eitaa logo
°•✨| ترک گناه |✨•°
2.6هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
7.9هزار ویدیو
120 فایل
🌸وتوکّل علےالحیّ الذےلایموت🌸 وبرآن زنده اےکه هرگز نمےمیردتوکل کن. شرایط تبادل: https://eitaa.com/sharayete_tab خادم↙️ @shahide_Ayandeh313 #تبادل⬇️ @YAMAHDIADREKNI_12 حرفای‌ناشناسمون↙ https://daigo.ir/secret/2149512844
مشاهده در ایتا
دانلود
°•✨| ترک گناه |✨•°
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°• #پارت_111🌹 #محراب_آرزوهایم💫 همین‌طور که خودکار رو بین انگشت‌هام به چر
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°• 🌹 💫 از شدت عصبانیت دستم‌هام رو مشت می‌کنم تا بلکه کمی از این همه فشار کم بشه و بتونم درست فکر کنم. از سمتی گرمای هوای پوست گندمی رنگم رو به چالش می‌کشه و قطرات ریز آب روی صورتم پر میشه و از طرفی این عصبانیت و اضطرابم هم به گرمای وجودم اضافه میشه. کمی که از راه رو طی می‌کنیم مهدیار طاقت نمیاره و سکوت بینمون رو می‌شکنه. - چی می‌گفت؟ همین حرف کافی بود تا تمام عصبانیتم رو سرش خالی کنم. - یک گرفتاری جدید روی تمام گرفتاری‌هام، برای امر خیر اومده بود اجازه بگیره. سرجاش می‌ایسته و با تعجب می‌‌پرسه. - برای کی؟ چند قدمی جلوتر ازش توقف می‌کنم و با چشم‌های پر از التهابم لب می‌زنم. - نرگس خانم. با صدای بلند زیر خنده می‌زنه که از روی حرص جوابش رو میدم. - به چی می‌خندی؟ مگه جک گفتم؟ درحالی که خنده‌ش رو می‌خوره به راهش ادامه میده و با بی‌تفاوتی میگه: - نه همین‌جوری، اتفاقا به‌نظرم به هم میان. توقفم رو که می‌بینه سرجاش می‌ایسته و منتظر به نگاه معنی دارم خیره میشه. - کسی نظر تورو پرسید؟ اینبار لبخندی می‌زنه و حق به‌جناب جواب پس میده. - باشه علی جان، حالا چرا انقدر عصبانی؟ با حرص قدم برمی‌دارم و اینبار منم که ازش جلو می‌زنم. - نخیرم، من اصلا عصبانی نیستم. تا خونه مدام خودم رو محاکمه می‌کنم تا بلکه کمی عصبانیتم بخوابه، مهدیار هم هر از گاهی نگاهی بهم می‌ندازه و پوزخندی می‌زنه که آتیش درونم رو شعله‌ور تر می‌کنه. به جلوی در می‌رسیم و زمان خداحافظی می‌رسه که خوشحال میشم اما با باز شدن در همه چیز خراب میشه. ملیحه خانم به محض دیدن مهدیار لبخندی می‌زنه و دعوتش می‌کنه داخل که اون هم از خدا خواسته قبول می‌کنه. - بفرمایید داخل یک استکان چایی در خدمت باشیم. - اگه هانیه خانم هست که با یک تیر دو نشون بزنم. - بله شما بفرمایین داخل من الآن میرم صداش می‌کنم. بدون وقفه‌ای به سمت طبقه‌ی بالا میره. من می‌مونم و مهدیار که با خنده نگاه کلافه‌م رو نادیده می‌گیره. - دله دیگه یک وقت می‌بینی تنگ میشه. این همه راه اومدم خانمم رو نبینم؟ حرف‌هایی می‌زنی‌‌ها. در ادامه صدای یاﷲ‌ش بلند میشه و به سمت خونه میره، استغفرالله‌ای زیر لب زمزمه می‌کنم و دنبالش میرم اما قبل از اینکه به مقصد برسم متوجه نرگس خانم میشم که کنار حوض نشسته و مشغول آب دادن به شمعدونی‌هاست. برعکس همیشه اینبار کسی که سلام می‌کنه منم. - سلام نرگس خانم. انگار تازه متوجه حضورم شدن، سریع چادر رنگیشون رو محکم می‌گیرن و بدون اینکه سرشون رو بالا بیارن با من و من میگن: - سلام، خوش‌اومدین. قبل از اینکه بخوام جوابی بدم با صدای مهدیار از اینکار منصرف میشم. معذب ببخشیدی زیرلب زمزمه می‌کنم و به سمت خونه میرم. کفش‌هام رو دم در جفت می‌کنم، دستگیره‌ی در رو به پایین می‌کشم که با دیدن مهدیار و حاجی کنار هم جا می‌خورم. - سلام علی آقا، جدیدا دیر به دیر میای خونه. می‌ترسی باز ببریمت خواستگاری؟ برای اینکه این بحث ادامه پیدا نکنه موضوع رو به سمت دیگه‌ای می‌کشم و به سمتشون میرم. - چی شده این وقت ظهر نرفتین مسجد؟ 🏴@TARKGONAH1
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°• 🌹 💫 تکیه‌ش رو به مبل میده و با خنده و مزاح حق به جانب میگه: - منتظر بودم بیای گیرت بندازم، تو که چند وقته فقط یک ساعت میای خونه و باز میری. تک خنده‌ای به حرفش می‌زنم، به سمت آشپزخونه میرم تا چایی بریزم و هرچه زودتر شر مهدیار رو از سرم کم کنم. - باز خواستگاری؟ - بله دیگه، بریم قال قضیه رو بکنیم، تا کی هی بریم و بیایم؟ نه مهدیار جان؟ - بله، ولی متاسفانه فکر نکنم علی آقا هنوز بخواد شیرینی ازدواجش رو به ما بده. دوباره از شدت درد شقشه‌هام تیر می‌کشن که چشم‌هام رو محکم روی هم می‌زارم تا کمی دردش رو آروم کنم. مهدیار بحث رو عوض می‌کنه و دیگه حرفی از این موضوع نمیشه، همین‌طور که استکان‌ها رو پر می‌کنم ملیحه خانم هم به جمعمون اضافه میشه، استکانی به استکان‌های داخل سینی اضافه می‌کنم و به سمت پذیرایی میرم تا هرچه سریع تر همه چیز تموم بشه و بتونم زودتر برگردم اداره. روی کاناپه لم میدم تا کمی از خستگی و درد بدنم کم بشه. استکان چایی رو بین دست‌هام می‌گیرم، چشم‌هام رو روی هم می‌زارم تا بتونم از سوزشش جلوگیری کنم و ذهنم رو آروم کنم اما با صدای مهدیار که سکوت رو می‌شکنه همه چیز رو خراب می‌کنه. - راستی حاج‌آقا، امروز یکی از بچه‌های مسجد اجازه گرفت مزاحم بشه برای امر خیر. از آخر کار خودش رو می‌کنه، به سرفه می‌افته‌م اما توجهی نمی‌کنه و حرفش رو ادامه میده. - البته به امیرعلی گفت، ولی من گفتم بهتون اطلاع بدم کار علی آقا رو راحت کنم. با لبخند بدجنسی بهم خیره میشه که تنها کاری که می‌تونم توی اون لحظه انجام بدم اینه که با نگاه براش خط و نشون بکشم اما نگاهش رو ازم می‌دزده و شروع می‌کنه به تعریف و تجدید از سپهر. - ما‌شاءﷲ یک پسر پاک و نجیب و سر به زیر مثل علی آقای خودمون، دستش توی جیب خودشه و کار و کاسبی‌ای داره برای... با باز شدن در تمام نگاه‌ها به سمت نرگس خانم کشیده میشه که یکدفعه هول میشم و با پته پته میگم: - اوم...ببخشید...فکر کنم مزاحم شدم. حاجی نیم نگاهی بهم می‌ندازه و با لبخند جواب میده. - این چه حرفیه عروس خانم آینده؟ بالاخره شماهم باید باخبر میشدی. زیر چشمی نگاهی بهش می‌ندازم تا متوجه عکس العملش بشم، رنگ از رخشون می‌پره و با گونه‌های سرخ شده‌ای لب می‌زنن. - منظورتون چیه؟ مهدیار از جاش بلند میشه و قبل از اینکه از خونه خارج بشه روبه نرگس خانم اما با لحن تمسخر آمیزی خطاب به من، میگه: - بالاخره دیر یا زود خواستگارها میومدن و زمان ازدواج شماهم می‌رسید. با رفتنش سکوت سنگینی بر فضا حاکم میشه که احساس خفگی امونم رو می‌بره و به اتاق پناه می‌برم... ☞☞☞ با پاهای بی‌جونم به سمت مبل میرم، با بی‌حسی تمام خودم رو روش پرت می‌کنم که آه از نهادش بلند میشه. - کی می‌خوان بیان؟ مامان سمتم می‌چرخه و دستم‌هام رو بین دست‌هاش می‌گیره که چشم‌هاش از تعجب نگاهم می‌کنن؛ به سرعت دست‌های یخ زده‌م رو عقب می‌کشم و دوباره دنبال جواب می‌گردم. - نگفتین! - هنوز باید زنگ بزنن و هماهنگ کنن، فعلا خوده پسره به امیرعلی گفته و اجازه خواسته... از امیرعلی خواسته؟ یعنی اون قبول کرده و هیچ مخالفتی نکرده؟ یعنی تمام خیالاتم اشتباه بوده؟ بقیه حرف‌هاش به صورت گنگی توی سرم می‌پیچه. از شدت ضعف سرم گیج میره، دستم رو به دسته‌ی چوبی مبل می‌گیرم و از جام بلند میشم. - ببخشید من خیلی خسته‌م، میرم استراحت کنم. - کجا؟ تازه می‌خوام ناهار بیارم. - میل ندارم. از عصبانیت کمی تن صداش بلند میشه و تن خسته و رنجورم رو محاکمه می‌کنه. - یعنی چی میل ندارم؟ یک نگاه به خودت بنداز چقدر لاغر شدی! یا مثل قبل می‌شینی غذا می‌خوری یا می‌ریم دکتر ببینم یکدفه چت شده. قبل از اینکه بخوام جوابی بدم چشم‌هام سیاهی میره و با ضرب روی فرش قدیمی خونه می‌افتم که از شدت درد آه‌م بلند میشه. دورم جمع میشن اما متوجه حرف‌هاشون نمیشم و تنها صداهای گنگی روح نازک‌م رو سرگردون و حیرون می‌کنه. مامان ملیحه با ترس سرم رو به سینه‌ش می‌چسوبه، کاش زمان متوقف بشه و بتونم ساعت‌ها توی بغلش گریه کنم و توان اینو داشته باشم تا این درد لعنتی رو کنار بزنم و همه چیز رو بهش بگم. دلم می‌خواد بهش بگم کاش هیچ وقت بخاطر من اینجا نمی‌موندی و با محمد آقا می‌رفتین قم، کاش من رو می‌زاشتی و می‌رفتی، شاید اونموقع این اتفاقات نمی‌افتاد... 🏴@TARKGONAH1
✋🏻❤ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلىٰ فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ المُستَودَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِهِ عِلمُکَ بار پروردگارا؛ درود فرست بر فاطمه و پدر بزرگوارش و همسر گرامی اش و فرزندان عزیزش (و آن رازی که در وجود او به ودیعه نهادی)، به تعداد آنچه دانش تو بر آن احاطه دارد. ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
صوت نجمه خانم فرزند شهید .mp3
3.27M
🏴🥀 🥀 شهادت حضرت رقیه تسلیت باد . این بار او می گوید او که دختر است ...🥀 از پدرش میگویید... از خاطراتشان🍃 از رویاهای زیبایش با پدرش از قرار های پدر و دخترییشان و از دیدار رهبری بعد از شهادت پدرش ... این بار از زبان ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
11.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 بزرگترین تله‌ی پنهانی شیطان، برای من و شمایی که فکرش را هم نمی‌کنیم روزی دین‌فروشی کنیم!
