❌🔴...اصل میدی؟؟؟؟....🔴❌
😱آغاز یک
#گناه بزرگ.....🚨
😏شاید فکر میکنی
#سرگرمی است
😒و شاید
#حوصله ات سر رفته تنهایی
😞احساس
#تنهایی میکنی.....
⭕️ای
#جوان به گوش باش
⭕️ای جوان
#مراقب باش
⭕️که
#شیطان بر تو دام نهاده است
⚠️متاسفانه در
#فضای_مجازی
پر از گروههایی است
که جز آشنا شدن های خلاف شرع چیز دیگری
#هدف نیست....
ای#جوان مگر اصل تو...
✅ #مسلمان بودنت نیست❗️❗️
✅ #اسلام دین پاکت نیست❗️❗️
✅ #پیامبرت حضرت❤️محمد❤ﷺنیست
😏مگر از امت اش نیستی....؟؟!!!
😔وای به روزی که در
#قیامت پیامبرمان بگوید تو از امت من نیستی....
📲پس این شروع #شیطانی 😈 و #گفتگو را آغاز نکن.....❌
↶【به ما بپیوندید 】↷
●━━━━━━───────
#ترک_گناه
● °•| @tarkgonah1 |•° ●
🔰 به خودارضایی #مرض_تنهایی میگن !
👈 همین نشون میده که #تنهایی یکی از زمینه های اصلی این گناهه.
⛔️ نوجوونی که تو اتاقش، منزل یا جاهای دیگه تنها میمونه و کسی رو کنار خودش نمیبینه، خیلی وقتا وسوسه میشه.
تنهایی میدونی یعنی چی⁉️
یعنی بری جایی که نشه کسی یهویی بیاد تو، مثلا در رو قفل کنی یا خونواده برن مهمونی و تو توی خونه تنها بمونی،
➖ اینجور جاها نوجوون کم کم لذتهایی رو تجربه میکنه و همین باعث ابتلای به خودإرضایی میشه.
📧 #کریم که 16 سال داره :
[در سالهای نزدیک به بلوغ، بخاطر درسخواندن
برای امتحانات،درخانه تنها بودم و ازسر کنجکاوی
به خودارضایی پرداختم . سپس این عمل گریبان
گیرم شد ].
🚨اگه نوجوون نگاهش رو کنترل نکنه و به هر منظره ای نگاه کنه، این تصویرا تو ذهنش میمونه. موقع #تنهایی (که قوه تخیلش بکار میفته) پیوسته به این تصاویر فکر میکنه و برای اینکه از فشار تحریک این تصاویر راحت بشه، خودارضایی میکنه،
امام صادق ع: نگاه حرام به نامحرم، بذر شهوت را درقلب میکارد❣
📧 سعید، نوجوون سیزده ساله چنین نوشته :
به محض رفتن به خانه ی برخی از اقوام و یا آمدن آنها به خانه ی ما و دیدن بعضی از زنان و دختران و یا دیدن فیلم های زننده در خانه ی آنها، به سراغ این گناه لعنتی میرم.
#علل_خودارضایی {قسمت 4}
[مباحث آرامش طوفانی (خ.إ) ]
🚩 {ترک گناه1} 🏴
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان جذاب و آموزنده ســـرباز قسمت صدوبیست_وچهارم حاج محمود گفت: _پس من میرم پیش فاطمه. -
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان جذاب و آموزنده ســـرباز
قسمت صدوبیست_وپنجم
دوباره به بیمارستان برگشت.امیررضا گفت:
-فکر میکردم باهاشون درگیر بشی.
دوباره عصبانی دست هاشو مشت کرد و با حرص گفت:
_خیلی دوست داشتم خودم با دستهای خودم خفه شون کنم...
-پس چرا نکردی؟!!
نفس غمگینی کشید و با بغض گفت:
_یاد امام علی(ع) افتادم.یه عمر از کسایی که زهراشو ازش گرفتن طعنه شنید و سکوت کرد.با اینکه زورشو داشت همه شونو نابود کنه...خواستم یه ذره درک کنم...😭
اشکش ریخت روی صورتش.
-خیلی سخت بود..خیلی.
شش روز دیگه هم گذشت،
و حال فاطمه تغییری نکرد.اما علی خیلی تغییر کرد.موهای سرش به طرز عجیبی به سرعت سفید میشد.لاغر و شکسته شده بود.
کنار تخت فاطمه ایستاده بود.
-فاطمه اگه میخوای علی رو زنده ببینی زودتر چشم هاتو بازکن،قبل از اینکه من دق کنم.
بعد از نماز،دلشکسته تر از همیشه سر به سجده گذاشت.
خدایا به #تنهایی و #مظلومیت علی(ع) قَسمِت میدم فاطمه مو بهم برگردون...
کفش هاشو پوشید و از نمازخانه بیرون رفت.وارد بخش مراقبت های ویژه شد.
-کجایین شما آقای مشرقی؟!!
علی سرشو بالا آورد.پرستار با خوشحالی گفت:
_مژدگانی بدید..خانومتون به هوش اومد.
به سرعت خودشو کنار تخت فاطمه رساند.چشم های فاطمه بسته بود.آروم صداش کرد:
_فاطمه..
چشم های فاطمه باز شد.لبخندی زد و گفت:
_سلام علی جانم
-سلام..جان علی...چقد منتظر علی گفتنت بودم.
لبخند فاطمه خشک شد.با تعجب گفت:
_دکتر گفت من نه روز تو کما بودم؟!!
-آره.چطور مگه؟
-پس چرا تو اینقد عوض شدی!!! انگار سالها گذشته!!
-برای من یه عمر گذشت.
حاج محمود و زهره خانوم هم به سرعت خودشونو رسوندن.زهره خانوم پیش فاطمه رفت .
-سلام مامان مهربونم.
با اشک و خنده گفت:
_سلام دختر گلم.
چند دقیقه گذشت ولی زهره خانوم فقط با اشک به دخترش نگاه میکرد.فاطمه گفت:
_مامان حلالم کن.من همش اذیت تون میکنم.
زهره خانوم دخترشو بوسید و قربان صدقه ش میرفت.پرستار اومد و گفت:
_خانوم بفرمایید.ایشون باید استراحت کنن.
علی و حاج محمود تو اتاق دکتر نشسته بودن.دکتر گفت:خداروشکر به هوش اومد...ولی...
بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم»
🌸🌸🌸🌸🌸🌸