eitaa logo
🚩 {ترک گناه1} 🏴
2.5هزار دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
8.9هزار ویدیو
124 فایل
🌸وتوکّل علےالحیّ الذےلایموت🌸 وبرآن زنده اےکه هرگز نمےمیردتوکل کن. شرایط تبادل: https://eitaa.com/sharayete_tab خادم↙️ @shahide_Ayandeh313 #تبادل⬇️ @YAMAHDIADREKNI_12 حرفای‌ناشناسمون↙ https://daigo.ir/secret/2149512844
مشاهده در ایتا
دانلود
علت سجده ملائکه برای آدم چه بود؟ 🌷 مرحوم دولابی 🔹وقتی از در برابر آدم سرباز زد، از او پرسید: 🔹أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعَالِينَ: آیا تکبّر ورزیدی یا از عالین بودی؟ 🔹 ، حضرت محمّد و آل محمّد علیهم السلام هستند که برای احدی جز خدا سجده نکرده‌اند. 🔹 علّت این هم که مأمور به سجده برای آدم شدند، عالین بود که در وجود آدم قرار داشت. در واقع ملائکه برای آن نور سجده کردند. 📚 مصباح الهدی 277 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
🍃 آیت الله بهجت رحمه الله علیه: ✍🏼 در اینکه اوامر الهی کنیم یا کنیم و گوش به فرمان و نفس باشیم، امر دایر است بین این که: ⭕️ با کسی که حیات و ممات، غنا و فقر و مرض و صحت و مریض خانه و دکتر و خزانه و ثروت... به دست او است مجالست کنیم، یا با کسی که هیچ ندارد؟ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH‌1
است دزد خانه خالی را نمی‌زند اگر دور و برت پرسه می‌زند در تو چیزی دیده است پس هم شاد باش! هم مراقب! 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
🍃 آیت الله بهجت رحمه الله علیه: ✍🏼 نباید شویم! تا نزدیکی های و تا زمانی که شیطان زنده است، انسان در خطر است! باید به خدا پناه بریم. 🔴 اگر انسان یک لحظه به خود واگذار شود، از خدا جدا خواهد شد، و کار خود را کرده و انسان را فریب خواهد داد. 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
💠 🔹 پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم): رها کردن لقمه حرام، نزد خداوند دوست داشتنی تر از دوهزار رکعت نماز مستحبی است. ✨ ترك لقمةِ حرامٍ اَحبُّ الي الله من صلاة اَلفي ركعة تطوُّعاً 📚 عده الداعی/ص140 ✍🏼 و شبهه ناک، انسان را به ورطه گمراهی می کشاند و او را از عبادت خداوند متعال به قبول ولایت می‌کشاند. به همین جهت به دست آوردن مال حلال از والاترین عبادات شمرده شده است. 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
1.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴لفظی که رو از شما دور میکنه چیست؟ شیاطینی که همیشه در کمین ما هستند... ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
😈 🎗خوب بلده چجوری 👥آدمارو ❌به سمت خودش بکشه👹 ♨️چون تجربه‌ای به اندازه 🌀سن بشرداره 🀄️تنها راه مقابله باهاش ❣توکل به خداس☝️🏻 🔰پس 👈🏻به خدا توکل کن وباهاش بجنگ⚔👊🏻 ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
6.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. 🎬نصیحت عجیب به (علیه السلام) استاد_امینی_خواه
🪴٠•سوره مبارکه نحل آیه ۹۹ ﴿إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ﴾ 🌱البته را بر كسانى كه ايمان آورده و بر پروردگارشان مى كنند، و اى نيست.
🪴سوره مبارکه فاطر آیه ۵ 🌱يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَلَا يَغُرَّنَّكُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ اى مردم! وعده ى خداوندى حقّ است؛ پس زندگى دنيا شما را فريب ندهد و مبادا () فريبكار شما را فريب دهد و به (كَرَم) مغرور سازد.
