ٺـٰاشھـادت!'
﷽ #داستان_مذهبی #رمان_عاشقانه_ای_برای_تو ══🍃🌷🍃══════ #قسمت_سیزدهم 🔹بی تو هرگز برگشتم خونه ...
﷽
#داستان_واقعی_مذهبی
#رمان_عاشقانه_ای_برای_تو
══🍃🌷🍃══════
#قسمت_چهاردهم
🔹من و خدای امیرحسین
من مسلمان شدم و به خدای امیرحسین ایمان آوردم ...
آدرس امیرحسین رو هم پیدا کرده بودم ، راهی ایران شدم ...
مشهد ...
ولی آدرس قدیمی بود ...
چند ماهی بود که رفته بودن و خبری هم از آدرس جدید نبود، یا بود ولی نمی خواستن به یه خارجی بدن ...
به هر حال این تنها چیزی بود که از انگلیسی حرف زدن های دست و پا شکسته شون می فهمیدم ... .
دوباره سوار تاکسی شدم و بهش گفتم منو ببره حرم ... دلم می خواست برای اولین بار حرم رو ببینم ... ساکم رو توی ماشین گذاشتم و رفتم داخل حرم ... .
زیارت کردن برام مفهوم غریبی بود ... شاید تازه مسلمان شده بودم اما فقط با خواندن قرآن ...
و خدای محمد، خدای امیرحسین بود ... اسلام برای من فقط مساوی با امیرحسین بود ... .
داخل حرم، حال و هوای خاصی داشت ... دیدن آدم هایی که زیارت می کردند و من اصلا هیچ چیز از حرف هاشون نمی فهمیدم ... .
بیشتر از همه، کفشدار پزشکی که اونجا بود توجهم رو جلب کرد ... از اینکه می تونستم با یکی انگلیسی صحبت کنم خیلی ذوق کرده بودم ...
اون کمی در مورد امام رضا و سرنوشت و شهادت ایشون صحبت کرد ...
فوق العاده جالب بود ... .
برگشتم و سوار تاکسی شدم ... دم در هتل که رسیدیم دست کردم توی کیفم اما کیف مدارکم نبود ...
پاسپورت و پولم داخل کیف مدارک بود ... و حالا همه با هم گم شده بود ... .
بدتر از این نمی شد ... توی یک کشور غریب، بدون بلد بودن زبان، بدون پول و جایی برای رفتن ... پاسپورت هم دیگه نداشتم ...!!
هتل پذیرشم نکرد ... نمی دونم پذیرش هتل با راننده تاکسی بهم چی گفتن ...
سوار ماشین شدم ... فکر می کردم قراره منو اداره پلیس یا سفارت ببره اما به اون کوچه ها و خیابان ها اصلا چنین چیزی نمی اومد ...
کوچه پس کوچه ها قدیمی بود ... گریه ام گرفته بود ... خدایا! این چه غلطی بود که کردم ... یاد امام رضا و حرف های اون پزشک کفشدار افتادم ...
یا امام رضا، به دادم برس ...
ادامه دارد...
🖊نویسنده: #شهید سیدطاها ایمانی
🌷 @taShadat 🌷
او در اواخر خرداد ۱۳۶۱ در مأموریتی به همراه هیأتی رسمی از مسئولین سیاسی-نظامی ایران راهی سوریه شد تا راههای مساعدت به مردم لبنان علیه حمله و اشغالگری اسرائیل را بررسی نماید.
در فیلم ایستاده در غبار موضوع سفر به لبنان بدین شکل بیان میشود: به دستور محسن رضایی فرمانده وقت سپاه و با تأیید سید علی خامنهای (رئیسجمهور وقت) در بحبوحه جنگ ایران و عراق احمد متوسلیان به همراهی تعدادی رزمنده به سوریه اعزام میگردند تا از آنجا برای یاری حزبالله لبنان و مبارزه با اسرائیل به جنوب لبنان بروند. سپس در فیلم صدای واقعی محسن رضایی پخش میشود و اعلام میکند که سید روحالله خمینی وقتی از موضوع مطلع میشود ابراز نارضایتی کرد بنابراین دستور بازگشت به نیروهای اعزامی داده میشود. اما متوسلیان به بیروت رفته و از آنجا با همراهی سید محسن موسوی (کاردار ایران در لبنان) برای بررسی وضعیت میرود که دیگر از سرنوشت او و همراهانش خبری در دست نیست.
🌷جاوید الاثر حاج احمد متوسلیان🌷
🌷 @taShadat 🌷
نمیدونم چرا رادیو و تلویزیون این ایام اینقدر برای دکترا و پرستارهایی که توی بیمارستانهای کرونایی کار میکنن، تبلیغ و تشکر و قدردانی میکنن؟!
🔻دلتون خیلی براشون نسوزه! چون اولاً این کار وظیفه شونه، ثانیاً بابت ش، حقوق و اضافهکار میگیرن، ثالثاً به بعضیهاشون وعده استخدام دادن. پس خیلی ذهنتون رو درگیرشون نکنید! اینها برای پول کار میکنن، مزدشون رو هم میگیرن!
🔹 دیدین جملههای بالا چقدر حال بههمزن و انزجارآور بود.
هموطن گرامی!
🔹 همین حس رو خانوادههای شهدای مدافع حرم داشتن، وقتی بعضیا میگفتن "مدافعان حرم حقوق دلاری میگیرن و برای پول میجنگن"
🔻 واقعاً کسی حاضره برای پول، بره جلوی گلوله؟! یا از بیماران کرونایی پرستاری کنه؟!
این بخشی از تبلیغات مسموم علیه مدافعان حرم بود.
✍ مدافعان امنیت و مدافعان سلامت، دکترا و پرستاران عزیز، خدمه بیمارستان و نیروهای جهادی، دم تون گرم!
همه شما، مشغول ازخودگذشتگی و جهاد بودین و هستین و قطعاَ مرگ در این راه بهمنزله شهادته
👈 همه میگن کاش جلوی کرونا رو توی چین میگرفتن تا وارد کشورمون نشه
👈 حالا بهتر درک میکنیم که چرا جلوی داعش رو توی همون سوریه گرفتن تا وارد کشورمون نشه؟
🌹🌹 شادی روح شهدای مظلوم مدافع حرم به ویژه سردارشهید سلیمانی، شهدای امنیت و شهدای خط مقدم درمان، درود و صلوات.
🌷 @taShadat 🌷
#مادرشهیده
زینب در دفتر خودسازی خود جدولی کشیده بود که بیست مورد داشت؛ از نماز به موقع، یاد مرگ، همیشه با وضو بودن، خواندن نماز شب، نماز غفیله و نماز امام زمان(عج)، ورزش صبحگاهی، قرآن خواندن بعد از نماز صبح، حفظ کردن سورههای قرآن کریم، دعا کردن در صبح و ظهر و شب، کمتر گناه کردن تا کمخوردن صبحانه، ناهار و شام.
دخترم جلوی این موارد ستونهایی کشیده بود و هر شب بعد از محاسبه کارهایش جدول را علامت میزد؛ من وقتی جدول را دیدم به یاد سادگی زینب در پوشیدن و خوردن افتادم به یاد آن اندام لاغر و نهیفش که چند تکه استخوان بود، به یاد آن روزههای مداوم و افطارهای ساده، به یاد نماز شبهای طولانی و بیصدایش، به یاد گریههای او در سجدههایش و دعاهایی که در حق امام خمینی(ره) داشت.
زینب در عمل، تکتک موارد آن جدول خودسازی و خیلی از چیزهایی که در آن جدول نیامده بود را رعایت میکرد
#شهیده_زینب_کمایی
#دفتر_خودسازی
#درخواستی
🌷 @taShadat 🌷
ٺـٰاشھـادت!'
🍃۱۰🍃
#معرفی_شهید
#شهید_مسعود_عسگری
🥀شهیدی که شوق پرواز داشت🥀
شهید مسعود عسگری جوان بیست و پنج سالهای که شوق پرواز در او باعث شد که بعد از دوبار تغییر رشته در دانشگاه، مسیر زندگی خود را به سوی آسمانها تغییر بدهد و به سمت آموزش خلبانی هواپیمای فوق سبک برود و در کنار آن انواع حرفه های دیگر از جمله خلبانی پاراگلایدر و سقوط آزاد را نیز فرا بگیرد.
ایشان ابتدا در رشته الکترونیک مشغول به تحصیل شد اما پس از گذشت سه ماه، از ادامه این رشته انصراف داد و یک سال بعد با انتخاب رشته حقوق باز نتوانست آرام بگیرد و از آسمانها دور بماند و علاقه او باعث شد که مراحل گزینش و تست های پزشکی خلبانی را پشت سر بگذارد تا وارد دنیای آسمانی بشود.
نبی لو، دایی شهید درباره مهارت های او میگوید: مسعود تمام وقت نوجوانی و جوانی خود را صرف آموزش های تخصصی کرد که بتواند در آینده آن تخصص ها را در راه اسلام و کشور هزینه کند. او در سن 24 سالگی پس از انجام پرواز های متعدد به درجه ی استاد خلبانی هواپیمای فوق سبک رسید و غیر از آن مهارت های فوق العاده ای مانند بالاترین درجه غواصی 5 ستاره، استاد کار در ارتفاع، ورزشکار رزمی با حکم های قهرمانی متعدد، سقوط آزاد، خلبان پاراگلایدر، هدایت موتور و دوچرخه های غیر معمول با مهارت بالا داشت و در کنار همه آنها او یک رزمنده ی به تمام معنا بود و توانایی رزمی بالایی داشت، به طوری که مهارت تیراندازی این شهید بسیار فوق العاده بود.
