eitaa logo
🚩 {ترک گناه1} 🏴
2.5هزار دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
8.9هزار ویدیو
124 فایل
🌸وتوکّل علےالحیّ الذےلایموت🌸 وبرآن زنده اےکه هرگز نمےمیردتوکل کن. شرایط تبادل: https://eitaa.com/sharayete_tab خادم↙️ @shahide_Ayandeh313 #تبادل⬇️ @YAMAHDIADREKNI_12 حرفای‌ناشناسمون↙ https://daigo.ir/secret/2149512844
مشاهده در ایتا
دانلود
🚩 {ترک گناه1} 🏴
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°• #پارت_78🌹 #محراب_آرزوهایم💫 زمانی رو آزاد می‌زارن تا هر جا دوست داریم
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°• 🌹 💫 روی تخت سفت و سخت پادگان می‌شینم، پتوی سربازی روش رو دورم می‌کشم و به فکر امروز فرو میرم، به فکر دهلاویه و طلائیه. هر وقت یاد دهلاویه و مناجات شهید چمران می‌افتم قند توی دلم آب میشه، یعنی منم می‌تونم این‌طور عاشق و شیدای خدا بشم و باهاش عشق بازی کنم؟ حتی یاد بودشون مثل خودشون باشکوه و عظمته و از همه مهم تر نمایشگاه‌ش که با دیدن هر عکس و نقاشیِ پشت شیشه‌های تابلو می‌تونی زمان جنگ رو کمی توی ذهنت تصور کنی و با مردمان اون زمان همزاد پنداری کنی. و اما طلائیه! وقتی که از بین اون سیم خاردارها و خاکریزهای شنی رد میشی و به تابلوی سه راه شهادت می‌رسی... هیچ وقت حس و حال اون لحظه رو از یاد نمی‌برم، سه راهی که زیر آب رفته، داخلش یک تانک قدیمی مدفون شده و از زنگارهاش رنگ آب به قرمزی می‌زنه. «اون لحظه وقتی به خودم اومدم کنار اون برکه نشسته بودم و از اشک چشم‌هام صورتم خیس شده بود. قشنگ ترین حس، اون لحظه‌ی برخورد نگاهم با قایقی بود که کنار سیم خاردارها قرار گرفته بود و داخلش هفت سین کوچیکی چیده شده بود.» می‌تونم به جرات بگم قشنگ ترین جاییه که تابحال رفته‌م. حال و حس اون موقع به قدری وصف ناپذیره که هر وقت به یادش می‌افتم بغض گلوم رو به اسارت می‌گیره فقط در یک جمله می‌تونم بگم:«طلائیه عجب طلاییه!» کم‌کم همه به خواب میرن اما حس و حال عجیبی تا مغز استخونم نفوذ می‌کنه که انگار خواب به چشم‌هام حرام میشه و لحظه‌ای نمی‌تونم پلک روی پلک بزارم. از جام بلند میشم و تصمیم می‌گیرم تا دوری بیرون سوله بزنم و از آسمون پر ستاره‌ی شب آرامش خاطر بگیرم. چند قدمی که از در سوله دور میشم خوف و ترس عجیبی به وجودم چنگ می‌زنه که بی‌اختیار چشم‌‌هام رو می‌بندم و با خودم میگم: - اینجایی که من امشب ایستادم خون هزاران شهید بابتش ریخته شده، هزار شهید بدون هیچ ترس و واهمه‌ای برای دفاع از کشور و ناموسشون جونشون رو فدای این خاک و سرزمین کردن تا من و بقیه با امینت و آرامش زندگی کنیم تا هیچ کسی نگاه چپ به این مرز و بوم نندازه. درسته، شهدا هیچ وقت از بین نمیرن و همیشه زنده‌ هستن، یاد و خاطرشون توی ذره ذره‌ی خاک‌ اینجا جاودانه شده. پس بدون شک مواظبم هستن و جای هیچ ترسی توی دلم وجود نداره! چشم‌هام رو باز می‌کنم و نفس عمیقی می‌کشم که ریه‌هام با اکسیژن خالص هوا تازه میشن. شروع می‌کنم به راه رفتن روی شن ریزه‌های زیر پام و همین‌طور باهاشون نجوا می‌کنم. نگاهی به ساعت دور دستم می‌ندازم که عقربه‌هاش ساعت دو رو نشون میدن. به محل سنگر مانند وسط پایگاه می‌رسم، داخلش میشم و نفس عمیقی می‌کشم. با اینکه بوی نم و گرد و غبار فضاش رو گرفته اما بازهم احساس خوبی بهم میده، روی حصیر خاکی زیر پام قدم می‌زارم، دیگه نگرانی برای کثیف شدن لباس‌هام ندارم و با این فضا حسابی خو گرفتم. نگاهم به فلش روبه‌روم می‌افته که جهت قبله رو نشون میده، به سمتش روی زمین می‌شینم و زیارت نامه‌ی بین دست‌هام رو باز می‌کنم، از داخل فهرستش زیارت عاشورا رو پیدا می‌کنم، همین‌‌طور ورق می‌زنم تا به صفحه‌ی مورد نظرم می‌رسم و زیر لب شروع می‌کنم به خوندنش... 🏴@TARKGONAH1