*🕊️قرار شبانه با شهدا 🥺 🕊️🌹* ان شاء الله امشب درپرونده ی اعمال همه ی عاشقان و خادمان شهدا ثبت شود: 🌹محب اهلبیت سرباز امام زمان🌹 🌹وان شاءالله شهادت 🍃🍃😍 *امشب هدیه میکنیم 10 صلوات و یا بیشتر به روح مطهرشهید والا مقام 🥀🕊️🥀* *❤️❤️* 💚💚💚💚💚💚💚 💞💞ان شاءالله * دعاگویی تک تک ما باشد 🤲🏻❤️ *اجرتون باشهدا ان شاءالله❤️* ** ** *مشمول‌دعای‌شهداء‌باشید* ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
😴 وقت خوابیدن 😴 وضو گرفتن 👈 ثواب شب زنده داری 💢 برابر با هزار رکعت نماز، به گفته مولاء علی 💢 ⤵️ يفْعَلُ اللّه ما يَشاءُ بِقُدْرَتِه، وَ يَحْكُمُ ما يُريدُ بِعِزَّتِه 🔸سه مرتبه🔸 ↩️ سوره ى تكاثر به سفارش امام صادق علیه السلام فرمود، هرکس سوره تکاثر را قبل هنگام خوابیدن بخواند از عذاب قبر در امان باشد. 🌷✨بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم✨🌷 💠ألْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ. حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ. كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ. لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ. ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ. ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ💠 🎁 هدیه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در روز تولدش در هنگام خواب این بود که حضرت فاطمه (س) فرمودند این بهترین هدیه تمام عمرم بود.🎁 1⃣ سه مرتبه خواندن سوره توحید (قل هو الله احد... ) برابر با ختم قرآن است. 2⃣ صلوات بر من و پیامبران پیش از من سبب شفاعت خواهد شد (اللهم صل علی محمد و آل محمد و علی جمیع الانبیاء و المرسلین) 🔸یک مرتبه🔸 3⃣ استغفار برای مومنین سبب خشنودی آنها از تو خواهد شد اللهم اغفرللمومنین والمومنات 🔸یک مرتبه🔸 4⃣ ذکر (سبحان الله والحمدلله ولااله الاالله والله اکبر) 👈 ثواب حج و عمره را دارد. 🔸یک مرتبه🔸 التـــــماس دعــــ❤️ــــــا ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
4_5987713494760308023.ogg
2.12M
✋🏼🌱 قرار هرشب مون🌸 『بِســـم‌ِالله‌الرَحمــن‌ِالرَحیــم📿 اِلهی‌ عَظُمَ‌ الْبَلاءُ، وَ بَرِحَ‌ الْخَفاءُ، وَ انْكَشَفَ الْغِطاءُ، وَ انْقَطَعَ‌ الرَّجاءُ وَ ضاقَتِ‌ الاْرْضُ، وَ مُنِعَتِ‌ السَّماءُ و اَنتَ‌ الْمُسْتَعانُ، وَ اِلَيْكَ‌ الْمُشْتَكى،وَ عَلَيْكَ‌ الْمُعَوَّلُ‌ فِي‌ الشِّدَّةِ والرَّخاءِ؛ اَللّهُمَّ‌ صَلِّ‌ عَلى‌ مُحَمَّد وَ آلِ‌ مُحَمَّد، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ‌ فَرَضْتَ‌ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ، وَ عَرَّفْتَنا بِذلِكَ‌ مَنْزِلَتَهُم، فَفَرِّجْ‌ عَنا بِحَقِّهِمْ‌ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ‌ الْبَصَرِ اَوْهُوَ اَقْرَبُ؛ يامُحَمَّدُ ياعَلِيُّ‌ ياعَلِيُّ‌ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني‌ فَاِنَّكُما كافِيانِ، وَانْصُراني‌ فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ؛ الْغَوْثَ‌ الْغَوْثَ‌ الْغَوْثَ، اَدْرِكْني‌ اَدْرِكْني‌ اَدْرِكْني، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل، يا اَرْحَمَ‌ الرّاحِمينَ، بِحَقِّ‌ مُحَمَّد وَآلِهِ‌ الطّاهِرين🤲🏼 ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا