 صلوات و یا بیشتر به روح مطهرشهید والا مقام 🥀🕊️🥀* *❤️❤️* 💚💚💚💚💚💚💚 💞💞ان شاءالله * دعاگویی تک تک ما باشد 🤲🏻❤️ *اجرتون باشهدا ان شاءالله❤️* ** ** *مشمول‌دعای‌شهداء‌باشید* ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
😴 وقت خوابیدن 😴 وضو گرفتن 👈 ثواب شب زنده داری 💢 برابر با هزار رکعت نماز، به گفته مولاء علی 💢 ⤵️ يفْعَلُ اللّه ما يَشاءُ بِقُدْرَتِه، وَ يَحْكُمُ ما يُريدُ بِعِزَّتِه 🔸سه مرتبه🔸 ↩️ سوره ى تكاثر به سفارش امام صادق علیه السلام فرمود، هرکس سوره تکاثر را قبل هنگام خوابیدن بخواند از عذاب قبر در امان باشد. 🌷✨بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم✨🌷 💠ألْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ. حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ. كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ. لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ. ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ. ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ💠 🎁 هدیه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در روز تولدش در هنگام خواب این بود که حضرت فاطمه (س) فرمودند این بهترین هدیه تمام عمرم بود.🎁 1⃣ سه مرتبه خواندن سوره توحید (قل هو الله احد... ) برابر با ختم قرآن است. 2⃣ صلوات بر من و پیامبران پیش از من سبب شفاعت خواهد شد (اللهم صل علی محمد و آل محمد و علی جمیع الانبیاء و المرسلین) 🔸یک مرتبه🔸 3⃣ استغفار برای مومنین سبب خشنودی آنها از تو خواهد شد اللهم اغفرللمومنین والمومنات 🔸یک مرتبه🔸 4⃣ ذکر (سبحان الله والحمدلله ولااله الاالله والله اکبر) 👈 ثواب حج و عمره را دارد. 🔸یک مرتبه🔸 التـــــماس دعــــ❤️ــــــا ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
4_5987713494760308023.ogg
2.12M
✋🏼🌱 قرار هرشب مون🌸 『بِســـم‌ِالله‌الرَحمــن‌ِالرَحیــم📿 اِلهی‌ عَظُمَ‌ الْبَلاءُ، وَ بَرِحَ‌ الْخَفاءُ، وَ انْكَشَفَ الْغِطاءُ، وَ انْقَطَعَ‌ الرَّجاءُ وَ ضاقَتِ‌ الاْرْضُ، وَ مُنِعَتِ‌ السَّماءُ و اَنتَ‌ الْمُسْتَعانُ، وَ اِلَيْكَ‌ الْمُشْتَكى،وَ عَلَيْكَ‌ الْمُعَوَّلُ‌ فِي‌ الشِّدَّةِ والرَّخاءِ؛ اَللّهُمَّ‌ صَلِّ‌ عَلى‌ مُحَمَّد وَ آلِ‌ مُحَمَّد، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ‌ فَرَضْتَ‌ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ، وَ عَرَّفْتَنا بِذلِكَ‌ مَنْزِلَتَهُم، فَفَرِّجْ‌ عَنا بِحَقِّهِمْ‌ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ‌ الْبَصَرِ اَوْهُوَ اَقْرَبُ؛ يامُحَمَّدُ ياعَلِيُّ‌ ياعَلِيُّ‌ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني‌ فَاِنَّكُما كافِيانِ، وَانْصُراني‌ فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ؛ الْغَوْثَ‌ الْغَوْثَ‌ الْغَوْثَ، اَدْرِكْني‌ اَدْرِكْني‌ اَدْرِكْني، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل، يا اَرْحَمَ‌ الرّاحِمينَ، بِحَقِّ‌ مُحَمَّد وَآلِهِ‌ الطّاهِرين🤲🏼 ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب عاشقانگی است و من شده‌ام گدای تو یاعلی به امید آن که صدای من برسد به اهل سما علی 💚
1_12739115574.mp3
