علت سجده ملائکه برای آدم چه بود؟
🌷 مرحوم دولابی
🔹وقتی #شیطان از #سجده در برابر آدم سرباز زد، #خداوند از او پرسید:
🔹أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعَالِينَ: آیا تکبّر ورزیدی یا از عالین بودی؟
🔹 #عالین ، حضرت محمّد و آل محمّد علیهم السلام هستند که برای احدی جز خدا سجده نکردهاند.
🔹 علّت این هم که #ملائکه مأمور به سجده برای آدم شدند، #نور عالین بود که در وجود آدم قرار داشت. در واقع ملائکه برای آن نور سجده کردند.
📚 مصباح الهدی 277
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
🍃 آیت الله بهجت رحمه الله علیه:
✍🏼 در اینکه #اطاعت اوامر الهی کنیم یا #معصیت کنیم و گوش به فرمان #شیطان و نفس باشیم، امر دایر است بین این که:
⭕️ با کسی که حیات و ممات، غنا و فقر و مرض و صحت و مریض خانه و دکتر و خزانه و ثروت... به دست او است مجالست کنیم، یا با کسی که هیچ ندارد؟
#دریافت_روزانه
#کلام_بزرگان
#کلامی_از_بهجت
#ترک_گناه
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
#شیطان #دزد است
دزد خانه خالی را نمیزند
اگر دور و برت پرسه میزند
در تو چیزی دیده است
پس هم شاد باش! هم مراقب!
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
🍃 آیت الله بهجت رحمه الله علیه:
✍🏼 نباید #مغرور شویم! تا نزدیکی های #مرگ و تا زمانی که شیطان زنده است، انسان در خطر است! باید به خدا پناه بریم.
🔴 اگر انسان یک لحظه به خود واگذار شود، از خدا جدا خواهد شد، و #شیطان کار خود را کرده و انسان را فریب خواهد داد.
#دریافت_روزانه
#کلام_بزرگان
#کلامی_از_بهجت
#ترک_گناه
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
💠 #لقمه_حرام
🔹 پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم):
رها کردن لقمه حرام، نزد خداوند دوست داشتنی تر از دوهزار رکعت نماز مستحبی است.
✨ ترك لقمةِ حرامٍ اَحبُّ الي الله من صلاة اَلفي ركعة تطوُّعاً
📚 عده الداعی/ص140
✍🏼 #مال_حرام و شبهه ناک، انسان را به ورطه گمراهی می کشاند و او را از عبادت خداوند متعال به قبول ولایت #شیطان میکشاند.
به همین جهت به دست آوردن مال حلال از والاترین عبادات شمرده شده است.
#دریافت_روزانه_حدیث
#افزایش_برکت_و_روزی
#ترک_گناه
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
1.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴لفظی که #شیطان رو از شما دور میکنه چیست؟
شیاطینی که همیشه در کمین ما هستند...
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
😈 #شیطان
🎗خوب بلده چجوری
👥آدمارو
❌به سمت خودش بکشه👹
♨️چون تجربهای به اندازه
🌀سن بشرداره
🀄️تنها راه مقابله باهاش
❣توکل به خداس☝️🏻
🔰پس
👈🏻به خدا توکل کن وباهاش بجنگ⚔👊🏻
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
6.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
🎬نصیحت عجیب #شیطان به #حضرت_موسی (علیه السلام)
استاد_امینی_خواه
حضرت يحيى عليه السلام فرمود: به شما فرمان مى دهم كه پيوسته به ياد خدا باشيد؛ زيرا حكايت به ياد خدا بودن، حكايت مردى است كه دشمن به سرعت در تعقيب اوست و او به دژى
نفوذناپذير پناه مى برد و خود را از گزند آنان در امان مى دارد. بنده خدا نيز چنين است ؛ خود را از گزند #شيطان🔥 مصون نگه نمى دارد مگر با ياد #خدا✨.
﴿ميزان الحكمه به نقل از سنن ترمذى، ح 2863﴾
#بهترین_رفیق الله 🩵
🚩 {ترک گناه1} 🏴
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 #حرمت_عشق 💞 قسمت ۸ بعد از صرف ش
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
💎 #حرمت_عشق
💞 قسمت ۹
_برنامه ت چیه؟! میخای چکار کنی؟! میبینی که یاشار راهش رو انتخاب کرد.میره سر خونه زندگیش!! از نظر من هیچ مشکلی نیس. اگه تصمیمت قطعیه، مهسا مورد خوبیه.!
صاف و بااقتدار نشست و گفت:
_سریعتر خبرش رو بهم بده، برا هر دوتاتون میخام یه جشن بگیرم! اما خیلی مفصل. یاشار که نهایتا تا عید صبر کنه. تو هم زنگ بزن ب اقای سخایی، قرارعقد رو برا قبل عید، بذار.
سکوت کرده بود.تا کلام پدرش به #اتمام رسد.
_بابا شما دیگه چرا!! ؟؟شما که منو میشناسین! من از...
پدرش کلامش را قطع کرد و باعتاب گفت:
_تو چی هااان؟! از مهسا هم خوشت نمیاد؟؟
کم کم صدای پدرش بالا میرفت..
