#گُنــاه ♨️
#هرروز_یک_قدم_به_سمت_خدا
⚠️نمیشود مدام ب همدیگر ایراد بگیریم ک تقصیر #جنس_مخالف هست😉 ک باعث شعله ور شدن #جرقه_ی_گناه ♨️ما میشوند❌
.
🤔چرا از خودمان شروع نکنیم⁉️
.
من
چه دختر👼
چه پسر👱
🔰
اگ همین الان تصمیم بگیرم #نگاهم رو #کنترل کنم،(نه فقط توی خیابون های دنیای #حقیقی...ک تو خیابان های #مجازی⛔️ هم باید رعایت کنم)⚠️
دیگه حله
.
🔰دیگه چشمم دنبال لایک
و نگاه #تحسین_آمیز نامحرم نباشه♨️
دیگه نمیرم سه ساعت وقت بذارم برای #زیبایی_ظاهرم در جامعه😨
دیگه همه ی فکر و ذکرم گول زدن 😷 #نامحرم
و گیر انداختنش
و #نخ_دادن بهش نیست👽
.
#از_خودمان_شروع_کنیم☝️🏻
↶【به ما بپیوندید 】↷
........................................
● 🌍 #ترک_گناه
● @tarkgonah1
خودسازی:
💠 #خوش_اخلاقی
🔹 رسول خدا صلی الله علیه و آله:
خوش اخلاقی آن است که اگر دنیا به انسان رو کرد، راضی و خشنود باشد و اگر به او پشت کرد، خشمگین و نارحت نشود.
📚 کنز العمال/ح5229
✍🏼 زندگی انسان همواره دچار فراز و نشیب است، روزی به نفع انسان و روزی به ضرر انسان است. کسی که در هر دو حالت #کنترل خویش را از دست ندهد خوش اخلاق است.
#احادیث_روزانه
@tarkgonah1
💠 #خوش_اخلاقی
🔹 رسول خدا صلی الله علیه و آله:
خوش اخلاقی آن است که اگر دنیا به انسان رو کرد، راضی و خشنود باشد و اگر به او پشت کرد، خشمگین و نارحت نشود.
📚 کنز العمال/ح5229
✍🏼 زندگی انسان همواره دچار فراز و نشیب است، روزی به نفع انسان و روزی به ضرر انسان است. کسی که در هر دو حالت #کنترل خویش را از دست ندهد خوش اخلاق است.
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
💠 #خوش_اخلاقی
🔹 رسول خدا صلی الله علیه و آله:
خوش اخلاقی آن است که اگر دنیا به انسان رو کرد، راضی و خشنود باشد و اگر به او پشت کرد، خشمگین و نارحت نشود.
📚 کنز العمال/ح5229
✍🏼 زندگی انسان همواره دچار فراز و نشیب است، روزی به نفع انسان و روزی به ضرر انسان است. کسی که در هر دو حالت #کنترل خویش را از دست ندهد خوش اخلاق است.
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
🌱◇ امام صادق عليه السلام:
پدرم مرا به سه چيز ادب آموخت و از سه چيز نهى ام فرمود . سه نكته ادب اين بود كه فرمود : فرزندم! هركس با #دوست بد بنشيند ، سالم نمى ماند و هر كس گفتارش را #كنترل نكند ، پشيمان مى شود ، و هر كس به جايگاه هاى بد وارد شود ، مورد #بدگمانى قرار مى گيرد (زير سؤال مى رود)
و آن سه چيز كه مرا از آن نهى فرمود: دوستى با كسى كه چشم ديدن #نعمت كسى را ندارد، و با كسى كه از #مصيبت ديگران #شاد مى شود و با سخن چين.
📚◇تحف العقول ص376
🚩 {ترک گناه1} 🏴
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 #حرمت_عشق 💞 قسمت ۸ بعد از صرف ش
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
💎 #حرمت_عشق
💞 قسمت ۹
_برنامه ت چیه؟! میخای چکار کنی؟! میبینی که یاشار راهش رو انتخاب کرد.میره سر خونه زندگیش!! از نظر من هیچ مشکلی نیس. اگه تصمیمت قطعیه، مهسا مورد خوبیه.!
صاف و بااقتدار نشست و گفت:
_سریعتر خبرش رو بهم بده، برا هر دوتاتون میخام یه جشن بگیرم! اما خیلی مفصل. یاشار که نهایتا تا عید صبر کنه. تو هم زنگ بزن ب اقای سخایی، قرارعقد رو برا قبل عید، بذار.
سکوت کرده بود.تا کلام پدرش به #اتمام رسد.
_بابا شما دیگه چرا!! ؟؟شما که منو میشناسین! من از...
پدرش کلامش را قطع کرد و باعتاب گفت:
_تو چی هااان؟! از مهسا هم خوشت نمیاد؟؟
کم کم صدای پدرش بالا میرفت..
_فکر کردی کی هسی؟؟همین که من میگم..!یا تا ٧ فروردین مراسم برپا میشه یا کلا از ارث محرومی!!! حتی یه پاپاسی هم گیرت نمیاد!! اینو تو کلت فرو کن..!!مطمئن باش.!
کوروش خان پشت سرهم این جملات را ردیف کرد.و عصبی راه اتاق را در پیش گرفت...
یوسف مات از حرفهای پدرش، ازتصمیماتش، نمیدانست جواب را چه بدهد..!!!که حرف دل خودش باشد..ناچار فقط #سکوت کرد! حداقل #بی_حرمتی نمیکرد!
اکبرآقا باناراحتی نگاهش میکرد.
سهیلا سری با تاسف برایش تکان میداد.
مادر وخاله شهین هم دلخور از وضعیت نیم نگاهی به او انداختند و باز گرم حرفهای خودشان شدند.
حس اضافی بودن را داشت.
از خودداری خودش هم خسته شده بود.
حالا یاشار و سمیرا هم از حیاط به جمع آنها اضاف شده بودند.یاشار بدون توجه به جو ایجاد شده، روبه اکبرآقا کرد و گفت:
_اکبرآقا اگه اجازه بدید،ما امشب #محرم بشیم. ٧ فروردین هم عقد و عروسی باهم بگیریم. توی این یکماه و خورده ای، همه کارها رو انجام میدم.
یاشار نگاهی به خاله شهین کرد تا تایید حرفش را بگیرد.
خاله شهین_خیلی هم خوبه، من که موافقم، شما چی میگین اکبرآقا! ؟
اکبر اقا با خنده گفت:
_چی بگم،..!خب... داماد که ماشالا راضی، عروس هم راضی، گور 'بابای عروس' ناراضی
همه خندیدند.حتی یوسف. جلو رفت صمیمانه دست برادرش را فشرد.
_خیلی خوشحالم برات داداش، خوشبخت بشین
یاشار _ممنون. تو هم یه فکری کن زودتر تا سرت ب باد نرفته.
و قهقهه ای زد.یوسف هم خنده اش گرفته بود.به درخواست یاشار، محرمیتشان را یوسف خواند.همه دست میزدند. همه خوشحال بودند.فخری خانم بلند شد شیرینی را گرداند تا همه دهانشان را از این وصلت شیرین کنند.
همه مشغول حرف زدن بودند.فخری خانم بالا رفت برا دلجویی از همسرش.
با پایین امدن پدرش از پله ها،اکبرآقا گفت:
_کوروش خان ما تصمیمات اصلی رو گذاشتیم شما بیاین بعد.
کوروش خان، با شکوه و اقتدار دستانش را درجیبش کرد، و آرام از پله ها پایین می آمد.بسمت اکبرآقا رفت.
_همه بیاین اینجا
همه روی مبلهایی نزدیک به هم نشستند...
سمیرا، به محض محرم شدنشان،روسری و مانتو اش را درآورد...
دیگر جایی برای یوسف نبود.#سربه_زیر #بالبخنداز جمع خداحافظی کرد.به آشپزخانه رفت وضو گرفت.و به اتاقش پناه برد.
اینجور انتخاب کردن...
برایش مفهومی نداشت. همیشه عقیده داشت، حرمت #دختر، حرمت#بزرگترها، و حتی #عشق هم برایش #حرمت قائل بود.
وارد اتاقش شد..
فکر اینکه چرا اینهمه میان خود وخانواده اش تفاوت هست،یک لحظه او را رها نمیکرد.
آدم درد دل کردن و بازگو کردن دردهایش نبود.اما چراهای زندگیش، زیاد بود. سوالهای ذهنش چند برابر شده بود..!
فکرش بسمت آقابزرگ رفت.پدر پدرش. با او راحت تر بود.حتی راحت تر از پدرش.
شب از نیمه گذشته بود..
سجاده را پهن کرد، خواست دو رکعت نماز اقامه کند، برای #آرامشش_ازفکر
تا دستهایش را بالا برد....
تمام تصویرهای میهمانی مانند فیلمی مقابلش صف بست.نمیدانست چه کند،..
با دستهایش روی صورتش را پوشاند، چند صلواتی فرستاد،ذهنش را متمرکز کرد و دوباره برای تکبیر دستهایش را بالا برد.
باز هم نشد،...
#شیطان تصمیمش را گرفته بود،آنهمه عشوه های دختران و زنان کارخودش را کرده بود!!!
معصوم که نبود!!
خیلی نگاهش را #کنترل میکرد، #مراقب بود!اما خب بهرحال #مرد بود، #جوان بود، زیبا بود، و مورد توجه همه.!
خودش را #یکه_وتنها در بیابانی میدید.. #بی_یارویاور. و نیروهایی که #ازهمه_سمت به او هجوم می آوردند.
دستهایش را پایین انداخت..
عادت داشت چفیه روی دوشش می انداخت بهنگام نماز...
ادامه دارد...
✨✨💚💚💚✨✨
✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار
💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