703.9K
نوحه حضرت رقیه خطاب به عمه زینب😭 ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺🌸🌸قـرارصبــح🌸🌸🌺 سلام بر سیدالشهدا ابا عبدالله الحسین علیه السلام اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداًما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهار ُوَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ  اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ  🌷🌷🌷 دعای سلامتی امام زمان (عج) "بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم" اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلا 🌷🌷🌷 پر برکت می کنیم روزمان را با سلام بر گلهای هستی: سلام بر     حضرت محمد(ص)               امام علی(ع)                خانم فاطمه(س)                       امام حسن (ع)                         امام حسین(ع ) پنج گل باغ نبی، سلام بر           امام سجاد(ع)                امام باقر(ع)                 امام صادق (ع)    گلهای خوشبوی بقیع، سلام بر               امام رضا(ع) قلب ایران و ایرانی                     سلام بر      امام موسی کاظم(ع)           امام محمد تقی (ع) خورشیدهای کاظمین،   سلام بر        امام علی نقی (ع)              امام حسن عسکری(ع ) خورشید های سامراء و سلام بر               حضرت مهدی (عج) قطب عالم امکان،                     امام عصر و زمان   که درود وسلام خدا بر این خاندان نور و رحمت باد. خدایا به حق این ۱۴ گل روزمان را پر برکت گردان به برکت صلوات بر محمد و آل محمد اللّهم صلی علی محـمد وآل محـمد و عجـل فی فرج موڶانا صـاحب الزمان عج الله و اید امامناالخامنه ای♥️           آمین یارب العالمین ↶【به ما بپیوندید 】↷ ........................................ @tarkgonah1
مداومت بر دعای غریق باعث ثابت موندن در دین میشه،هر روز بخونیم یاالله یارَحمٰن یارحیم یامُقَلِبَ الْقُلوب ثَبِّت قَلبی عَلیٰ دِینِک ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✋🏻❤ از حضرت صادق علیه السلام منقول است که هر کس چهل صباح این عهد را بخواند از یاوران قائم ما باشد و اگر پیش از ظهور حضرت بمیرد، خدا او را از قبر بیرون آورد که در خدمت آن حضرت باشد و حق تعالی به هر کلمه هزار حسنه او را کرامت فرماید و هزار گناه از او محو کند و آن عهد این است: ✨ ִֶָ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ ִֶָ اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْه اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ آنگاه سه بار بر ران خود دست مى زنى، و در هر مرتبه مى گويى:  اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ  اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ  اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان ✨ 🤲🏻 ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی از قشنگترین صحنه‌های موندگار برای ما 😭 در جمع مردم یاسوج حضرت زهرا(سلام الله علیها) اومده امسال ایشان رو خریده 😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°•| ترک گناه |🏴•°
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°• #پارت_90🌹 #محراب_آرزوهایم💫 تا دم دم‌های صبح از شدت این غم دامنه زده ت