_فکر کردی کی هسی؟؟همین که من میگم..!یا تا ٧ فروردین مراسم برپا میشه یا کلا از ارث محرومی!!! حتی یه پاپاسی هم گیرت نمیاد!! اینو تو کلت فرو کن..!!مطمئن باش.!
کوروش خان پشت سرهم این جملات را ردیف کرد.و عصبی راه اتاق را در پیش گرفت...
یوسف مات از حرفهای پدرش، ازتصمیماتش، نمیدانست جواب را چه بدهد..!!!که حرف دل خودش باشد..ناچار فقط #سکوت کرد! حداقل #بی_حرمتی نمیکرد!
اکبرآقا باناراحتی نگاهش میکرد.
سهیلا سری با تاسف برایش تکان میداد.
مادر وخاله شهین هم دلخور از وضعیت نیم نگاهی به او انداختند و باز گرم حرفهای خودشان شدند.
حس اضافی بودن را داشت.
از خودداری خودش هم خسته شده بود.
حالا یاشار و سمیرا هم از حیاط به جمع آنها اضاف شده بودند.یاشار بدون توجه به جو ایجاد شده، روبه اکبرآقا کرد و گفت:
_اکبرآقا اگه اجازه بدید،ما امشب #محرم بشیم. ٧ فروردین هم عقد و عروسی باهم بگیریم. توی این یکماه و خورده ای، همه کارها رو انجام میدم.
یاشار نگاهی به خاله شهین کرد تا تایید حرفش را بگیرد.
خاله شهین_خیلی هم خوبه، من که موافقم، شما چی میگین اکبرآقا! ؟
اکبر اقا با خنده گفت:
_چی بگم،..!خب... داماد که ماشالا راضی، عروس هم راضی، گور 'بابای عروس' ناراضی
همه خندیدند.حتی یوسف. جلو رفت صمیمانه دست برادرش را فشرد.
_خیلی خوشحالم برات داداش، خوشبخت بشین
یاشار _ممنون. تو هم یه فکری کن زودتر تا سرت ب باد نرفته.
و قهقهه ای زد.یوسف هم خنده اش گرفته بود.به درخواست یاشار، محرمیتشان را یوسف خواند.همه دست میزدند. همه خوشحال بودند.فخری خانم بلند شد شیرینی را گرداند تا همه دهانشان را از این وصلت شیرین کنند.
همه مشغول حرف زدن بودند.فخری خانم بالا رفت برا دلجویی از همسرش.
با پایین امدن پدرش از پله ها،اکبرآقا گفت:
_کوروش خان ما تصمیمات اصلی رو گذاشتیم شما بیاین بعد.
کوروش خان، با شکوه و اقتدار دستانش را درجیبش کرد، و آرام از پله ها پایین می آمد.بسمت اکبرآقا رفت.
_همه بیاین اینجا
همه روی مبلهایی نزدیک به هم نشستند...
سمیرا، به محض محرم شدنشان،روسری و مانتو اش را درآورد...
دیگر جایی برای یوسف نبود.#سربه_زیر #بالبخنداز جمع خداحافظی کرد.به آشپزخانه رفت وضو گرفت.و به اتاقش پناه برد.
اینجور انتخاب کردن...
برایش مفهومی نداشت. همیشه عقیده داشت، حرمت #دختر، حرمت#بزرگترها، و حتی #عشق هم برایش #حرمت قائل بود.
وارد اتاقش شد..
فکر اینکه چرا اینهمه میان خود وخانواده اش تفاوت هست،یک لحظه او را رها نمیکرد.
آدم درد دل کردن و بازگو کردن دردهایش نبود.اما چراهای زندگیش، زیاد بود. سوالهای ذهنش چند برابر شده بود..!
فکرش بسمت آقابزرگ رفت.پدر پدرش. با او راحت تر بود.حتی راحت تر از پدرش.
شب از نیمه گذشته بود..
سجاده را پهن کرد، خواست دو رکعت نماز اقامه کند، برای #آرامشش_ازفکر
تا دستهایش را بالا برد....
تمام تصویرهای میهمانی مانند فیلمی مقابلش صف بست.نمیدانست چه کند،..
با دستهایش روی صورتش را پوشاند، چند صلواتی فرستاد،ذهنش را متمرکز کرد و دوباره برای تکبیر دستهایش را بالا برد.
باز هم نشد،...
#شیطان تصمیمش را گرفته بود،آنهمه عشوه های دختران و زنان کارخودش را کرده بود!!!
معصوم که نبود!!
خیلی نگاهش را #کنترل میکرد، #مراقب بود!اما خب بهرحال #مرد بود، #جوان بود، زیبا بود، و مورد توجه همه.!
خودش را #یکه_وتنها در بیابانی میدید.. #بی_یارویاور. و نیروهایی که #ازهمه_سمت به او هجوم می آوردند.
دستهایش را پایین انداخت..
عادت داشت چفیه روی دوشش می انداخت بهنگام نماز...
ادامه دارد...
✨✨💚💚💚✨✨
✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار
💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