به گفته دوستان شهید، او به آموزش های زمینی اکتفا نمی کرد و همواره وقت خود را صرف یادگیری علوم و مهارت های مختلف کرد و بر خلاف عادت، همه آموزش های هوایی، دریایی و زمینی را به خوبی فرا گرفت و اساتید شهید به این موضوع اعتراف می کردند که شهید عسگری از همه با استعداد تر بود و خیلی سریع تر از دیگران آموزش ها را یاد می گرفت.
شهید عسگری در زمینه پروازی همیشه تلاشش بر این بود که پروازهایشان همراه با خلاقیت باشد و محدود به یک وسیله پروازی نمی شد، بلکه با هر وسیله ای که پرواز می کرد بسیار با مهارت بود و توانایی اش با اساتید حرفه ای برابری می کرد. در سقوط آزاد نیز با اینکه تعداد پرش هایش بیشتر از 50 بار نمی شد اما در حین سقوط جسارت خاصی به خرج می داد و حرکاتی انجام می داد که افراد حرفه ای با میانگین 300 پرش به بالا می توانستند از پس آن بر بیایند.
یکی از خصوصیات شهید ساده زیستی و ساده پوشی بود. ممکن نبود کسی از رفتار و صحبت هایش متوجه مهارت های شهید بشود، حتی خیلی از دوستانش بعد از شهادت متوجه توانایی های بی نظیر او شدند و همچنین در کنار این سادگی و بی ریایی، بسیار با سخاوت بود و هیچ وقت از کوچکترین کمکی به دوستانش دریغ نمیکرد و وسیله های خود را در اختیار دوستانش قرار می داد.
آقای زیرک سار که یکی از هم پروازی های شهید بوده، در خاطره ای از روزهای پایانی حضور او و همچنین شهادت مسعود می گوید: قبل از اینکه مسعود به سوریه اعزام شود برای خرید یک بال پاراگلایدر با او صحبت کرده بودم، با اینکه آن وسیله به علت سرعت بالا و حساسیت در هدایت، بسیار خطرناک و ریسک پذیر بود، اما مسعود به من دلگرمی داد و قرار گذاشتیم که بال را تهیه کنم و در پرواز آن کمکم کند؛ بعد از چند روز بال را تهیه کردم اما مسعود به سوریه رفته بود و من بدون مسعود به پرواز رفتم؛ آن روز با اینکه شرایط برای پرواز بسیار مناسب بود اما تلاش چند ساعته ی من ناموفق ماند، گویا قرار نبود بدون حضور او پرواز کنم.
آن شب در این فکر بودم که مسعود از سفر برگردد و در پرواز کمکم کند که خبری ناگوار همه چیز را عوض کرد، یکی از دوستانم خبر شهادت مسعود را به من داد اما من باور نمی کردم مسعود با آن همه مهارت و توانایی آسیب دیده باشد که تماس یکی دیگر از رفیقانم این شک مرا به یقین تبدیل کرد و رفاقت دنیایی من با مسعود عسگری در شامگاه بیست و یکم آبان نود و چهار به پایان رسید و مزد سالها تلاش و مجاهدت خالصانه خود را به بهترین نحو دریافت کرد.
این شهید بزرگوار در شامگاه روز بیست یکم آبان 94 پس از عملیات آزادسازی شهر العیس در حومه حلب سوریه به همراه شهیدان احمد اعطایی، محمد رضا دهقان امیری و سید مصطفی موسوی، غریبانه به شهادت می رسد.
