⚘﷽⚘
#خاطرات_شهید
همیشه پارچه سیاه کوچکی
بالای جیب لباس سبز پاسداری اش دوخته شده بود؛ دقیقا روی قلبش...
روی پارچه حک شده بود "السلام علیک یا فاطمة الزهرا".
همه میدانستند حاج محسن ارادت دور از تصوری به حضرت زهرا دارد... هر وقت پارچه سیاه کم رنگ میشد
از تبلیغات، پارچه نو میگرفت و به لباسش می دوخت....
کل محرم را در اوج گرمای جنوب با پیراهن مشکی میگذراند.
در گردان تخریب هم همیشه توی عزاداری و خواندن دعا پیشقدم بود.
حاج محسن بین عزاداریها بارها و بارها دم "یا زهرا(س)" میداد و همیشه عزاداریها رو با ذکر حضرت زهرا(سلام الله علیها) به پایان می برد.
پ.ن: #معبرهای ما فرق میکند
با معبرهای شما!!
نوع ِ #سیم_خاردارهایش ... #مین_هایش ...
#فرمـــانده!
تخریبچی هایت را بفرست ...
اینجـا، گرفتار ِمعبر ِ #نفسیم ... #گناه احاطه کرده تمام خاکریزهایمان را ..
#فرمانده_ی_گردان_تخریب #شهید_محسن_دین_شعاری 🌷 #یاد_شهدا_صلوات
#خاکیان_خدایی
🌷 @tashadat 🌷
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
از همان لحظه که وارد زندان شدم، شکنجه ها شروع شد.
با توهین، شلاق، باتون...
وقتی دیدند با شکنجه چیزی به دست بیاورند،
مرا با یک کمونیست هم سلول کردند.
آن کمونیست هم نجس محسوب می شد.
اگر آب و غذا می آوردند اول او می خورد تا من نتوانم بخورم. نماز خواندن و راز و نیازم را مسخره می کرد، به شکل های مختلف آزار میرساند ...
تا اینکه یک شب جمعه وقتی آن کمونیست خواب بود، دعای کمیل خواندم.
تا به این جمله رسیدم که:
«خدایا!
اگر در قیامت بین من و دوستانت جدایی بیندازی و بین من و دشمنانت جمع کنی، چه خواهد شد»
ناله ام بلند شد و بغضم ترکید.
وقتی سرم را بلند کردم دیدم همان کمونیست سرش را گذاشته کف سلول و گریه می کند.
🌱 #شهید_عبدالله_میثمی 🌿
#خاکیان_خدایی
🌷 @tashadat 🌷