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°• 🌹 💫 بعد از توقف اتوبوس از جام بلند میشم برای شرح ماجرای پیش رو. - اینجا معراج شهدای اهوازه، نماز جماعت ظهر رو اینجا می‌خونیم. بفرمایید پیاده شین. داخل مکان مسقفی می‌شیم که شبیه مسجدهه، ورودیش خانم‌ها و آقایون از هم جدا میشن. سرم رو بلند می‌کنم، با شمار زیادی از سربندهای قرمز و سبز مواجه میشم که حس خوبی رو بهم منتقل می‌کنه. به ضریح سبز رنگی می‌رسیم که استخون‌های شهدای گمنام رو داخل کفن پیچیدن و گذاشتن. دستم رو به میله‌های ضریح می‌گیرم و بی‌اراده پاهام سست میشن، درحالی که سرم رو روی میله‌ها می‌زارم و چشم‌هام از اشک خیس میشن روی زمین می‌شینم. - اینجا دیگه آخر خطه، درست مثل دفعه‌های قبل تا چشم به هم زدم همه چیز تموم شد و رسیدم به مقصد آخر. خودتون از حاجت دلم با خبرین، کمک می‌خوام ازتون، می‌خوام راه درست رو پیش پام بزارین و شهامت این کار رو بهم بدین. یک ربع‌ای می‌گذره که صدای اذان توی مسجد پخش میشه و همه شروع می‌کنیم به بستن صف‌های نماز. موقع برگشت اتوبوس مؤسسه و بسیج زودتر از ما راه می‌افتن و ماهم به‌خاطر خرید چند نفر از بچه‌ها مجبور می‌شیم کمی صبر کنیم. آماده رفتن که می‌شیم برای بار آخر لیست رو چک می‌کنم و وقتی که از حضور همه مطمئن میشم اجازه حرکت میدم که دو نفر با شتاب به سمت اتوبوس میان و مانع بسته شدن در میشن. کمی صبر می‌کنم تا نفسشون جا میاد و شروع می‌کنن به حرف زدن. - ما از اتوبوس مسجد جا موندیم، چیکار کنیم؟ با تعجب به صورت‌های رنگ پریدشون نگاه می‌کنم و میگم: - مگه مجتبی لیستتون رو چک نکرده؟ چطور جا موندین؟ شونه‌ای بالا می‌ندازن که به ‌ناچار سوارشون می‌کنم و جای خودم و مهدیار رو بهشون میدم. مهدیار که چند سانتی صورتم وایستاده و سوالی نگاهم می‌کنه میگه: - تا قطار همین‌جوری وایستیم؟ کلافه به دور و بر نگاه می‌کنم که لحظه‌ای نگاهم به آخر اتوبوس می‌افته؛ سرم رو پایین می‌ندازم، دستش رو می‌گیرم و همراه خودم می‌کشونمش عقب اتوبوس. کارتن‌های خوراکی و بطری‌های آب رو جوری کنار هم قرار میدیم تا جا برای دو نفر باز بشه و بتونیم بشینیم. کمی که توی سکوت می‌گذره دست مهدیار روی شونه‌م می‌شینه، منتظر نگاهش می‌کنم که آروم لب می‌زنه. - نگو که لرزیده. سوالی و متعجب نگاهش می‌کنم که به نرگس خانم اشاره می‌کنه که در حال کتاب خوندنن. خنده‌ی مصنوعی‌ تحویلش میدم و شروع می‌کنم به حاشا کردن. - نه بابا فکرم درگیره، حواسم نیست. - من اگه تو رو نشناسم که باید برم بمیرم. کمی صداش تحلیل میره و صورتش رو نزدیک صورتم می‌کنه. - علی منکه می‌دونم تو چشمت به هیچ دختری نمی‌افته! بدون هیچ حرفی نگاهم رو به کف اتوبوس میدم، نه می‌تونم حرف‌هاش رو تصدیق کنم و نه تکذیب. خودم هم نمی‌دونم چم شده. اینبار صداش رو از کنار گوشم می‌شنوم که با لحن با مزه‌ای میگه: - دیدی دلت لرزیده؟ برای اینکه زودتر این بحث رو تموم کنه نگاه معنا داری بهش می‌ندازم و با حالتی بین شوخی و جدی میگم: -وقتی برات مرخصی یک ماهه رد کردم آدم میشی. کمی دست‌هاش رو به نشونه‌ی تسلیم بالا میاره و با خنده خودش رو تبرئه می‌کنه: - نه تورو خدا، باشه اصلا دل من لرزیده. لبخندی به کارها و حرف‌هاش می‌زنم و سری به نشونه‌ی تأسف براش تکون میدم... 🏴@TARKGONAH1