حضرت يحيى عليه السلام فرمود: به شما فرمان مى دهم كه پيوسته به ياد خدا باشيد؛ زيرا حكايت به ياد خدا بودن، حكايت مردى است كه دشمن به سرعت در تعقيب اوست و او به دژى نفوذناپذير پناه مى برد و خود را از گزند آنان در امان مى دارد. بنده خدا نيز چنين است ؛ خود را از گزند 🔥 مصون نگه نمى دارد مگر با ياد ✨. ﴿ميزان الحكمه به نقل از سنن ترمذى، ح 2863﴾ الله 🩵
🚩 {ترک گناه1} 🏴
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 #حرمت_عشق 💞 قسمت ۸ بعد از صرف ش
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞 قسمت ۹ _برنامه ت چیه؟! میخای چکار کنی؟! میبینی که یاشار راهش رو انتخاب کرد.میره سر خونه زندگیش!! از نظر من هیچ مشکلی نیس. اگه تصمیمت قطعیه، مهسا مورد خوبیه.! صاف و بااقتدار نشست و گفت: _سریعتر خبرش رو بهم بده، برا هر دوتاتون میخام یه جشن بگیرم! اما خیلی مفصل. یاشار که نهایتا تا عید صبر کنه. تو هم زنگ بزن ب اقای سخایی، قرارعقد رو برا قبل عید، بذار. سکوت کرده بود.تا کلام پدرش به رسد. _بابا شما دیگه چرا!! ؟؟شما که منو میشناسین! من از... پدرش کلامش را قطع کرد و باعتاب گفت: _تو چی هااان؟! از مهسا هم خوشت نمیاد؟؟ کم کم صدای پدرش بالا میرفت.. _فکر کردی کی هسی؟؟همین که من میگم..!یا تا ٧ فروردین مراسم برپا میشه یا کلا از ارث محرومی!!! حتی یه پاپاسی هم گیرت نمیاد!! اینو تو کلت فرو کن..!!مطمئن باش.! کوروش خان پشت سرهم این جملات را ردیف کرد.و عصبی راه اتاق را در پیش گرفت... یوسف مات از حرفهای پدرش، ازتصمیماتش، نمیدانست جواب را چه بدهد..!!!که حرف دل خودش باشد..ناچار فقط کرد! حداقل نمیکرد! اکبرآقا باناراحتی نگاهش میکرد. سهیلا سری با تاسف برایش تکان میداد. مادر وخاله شهین هم دلخور از وضعیت نیم نگاهی به او انداختند و باز گرم حرفهای خودشان شدند. حس اضافی بودن را داشت. از خودداری خودش هم خسته شده بود. حالا یاشار و سمیرا هم از حیاط به جمع آنها اضاف شده بودند.یاشار بدون توجه به جو ایجاد شده، روبه اکبرآقا کرد و گفت: _اکبرآقا اگه اجازه بدید،ما امشب بشیم. ٧ فروردین هم عقد و عروسی باهم بگیریم. توی این یکماه و خورده ای، همه کارها رو انجام میدم. یاشار نگاهی به خاله شهین کرد تا تایید حرفش را بگیرد. خاله شهین_خیلی هم خوبه، من که موافقم، شما چی میگین اکبرآقا! ؟ اکبر اقا با خنده گفت: _چی بگم،..!خب... داماد که ماشالا راضی، عروس هم راضی، گور 'بابای عروس' ناراضی همه خندیدند.حتی یوسف. جلو رفت صمیمانه دست برادرش را فشرد. _خیلی خوشحالم برات داداش، خوشبخت بشین یاشار _ممنون. تو هم یه فکری کن زودتر تا سرت ب باد نرفته. و قهقهه ای زد.یوسف هم خنده اش گرفته بود.به درخواست یاشار، محرمیتشان را یوسف خواند.همه دست میزدند. همه خوشحال بودند.فخری خانم بلند شد شیرینی را گرداند تا همه دهانشان را از این وصلت شیرین کنند. همه مشغول حرف زدن بودند.فخری خانم بالا رفت برا دلجویی از همسرش. با پایین امدن پدرش از پله ها،اکبرآقا گفت: _کوروش خان ما تصمیمات اصلی رو گذاشتیم شما بیاین بعد. کوروش خان، با شکوه و اقتدار دستانش را درجیبش کرد، و آرام از پله ها پایین می آمد.بسمت اکبرآقا رفت. _همه بیاین اینجا همه روی مبلهایی نزدیک به هم نشستند... سمیرا، به محض محرم شدنشان،روسری و مانتو اش را درآورد... دیگر جایی برای یوسف نبود. جمع خداحافظی کرد.به آشپزخانه رفت وضو گرفت.و به اتاقش پناه برد. اینجور انتخاب کردن... برایش مفهومی نداشت. همیشه عقیده داشت، حرمت ، حرمت، و حتی هم برایش قائل بود. وارد اتاقش شد.. فکر اینکه چرا اینهمه میان خود وخانواده اش تفاوت هست،یک لحظه او را رها نمیکرد. آدم درد دل کردن و بازگو کردن دردهایش نبود.اما چراهای زندگیش، زیاد بود. سوالهای ذهنش چند برابر شده بود..! فکرش بسمت آقابزرگ رفت.پدر پدرش. با او راحت تر بود.حتی راحت تر از پدرش. شب از نیمه گذشته بود.. سجاده را پهن کرد، خواست دو رکعت نماز اقامه کند، برای تا دستهایش را بالا برد.... تمام تصویرهای میهمانی مانند فیلمی مقابلش صف بست.نمیدانست چه کند،.. با دستهایش روی صورتش را پوشاند، چند صلواتی فرستاد،ذهنش را متمرکز کرد و دوباره برای تکبیر دستهایش را بالا برد. باز هم نشد،... تصمیمش را گرفته بود،آنهمه عشوه های دختران و زنان کارخودش را کرده بود!!! معصوم که نبود!! خیلی نگاهش را میکرد، بود!اما خب بهرحال بود، بود، زیبا بود، و مورد توجه همه.! خودش را در بیابانی میدید.. . و نیروهایی که به او هجوم می آوردند. دستهایش را پایین انداخت.. عادت داشت چفیه روی دوشش می انداخت بهنگام نماز... ادامه دارد... ✨✨💚💚💚✨✨ ✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار 💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