🌷 @taShadat 🌷
#سلام_بر_شهدا
#رفیق_شهیدم
•┄❁#قرارهرشبما❁┄•
فرستـادن پنج #صلواتــ
بہ نیتــ سلامتے و
ٺعجیـل در #فرجآقاامامزمان«عج»
هدیہ بہ روح مطهر تمامی شهدا مخصوصا شهید
#محمد_مسرور
🌷 @taShadat 🌷
🗓 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: پنجشنبه - ۱۴ فروردین ۱۳۹۹
میلادی: Thursday - 02 April 2020
قمری: الخميس، 8 شعبان 1441
🌹 امروز متعلق است به:
🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- لا اِلهَ اِلّا اللهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ الْمُبین (100 مرتبه)
- یا غفور یا رحیم (1000 مرتبه)
- یا رزاق (308 مرتبه) برای وسعت رزق
🗞 وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️3 روز تا ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام
▪️7 روز تا ولادت حضرت صاحب الزمان (عج)
▪️22 روز تا آغاز ماه مبارک رمضان
▪️31 روز تا رحلت ام المومنین حضرت خدیجه علیها السلام
▪️36 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام
🌷 @taShadat 🌷
لا يَشغَلَنَّكَ عَنِ العَمَلِ لِلآخِرَةِ شُغلٌ ؛ فَإِنَّ المُدَّةَ قَصيرَةٌ
مبادا هيچ كارى تو را از كار براى آخرت باز دارد؛ زيرا كه فرصت، كم است
#امام_علی_علیه_السلام ٌ
#غررالحكم_حدیث10286
🌷 @taShadat 🌷
🔹خواندن دعای هفتم صحیفه سجادیه برای برطرف شدن بیماری کرونا🤲
🔹روز پانزدهم ۱۳۹۹/۱/۱۴
🍃🌷 @taShadat 🌷🍃
1_208537320.mp3
11.47M
#صوت
قرائت دعای هفتم صحیفه سجادیه
🎶#حاج_محمودکریمی
🌷 تاشهادت🌷
http://eitaa.com/joinchat/2567897106Cb024eb90db
شهید مسعود عسگری
🌹🌹🌹
تاریخ تولد : ۱۳۶۹/۶/۸
آغاز زندگی آسمونی: ۱۳۹۴/۸/۲۱
آدرس آرامگاه : بهشت زهرای تهران.قطعه۲۶.ردیف۷۹.شماره۱۹
#سلام✋🏻
#صبحتون💐
#شـهـدایـی😇🌷
🌷 @tashadat 🌷
بسیجی شهید علی رسولی در جنوب تهران دیده به جهان گشود
در یک خانواده مذهبی بزرگ شد او اگر چه کودکی بازیگوش بود
اما زبانزد همگان بود همه او را دوست می داشتند تنها چیزی که
همگان را متحیر می ساخت نورانیت چهره او بود شهید در سال ۱۳۶۰
به عضویت پایگاه بسیج محل در آمد نقش بسزایی در بسیج داشت در سال ۱۳۶۵ راهی جبهه شد وی در طول جنگ سه بار به جبهه اعزام
شد در آخرین بار که می خواست برود از تمام فامیل و دوستان وآشنایان حلالیت طلبید او سر انجام در سال ۴\۵\/۱۳۶۷ درسن ۱۹
سالگی درعملیات غدیر روز عید قربان به درجه رفیع شهادت نا یل شد
#ارسالی
🌷@taShadat 🌷
#طنز_جبهه
صدا به صدا نمیرسید. همه مهیای رفتن و پیوستن به برادران مستقر در خط بودند. راه طولانی، تعداد نیروها زیاد و هوا بسیار گرم بود. راننده خوش انصاف هم در کمال خونسردی آینه را میزان کرده و به سر و وضعش میرسید. بچهها پشت سر هم #صلوات میفرستادند، برای :سلامتی امام، بعضی مسئولین و فرمانده لشگر و ... اما باز هم ماشین راه نیفتاد.
بالاخره سر و صدای بعضی درآمد: «چرا معطلی برادر؟ لابد صلوات میخواهی. اینکه خجالت نداره. چیزی که زیاد است صلوات.»
سپس رو به جمع ادامه داد: «برای سلامتی بنده! گیر نکردن دنده، کمتر شدن #خنده یک #صلوات راننده پسند! بفرستید.»
🌷 @taShadat 🌷
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
از همان لحظه که وارد زندان شدم، شکنجه ها شروع شد.
با توهین، شلاق، باتون...
وقتی دیدند با شکنجه چیزی به دست بیاورند،
مرا با یک کمونیست هم سلول کردند.
آن کمونیست هم نجس محسوب می شد.
اگر آب و غذا می آوردند اول او می خورد تا من نتوانم بخورم. نماز خواندن و راز و نیازم را مسخره می کرد، به شکل های مختلف آزار میرساند ...
تا اینکه یک شب جمعه وقتی آن کمونیست خواب بود، دعای کمیل خواندم.
تا به این جمله رسیدم که:
«خدایا!
اگر در قیامت بین من و دوستانت جدایی بیندازی و بین من و دشمنانت جمع کنی، چه خواهد شد»
ناله ام بلند شد و بغضم ترکید.
وقتی سرم را بلند کردم دیدم همان کمونیست سرش را گذاشته کف سلول و گریه می کند.
🌱 #شهید_عبدالله_میثمی 🌿
#خاکیان_خدایی
🌷 @tashadat 🌷