eitaa logo
°•| ترک گناه |🏴•°
2.5هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
7.7هزار ویدیو
118 فایل
🌸وتوکّل علےالحیّ الذےلایموت🌸 وبرآن زنده اےکه هرگز نمےمیردتوکل کن. شرایط تبادل: https://eitaa.com/sharayete_tab خادم↙️ @shahide_Ayandeh313 #تبادل⬇️ @YAMAHDIADREKNI_12 حرفای‌ناشناسمون↙ https://daigo.ir/secret/2149512844
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°•| ترک گناه |🏴•°
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°• #پارت_20🌹 #محراب_آرزوهایم💫 تا می‌خواد لب باز کنه اما چشم‌های خیس اشکم
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°• 🌹 💫 بعد از تموم شدن غذا، میز رو جمع می‌کنم و میگم: - حالا بگم؟ - بفرما. - شما نمی‌خواین بگین چرا باید برم خونه‌ی خاله؟ - نه، سوال بعدی. دست‌هام رو جلوم حلقه می‌کنم و با حالت قهر روم رو ازش برمی‌گردونم. مثل همیشه با تمسخر خنده‌ای می‌کنه و میگه: - هعی به محسن گفتم اینقدر این بچه رو لوس نکن که با شنیدن یک نه قهر کنه. هعی گوش نکرد می‌گفت یک دختر که بیشتر ندارم. یاد بابا می‌افتم و آروم زیر لب زمزمه می‌کنم. - دلم براش تنگ شده. میره سمت مبلی که همیشه می‌نشینه، آهی می‌کشه و میگه: - منم دلم برای رفیقم تنگ شده. ایده‌ای توی ذهنم جرقه می‌زنه. با ذوق میرم و کنارش می‌شینم. - فردا بریم پیشش؟ من یک‌ دونه کلاس بیشتر ندارم. - اوم، فکر خوبیه! فردا کی کلاست تموم میشه؟ - نه و نیم. - خوبه فردا میام دنبالت بریم پیش بابات. تا میام ابراز خوشحالی کنم، یاد بحث قبلی می‌افتم. - راستی دایی جان سعی نکن بحث رو عوض کنی باید سوالم رو جواب بدی. تکیه‌ش رو از مبل می‌گیره و جدی خیره میشه به چشم‌هام. - تا کی می‌خوای از مامانت دور باشی؟ - برای مامانم هم خیلی دلم تنگ شده. - خب به نظرت می‌تونی بری خونه‌ی خودِ ملیحه با وجود بودن امیرعلی؟ به‌ نظر خودت میشه؟ چند ثانیه‌ای توی فکر میرم. درسته که چادر سرم نمی‌کنم یا نمازهام رو دوتا در میون می‌خونم اما همین‌ها هم بخاطر مامان بابا سعی می‌کنم رعایت کنم. دایی درست میگه، امیرعلی بهم نامحرمه و نمی‌تونم برم اونجا. سکوتم رو که می‌بینه، باعث میشه ادامه بده. - امیرعلی که نمی‌تونه نره خونه‌ی باباش اما تو می‌تونی بری طبقه‌ی بالا پیش خاله‌ت که هم تنها نباشی هم پیش مامانت باشی. خنده‌ای می‌کنه و کمی از جدیتش کم میشه. - امیرعلی‌ِ بدبخت هم الآن منتظر تصمیم جناب‌ عالیه. چشم‌هام رو درشت می‌کنم و با تعجب میگم: - به اون چه ربطی داره؟! - خب دایی جان اون بچه‌ هم منتظره ببینه اگه تو بخوایی بری پیش مامانت بره یک‌ جای دیگه واسه‌ی زندگی. بدون اینکه حواسم باشه از دهنم می‌پره. - کجا بره؟ یک آن نگاهم به ابرو‌های بالا رفته دایی می‌افته که داره با تعجب نگاهم می‌کنه، سریع نگاهم رو عوض می‌کنم و سعی می‌کنم گندی رو که زدم درست کنم. - نه خب...چیزه...یعنی... خنده‌ش می‌گیره و میگه: - به تو چه دایی جان کجا می‌خواد بره! برای تأیید حرفش سرم رو مکرر تکون میدم و میگم: - راست می‌گین به‌ من‌ چه؟ قانع شدم. فقط دایی جان؟ - جان؟ - میشه پس فردا برم خونه‌ی خاله؟ دوباره توی لاک شوخیش میره و شروع می‌کنه به حمله کردن. - خدایا شکرت بالاخره ملکه‌ی انگلیس رضایت دادن. با خنده‌ مشتم رو روی بازوش فرود میارم. - عه، دایی! - وای وای مردم از درد مورچه، زنگ بزن به اورژانس. نگاهی به ساعت دور طلایی روی دیوار می‌ندازه و میگه: - من دیگه برم دیرم میشه. تا از جاش بلند میشه، مهر قبولی رو روی نامه‌ی حرفم می‌زنم و خیالم راحت میشه. - دایی پس، فردا. باشه؟ - هر موقع که خودت راحتی دایی جان. با لبخند مهربونی بدرقه‌ش می‌کنم. - ببین نرگس خانم، بالاخره دو سه روز بیشتر نمیشه موند باید زودتر عزم رفتن کنی. نفسی از سر آسودگی می‌کشم و توی اتاق میرم. نگاهم رو بین کتاب و لپ‌تاپ می‌چرخونم و یاد چند روز پیش می‌افتم که دایی چطوری ترس رو ازم گرفت و آرومم کرد. روی تخت می‌شینم و لپ‌تاپ رو می‌زارم روی پاهام و سرچ می‌کنم "مدافعان حرم" نگاهی به تصاویر می‌ندازم، یک عالمه جوون که همه‌شون هم سن و سال امیرعلی بودن. نگاهم رو به دیوار میدم و با پوزخندی میگم: - حالا چرا اون؟ 🌻⃟•°➩‹@@TARKGONAH1
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°• 🌹 💫 برای دور شدن افکارم، سرم رو تکون میدم و می‌خندم. بعضی از اون‌ها تقریبا لباس‌هایی مثل داعشی‌ها تنشون هست اما چهره‌هاشون خیلی فرق داره. همشون بدون استثنا چهره‌های خندون و مهربونی دارن. دوباره ذهنم خارج میشه و اینبار میره سمت پسرهای هیأت دایی و با خنده افکارم رو دور می‌کنم. یکم که دقت می‌کنم بین عکس‌ها عکس مرد مسنی که همه‌ی موها و ریش‌هاش سفید شده خیلی به چشم میاد، اکثراهم با همه‌ی جوون‌ها عکس داره، اینجوری که به نظر می‌رسه باید فرمانده‌شون باشه. زیر یکی از عکس‌ها رو می‌خونم که نوشته "شهید مصطفی صدرزاده" و کنارش بازهم اون مرد مسن. - خدایا شکرت! اگه این‌ها نبودن معلوم نبود اون داعشی‌های وحشی الآن توی ایران چیکار می‌کردن. نگاهم به ساعت پایین لپ‌تاپ می‌افته که ساعت شیش رو نشون میده، بدون معطلی در لپ‌تاپ رو می‌بندم و سراغ کتاب‌هام میرم. تمام شب رو به فکر فردا سر می‌کنم. به اینکه قراره برم پیش بابا محسنم، کلی حرف دارم که بهش بزنم؛ به خونه‌ی خاله که چه اتفاقاتی پیش رومه. همین‌طور که فکرم درگیره، کم‌کم چشم‌هام گرم میشه و خوابم می‌بره...                                      *** قبل از اینکه اتوبوس راه بی‌افته با عجله سوار میشم و من‌کارتم رو، روی صفحه‌ی دیجیتالی می‌زارم. به دلیل نبودن جا مجبور میشم وایستم و دستیگره‌ی اتوبوس رو بگیرم. پیاده که میشم، نازنین رو می‌بینم که داره سمت دانشگاه میره، سمتش پا تند می‌کنم تا بهش برسم. - نازنین، نازنین، نازنین. تا صدام رو می‌شنوه سرجاش می‌مونه تا بهش برسم. نفس نفس زنان بهش می‌رسم و میگم: - چرا جای ایستگاه منتظرم نموندی؟ - هرچی صبر کردم دیدم نیومدی گفتم کلاس دیر میشه. - دمت گرم به تو میگن رفیق. - قربونت. می‌زنه زیر خنده و راه می‌افته. - نازی؟ - هوم؟ - بالاخره تصمیمم رو گرفتم. - تصمیم کبری؟ - خیلی بی‌نمکی! درباره‌ی خونه‌ی خاله‌م میگم، می‌خوام فردا برم اونجا بمونم. - نرگس یک چیزی بگم؟ - بله؟ - این پسره که سمت راست من وایستاده، تقریبا سه چهار روزه اینجا وایمی‌ایسته من و تو رو دید می‌زنه. - این همه دختر از کجا معلوم که من و تو باشیم؟ - خب منم مثل تو فکر می‌کردم اما دیروز تا دم دانشگاه باهامون اومد. تا می‌خوام برگردم، با آرنجش می‌زنه به بازوم و میگه: - ضایع بازی در نیار بهش محل نده خودش می‌زاره و میره. ابرویی بالا می‌ندازم و به راهمون ادامه می‌دیم. بعد از دانشگاه از نازنین خداحافظی می‌کنم، منتظر دایی می‌مونم تا بیاد و باهم بریم بهشت رضا. تا میاد با خوشحالی سوار میشم و میریم پیش بابام. تا از ماشین پیاده میشم، چشمم می‌افته به سنگ سفیدش که بین اون همه سنگ سیاه و کوتاه و بلند بهم لبخند می‌زنه. زود تر از دایی میرم پیشش و کنارش می‌شینم. - سلام بابای گلم، چطوری؟ خوبی؟ راستی! امروز دایی‌ رو هم با خودم آوردم. خیلی خوشحال شدی نه؟ لبخندی مهمون لب‌هام میشه که دایی با یک بطری آب نزدیکمون میشه و دوتا انگشتش رو روی سنگ قبر می‌زاره، زیر لب براش فاتحه می‌خونه و کارش که تموم میشه، در بطری رو بازی می‌کنه و آب، روی سنگ سفیدش جاری میشه و همراه با دست دایی راهشون رو تندتر روی زمین طی می‌کنن. - می‌بینی محسن جان؟ رفتی و الآن دخترت نگاهش به دهن همه‌ست که یکی یک کلمه بگه بهشت رضا و از همه زودتر حاضر بشه. حواست باشه این رسمش نبود! 🌻⃟•°➩‹@@TARKGONAH1
13.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حجت الاسلام انصاریان خانه را به تلخی نکشید ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
/ التماس دعا🙂🙏🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✋🏻❤ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلىٰ فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ المُستَودَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِهِ عِلمُکَ بار پروردگارا؛ درود فرست بر فاطمه و پدر بزرگوارش و همسر گرامی اش و فرزندان عزیزش (و آن رازی که در وجود او به ودیعه نهادی)، به تعداد آنچه دانش تو بر آن احاطه دارد. ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر به «همین یک معیار» در کاندیدایی مطمئن شدید؛ او انتخاب اصلح شماست! ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
°•| ترک گناه |🏴•°
*🕊️قرار شبانه با شهدا 🥺 🕊️🌹* ان شاء الله امشب درپرونده ی اعمال همه ی عاشقان و خادمان شهدا ثبت شود:
*🕊️قرار شبانه با شهدا 🥺 🕊️🌹* ان شاء الله امشب درپرونده ی اعمال همه ی عاشقان و خادمان شهدا ثبت شود: 🌹محب اهلبیت سرباز امام زمان🌹 🌹وان شاءالله شهادت 🍃🍃😍 *امشب هدیه میکنیم 10 صلوات و یا بیشتر به روح مطهرشهید والا مقام 🥀🕊️🥀* *❤️❤️* 💚💚💚💚💚💚💚 💞💞ان شاءالله * دعاگویی تک تک ما باشد 🤲🏻❤️ *اجرتون باشهدا ان شاءالله❤️* ** ** *مشمول‌دعای‌شهداء‌باشید* ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
😴 وقت خوابیدن 😴 وضو گرفتن 👈 ثواب شب زنده داری 💢 برابر با هزار رکعت نماز، به گفته مولاء علی 💢 ⤵️ يفْعَلُ اللّه ما يَشاءُ بِقُدْرَتِه، وَ يَحْكُمُ ما يُريدُ بِعِزَّتِه 🔸سه مرتبه🔸 ↩️ سوره ى تكاثر به سفارش امام صادق علیه السلام فرمود، هرکس سوره تکاثر را قبل هنگام خوابیدن بخواند از عذاب قبر در امان باشد. 🌷✨بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم✨🌷 💠ألْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ. حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ. كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ. لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ. ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ. ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ💠 🎁 هدیه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در روز تولدش در هنگام خواب این بود که حضرت فاطمه (س) فرمودند این بهترین هدیه تمام عمرم بود.🎁 1⃣ سه مرتبه خواندن سوره توحید (قل هو الله احد... ) برابر با ختم قرآن است. 2⃣ صلوات بر من و پیامبران پیش از من سبب شفاعت خواهد شد (اللهم صل علی محمد و آل محمد و علی جمیع الانبیاء و المرسلین) 🔸یک مرتبه🔸 3⃣ استغفار برای مومنین سبب خشنودی آنها از تو خواهد شد اللهم اغفرللمومنین والمومنات 🔸یک مرتبه🔸 4⃣ ذکر (سبحان الله والحمدلله ولااله الاالله والله اکبر) 👈 ثواب حج و عمره را دارد. 🔸یک مرتبه🔸 التـــــماس دعــــ❤️ــــــا ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
4_5987713494760308023.ogg
2.12M
✋🏼🌱 قرار هرشب مون🌸 『بِســـم‌ِالله‌الرَحمــن‌ِالرَحیــم📿 اِلهی‌ عَظُمَ‌ الْبَلاءُ، وَ بَرِحَ‌ الْخَفاءُ، وَ انْكَشَفَ الْغِطاءُ، وَ انْقَطَعَ‌ الرَّجاءُ وَ ضاقَتِ‌ الاْرْضُ، وَ مُنِعَتِ‌ السَّماءُ و اَنتَ‌ الْمُسْتَعانُ، وَ اِلَيْكَ‌ الْمُشْتَكى،وَ عَلَيْكَ‌ الْمُعَوَّلُ‌ فِي‌ الشِّدَّةِ والرَّخاءِ؛ اَللّهُمَّ‌ صَلِّ‌ عَلى‌ مُحَمَّد وَ آلِ‌ مُحَمَّد، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ‌ فَرَضْتَ‌ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ، وَ عَرَّفْتَنا بِذلِكَ‌ مَنْزِلَتَهُم، فَفَرِّجْ‌ عَنا بِحَقِّهِمْ‌ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ‌ الْبَصَرِ اَوْهُوَ اَقْرَبُ؛ يامُحَمَّدُ ياعَلِيُّ‌ ياعَلِيُّ‌ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني‌ فَاِنَّكُما كافِيانِ، وَانْصُراني‌ فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ؛ الْغَوْثَ‌ الْغَوْثَ‌ الْغَوْثَ، اَدْرِكْني‌ اَدْرِكْني‌ اَدْرِكْني، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل، يا اَرْحَمَ‌ الرّاحِمينَ، بِحَقِّ‌ مُحَمَّد وَآلِهِ‌ الطّاهِرين🤲🏼 ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@madahi - کربلایی حسین طاهری.mp3
23.05M
🎧 📝 خدا هست و نه مانندی... 🎤 🎉 📌جامع‌ترین‌بانڪ‌مداحے @madahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺🌸🌸قـرارصبــح🌸🌸🌺 سلام بر سیدالشهدا ابا عبدالله الحسین علیه السلام اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداًما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهار ُوَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ  اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ  🌷🌷🌷 دعای سلامتی امام زمان (عج) "بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم" اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلا 🌷🌷🌷 پر برکت می کنیم روزمان را با سلام بر گلهای هستی: سلام بر     حضرت محمد(ص)               امام علی(ع)                خانم فاطمه(س)                       امام حسن (ع)                         امام حسین(ع ) پنج گل باغ نبی، سلام بر           امام سجاد(ع)                امام باقر(ع)                 امام صادق (ع)    گلهای خوشبوی بقیع، سلام بر               امام رضا(ع) قلب ایران و ایرانی                     سلام بر      امام موسی کاظم(ع)           امام محمد تقی (ع) خورشیدهای کاظمین،   سلام بر        امام علی نقی (ع)              امام حسن عسکری(ع ) خورشید های سامراء و سلام بر               حضرت مهدی (عج) قطب عالم امکان،                     امام عصر و زمان   که درود وسلام خدا بر این خاندان نور و رحمت باد. خدایا به حق این ۱۴ گل روزمان را پر برکت گردان به برکت صلوات بر محمد و آل محمد اللّهم صلی علی محـمد وآل محـمد و عجـل فی فرج موڶانا صـاحب الزمان عج الله و اید امامناالخامنه ای♥️           آمین یارب العالمین ↶【به ما بپیوندید 】↷ ........................................ @tarkgonah1
مداومت بر دعای غریق باعث ثابت موندن در دین میشه،هر روز بخونیم یاالله یارَحمٰن یارحیم یامُقَلِبَ الْقُلوب ثَبِّت قَلبی عَلیٰ دِینِک ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✋🏻❤ از حضرت صادق علیه السلام منقول است که هر کس چهل صباح این عهد را بخواند از یاوران قائم ما باشد و اگر پیش از ظهور حضرت بمیرد، خدا او را از قبر بیرون آورد که در خدمت آن حضرت باشد و حق تعالی به هر کلمه هزار حسنه او را کرامت فرماید و هزار گناه از او محو کند و آن عهد این است: 🌺🍃 ִֶָ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ ִֶָ اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْه اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ آنگاه سه بار بر ران خود دست مى زنى، و در هر مرتبه مى گويى:  اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ  اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ  اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان 🌺🍃 🤲🏻 ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍سخنرانی کوتاه ارزش دفاع از حق حجت الاسلام دکتر ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥دعایی برای انسان های زرنگ حجت الاسلام والمسلمین استاد ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
امام صادق (علیه السلام) فرمود : به خدا قسم اگر مردم فضیلت واقعى « روز غدیر » را مى  شناختند ، فرشتگان روزى ده  بار با آنان مصافحه مى  کردند و بخشش هاى خدا به  کسى  که  آن روز را شناخته ، قابل  شمارش نیست . مصباح المتهجد : .738 🌟۱روزتا 🌟 پرشکوه تر از قبل✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°•| ترک گناه |🏴•°
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°• #پارت_22🌹 #محراب_آرزوهایم💫 برای دور شدن افکارم، سرم رو تکون میدم و می
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°• 🌹 💫 لبخند تلخی روی لب‌هام می‌شینه. - من میرم یک سری به رفقام بزنم، هر وقت خواستی جایی بری بهم زنگ بزن، بی‌خبر جایی نری! خب؟ سرم رو به نشونه‌ی تأیید تکون میدم. دایی تنهامون می‌زاره و میره. - نمی‌خوام ناشکری کنم ولی می‌بینی با رفتنت چجوری من رو آواره کردی؟ همه‌ش باید ببینم بقیه درباره‌م چی تصمیم می‌گیرن و کجا باید برم. الآن هم که باید برم با اون وروره جادو همخونه بشم. راستی بابا! مگه دایی چندتا دوست داشته که مردن؟ آخه دایی سنی نداره که! بابا جون اخلاق دخترت رو که می‌دونی، یک چیزی بیاد توی ذهنش دیگه ول کن نیست. اگه رخصت بدین که برم پی پرس و جو. تلفنم رو در میارم، دنبال شماره‌ی دایی می‌گردم تا آدرس رو ازش بگیرم و برم پیشش. بعد از کلی گشتن، بالاخره پیداش می‌کنم و تا نگاهم به سنگ نوشته‌ها می‌خوره دلم می‌لرزه، روی تمامش نوشته شهدای گمنام! یک چیزهایی درباره‌شون شنیدم، اما باید از خود دایی پرسم. به دایی که می‌رسم، متوجه‌م نمیشه. تا کنارش می‌شینم نگاهم به گونه‌های خیسِ اشکش می‌افته، بخاطر همین تصمیم می‌گیرم حرفی نزنم. اشکش رو پاک می‌کنه و با لبخند مهربونی میگه: - چه زود اومدی. مرددم که سوالاتم رو ازش بپرسم یا نه. - اوم...دایی...میشه... - جان دایی؟ - شما چطور با این‌ها دوست بودین؟ آخه اسم‌هاشونم که ننوشتن شما تشخیص بدین کی هستن! با همون لبخند روی لبش مثل همیشه سر صحبت رو باهام باز می‌کنه. - تو با چه کسی دوست میشی؟ سوالش کمی برام گنگه و هدفش رو از این سوال نمی‌فهمم. - خب، با کسی که باهاش راحت باشم و باهم تفاهم داشته باشیم. - خب دلیل منم همینه و از همه مهمتر اینکه هدفم با دوست‌هام یکیه. با بهتی که توی نگاهم مشخص هست چند ثانیه‌ای سکوت می‌کنم. - یعنی، منظورتون اینه که می‌خوایین شهید گنمام بشین؟ آره دایی؟ نگاهش رو به نوشته‌ی روی سنگ قبر میده و با لبخند خیلی خاصی میگه: - آره ان‌شاءالله، آرزومه. یک لحظه به نبودش فکر می‌کنم و ته دلم خالی میشه، قطره اشکی روی صورتم سر می‌خوره که از نگاهش دور نمی‌مونه. - چرا گریه می‌کنی؟ با بغضی که از فکرهای چند ثانیه‌ای پیش به گلوم چنگ انداخته میگم: - نمی‌تونم تحمل کنم که پیشم نباشین. - پس حضرت زینب چجوری تحمل کردن پیش برادرشون نباشن؟ از حرفم خجالت می‌کشم و سرم رو به زیر می‌ندازم. - اینا شهید گمنامن دایی جان، اینا از همه چیزشون گذشتن حتی اسم و رسمشون. نفس عمیقی می‌کشه و ادامه میده. - اینا‌ها فهمیدن که اینجا دنیاست، حتی ارزش داشتن اسم رو هم نداره. به محض تموم شدن حرف دایی صدای اذون توی کل بهشت رضا می‌پیچه. حال و هوای عجیبی بهم دست میده. از جام بلند میشم و چشم‌هام رو می‌بندم، این صدا همیشه باعث آرامشم میشه. نسیم ملایمی می‌وزه و صدای پیچشش لابه‌لابه درخت‌ها با اذون موسیقی قشنگی رو می‌نوازه. اجازه میدم نسیم پوست لطیف صورتم رو نوازش کنه‌، اذون‌ لالایی قشنگی برای بی‌قراری‌های دلمه. دست دایی پشتم می‌شینه و میگه: - بریم نماز؟ پیشنهادش رو قبول می‌کنم و باهم سوار ماشین می‌شیم و سمت مسجد بهشت رضا می‌ریم. توی مسجد نمازم رو فرادا می‌خونم و منتظر دایی می‌شینم. بعد مسجد برای اینکه وقت کفاف نمی‌کنه تا بریم خونه برای غذا درست کردن، می‌ریم رستوران. - دایی! - جان دایی؟ - من امشب می‌خوام برم خونه‌ی خاله. - باشه پس ساعت هفت و نیم که از سرکار اومدم آماده باش که ببرمت. تا به خونه‌ی دایی می‌رسم، میرم سراغ چمدون زرشکی رنگم که چند روز پیش باهاش اومدم و الآن هم دارم میرم. تک‌تک لباس‌هام رو با نظم خاصی داخلش می‌چینم و بعد از اینکه کارم تموم میشه، استراحت کوتاهی می‌کنم تا دایی بیاد و باهم بریم...‌ 🌻⃟•°➩‹@@TARKGONAH1
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°• 🌹 💫 وقتی که می‌شینیم نگاهی می‌چرخونم. همه هستن جز عزیز کرده‌ی دایی. کاملا مشخصه که دایی خبر داده. همه هم خوشحال هستن و هم جمعشون جمعه. خاله با خوشحالی بهم میگه: - خاله جون اگه می‌خوایی می‌تونی اتاق کنار هانیه رو برداری برای خودت، اگه هم دوست داشتی اتاق هانیه رو برداری. یک لحظه نگاهم می‌افته به هانیه که چشم‌هاش دو برابر معمول گرد شده، از قیافه‌ش خنده‌م می‌گیره و برای اینکه بیشتر حرصش بدم با ناز میگم: - نه خاله جون همون خوبه. اون هم با حرص ادام رو در میاره و همه می‌خندن، یک بارهم دایی به جای اینکه حال من رو بگیره، میاد تو جبهه‌ی من. - هانیه جان حرص نخور زشت میشی خواستگارات می‌پرن‌ها، ماهم دبه‌ی بزرگ نداریم. به ثانیه نکشیده مثل هلو لپ‌هاش گل می‌ندازه و با اعتراض میگه: - عه، دایی! در ادامه صحنه رو ترک می‌کنه و توی آشپزخونه میره، خاله با خنده رو به دایی میگه: - انقدر بچه‌م رو اذیت نکن مهدی، خجالت می‌کشه. ابرویی بالا می‌ندازم و سوالی خاله رو نگاه می‌کنم. - خبریه به من نمی‌گین؟ - قراره برای هانیه خواستگار بیاد. تیکه‌م رو به مبل راحتی میدم و با تعجب لب به کنایه باز می‌کنم. - چی شده بالاخره؟ خانم اجازه دادن؟! هانی که می‌گفت می‌خواد درس بخونه، هیچکسی رو راه نیمی‌داد. خاله با خنده شونه‌ای بالا می‌ندازه و چیزی نمیگه که مجبور میشم سراغ خودِ سوژه برم. پشتش به منه و سرش توی گوشیشه، نیشگونی از بازوش می‌گیرم که خودش رو کنترل می‌کنه جیغ نزنه و برمی‌گرده سمتم. - این بازوی من چه هیزم تری به تو فروخته؟ انقدر که نیشگونم گرفتی بی‌حس شده، می‌ترسم دستم رو قطع کنن. - آدم‌های نامرد هرچی سرشون بیاد حقشونه. - وا! خوبی نرگسی؟ - اصلا خوب نیستم. من باید آخرین نفری باشم که می‌فهمم برای تو داره خواستگار میاد؟ دست‌هاش رو جلوش قفل می‌کنه و حق به جانب میگه: - اگه اون گوشیِ بی‌صاحابت رو برداری چک کنی می‌بینی که بهت گفتم. با حالت قهر روش رو ازم برمی‌گردونه. از اینکه ازم مخفی نکرده خوشحال میشم و از پشت دست‌هام رو می‌ندازن دور گردنش. - خیلی خب حالا عروس که اخم نمی‌کنه! برمی‌گرده و با تعجب میگه: - یک خواستگاریه چه زود عروسم کردی! با شیطنت لپش رو می‌کشم. - من که می‌دونم این خاصه راه‌ دادی بیاد. با خنده می‌زنه تو سرم. - خاک بر فرقت‌،‌ نخیرم. خاله طبق معمول صدامون می‌کنه، که باز کجا موندیم! قبل از اینکه از آشپزخونه برم بیرون برمی‌گردم سمتش و یک چشمکی بهش می‌زنم. - چرا خیرم، از الآن بگم شب خبری از خواب نیست، باید همه چیز رو برام تعریف کنی، فهمیدی یا نه؟ - خیلی خب قلدر خانم. مثل جوجه‌ها یک گوشه بدون حرف می‌‌شینم. محمد آقا که این حجم از مظلومیتم رو می‌بینه، سعی می‌کنه سر بحث رو باهام باز کنه. - چه خبر از دانشگاه دخترم؟ دوباره همون حس نسبت به این اسم می‌شینه روی دلم و ناخودآگاه لبخندی مهمون لب‌هام میشه. - خوبه، نزدیک یک ماه و نیم دیگه امتحان‌های ترممون شروع میشه. - ان‌شاءالله که همه رو با نمره‌ی خوبی پاس می‌کنی، تو دختر زرنگی هستی! سرم رو پایین می‌ندازم و با لبخند کوچیکی ازش تشکر می‌کنم. بعد از شام مامان و حاجی میرن طبقه‌ی پایین و دایی‌هم تقریبا ده دقیقه بعد از اون‌ها از جاش بلند میشه، با حالتی گرفته و لب‌های آویزون توی چارچوب در وایمی‌ستم تا دایی می‌بینتم لپم رو می‌کشه و میگه: - این‌ها رو بده بالا، بخند دایی جان. 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1