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°• 🌹 💫 نگاهم رو به بیرون می‌دوزم که مناظر با سرعت از جلوی چشم‌هام رد میشن و جاشون جلوی چشم‌هام کم رنگ میشن. از طرفی دلم حسابی برای مامان و بقیه تنگ شده اما دل کندن از اینجاهم برام عذاب آوره، از الآن دلم برای این مکان معنوی تنگ شده و دلم برای برگشت پر می‌کشه. با صدای حدیث به خودم میام که خطاب به فاطمه میگه: - یک مداحی بزار توی قطار حال کنیم، اعصابم خورد شد انقدر ساکته. با خوشحالی حرفش رو تأیید می‌کنه و دستش به سمت گوشیش میره اما به محض روشن کردنش ذوقش کور میشه. - یادم رفت شارژش آخرشه. حدیث ناامید از فاطمه به طرف هانیه می‌چرخه و از اون درخواست می‌کنه. - هانی تو بزار، ترجیحا مداح هیأت خودمون باشه. گوشیش رو به اسپیکر فاطمه وصل می‌کنه و صدای مداحی توی کوپه می‌پیچه اما با اعتراض فاطمه کمی کمش می‌کنن. - صداش رو کم کن کوپه آقایون نره زشته. چرا همیشه این صدا کنار گوشمه؟ این مداح  کیه که همه مداحیاش رو توی گوشیاشون دارن؟ به طرف هانیه می‌چرخم و میگم: - چقدر قشنگ می‌خونه، کانالش رو برام بفرست. خنده‌ی ریزی می‌کنه که دلیلش رو نمی‌فهمم. - باشه، چقدر هم که تو نداری. به نشانه‌‌ی اعتراض کمی صدام بالا میره. - به جون هانیه ندارم. - مگه میشه؟ یعنی تو کانال هیأت رو نداری؟ مداحی‌های امیرعلی هم دانلود نکردی؟ لحظه‌ای مغزم از کار می‌افته و زبونم بند میاد. - یعنی این کسی که داره می‌خونه...امیرعلیه؟ همشون می‌زنن زیر خنده و میگه: - تو که نمی‌دونستی؟! - گفتم به جون هانی! خندش تشدید میشه و در بین خنده‌هاش میگه: - وای نرگس! چقدر خنگی تو، یعنی تا الآن نفهمیدی؟ با یاد آوری گذشته لب پایینم رو به دندون می‌گیرم. - ای وای من! خنده‌ش قطع میشه و کمی جدی بهم نگاه می‌کنه. - چی شده؟ باز چه گندی زدی؟ - آخ‌آخ! اون روزی که رفته بودم پایین از گوشی مامان پخش میشد خوشم اومد بهش گفتم برام بفرسته، پس بگو چرا بهم می‌خندید و هرچی می‌پرسیدم می‌گفت هیچی. حدیث با صدای بلند می‌زنه زیر خنده و ادامه حرفم رو می‌گیره. - رفیق بی‌کلک مادر. هانیه که هنوز حرف‌هام رو باور نکرده ادامه میده. - واقعا نفهمیدی صدای امیرعلیه؟ - آخه خیلی صداش فرق می‌کنه، واقعا متوجه نشدم. اینبار حرفم رو تأیید می‌کنه و این بحث خاتمه پیدا می‌کنه. نیم ساعتی که از ناهار می‌گذره همه خوابشون می‌بره اما من بدون اینکه دست خودم باشه خیره میشم به فاطمه و بی‌دلیل لحظه به لحظه دلم کینه‌ش رو می‌بافه. هانیه که بیدار میشه متوجه نگاهم میشه و آروم لب می‌زنه. - تو چرا انقدر به فاطمه بد نگاه می‌کنی؟ نگاهم رو به هانیه میدم که ادامه میده. - اونم با چشم‌های صادقی که تو داری و تمام احساساتت رو میشه از داخلش خوند. در حالی که به حرفش می‌خندم میگم: - نمی‌دونم شاید رگ خواهر شوهریم زده بالا. جدی میشه و با تعجب می‌پرسه. - چی میگی؟ - امیرعلی داره داماد میشه. - دروغ میگی؟ با کی؟ چرا مهدیار بهم  چیزی نگفته؟ بی‌تفاوت با چشم به فاطمه اشاره می‌کنم و میگم: - مگه نمی‌بینی؟ جلوت توی خواب نازه. هانیه درحالی که چشم‌هاش دو برابر حد معمول باز شده نگاهم می‌کنه. - چی؟! 🏴@TARKGONAH1