eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
5.3هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽  ══🍃🌷🍃════ 💠وَ قَالَ [علیه السلام] أَشْرَفُ الْغِنَى تَرْكُ الْمُنَى . 🔷 بهترین بى نیازى ، ترك آرزوهاست. 🌷 @taShadat 🌷
❤️ دلبرا چون میروی دل میرود جان میرود گر نیایی بی گُمان از عشق ایمان میرود ...! ✋🏻 💐 😇🌷 🌷 @taShadat 🌷
🔖 🍃 حسن سرش درد می کرد برای کارهای خیر. اگر دوستانش در کاری فرو می ماندند، به حسن مراجعه می کردند. یک ماشین پی کی داشت. یک باره نمی دانم چه بلایی سرش آمد. بعد از شهادتش فهمیدیم آن را فروخته هزینه زایمان همسر یکی از دوستانش کرده بود .. ✍ به روایت برادر شـ‌هید 🌹 🌷 @taShadat 🌷
ــــــــــــــــــــ🔶💐🔶ــــــــــــــــــــــ ـــــ⚜بسم رب الشهــــــــدا⚜ـــــ ‌۱۳۶/۲/۲۱ کردستان رودخانه تسود پاوه 🔶 گروهبان يكم در خانواده اي و به دنيا آمد، او فرزند ششم خانواده بود كه پا به عرصه اين دنياي خاكي گذاشت. 🔶 بعد از سپری کردن ايام كودكي، راهي مدرسه شد و تا سال سوم راهنمايي درس خواند و سپس ترك تحصيل كرد. 🔶 بعد از مدتي در سن ۱۶ سالگي وارد شد و در به خدمت مشغول شد. 🔶با شروع جنگ تحميلي، ايشان نيز همانند ديگر اين مملكت ، طي دو مرحله به اعزام شد. 🔶 او در آخرين اعزامش در تاريخ ۱۳۶۰/۱۲/۱۶ به طرف كردستان- شهرستان پاوه- اعزام گرديد كه پس از دو ماه از تاريخ اعزامش در تاريخ ۱۳۶۱/۲/۲۲در رودخانه اي در نوسود پاوه به رسيد و شد كه پس از مدتي جهت فاتحه خواني مقداري از لباسهاي ايشان را به خاك سپردند تا زيارتگاه عاشقان باشد. 🔶، اخلاق خيلي داشت؛ هميشه با چهره اي با خانواده برخورد مي كرد. 🔶فردي و بود و به تمام اهل خانه احترام مي گذاشت. 🔶 او !مومن و بود كه هيچ گاه $نمازش ترك نمي شد. 🔶 در ماه محرم و بود و از قبل از ، فعاليتهاي داشت 🔶 به خانواده خود سفارش مي كرد كه را ترك نكنيد و آن را در اقامه كنيد. 🔶در مجالس و محافل شركت كنيد و خود را تقويت نماييد. 🔶 به علاقه خاصي داشت و از طريق برادر خود- - و و هاي ايشان را پخش مي كرد. 🔶برادران خود را آگاه مي كرد. 🔶 را آرزوي خود مي دانست و مي گفت:« اي خداي مهربان! تو را شكر مي گويم كه چندين مرتبه در راهت را به من عطا كردي. 🔶 اي خدا! تو نيك مي داني كه تنها براي تو و ياري تو قدم در اين راه گذاشتم؛ پس اي مهربانترين مهربانان! تو را به مقربان درگاهت و دماء ، فوز عظيم را نصيب من بگردان كه هميشه از مردن در بستر لحاف، هراس داشتم.» و باد. ─┅═ঊঈ🕊🕊🕊ঊঈ═┅─ "" اللَّهمَّ صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
° ذڪر‌لبم‌شده‌که‌الھی‌ببینمت)🌱 🌿
میگفت : تو سوريه وقت خواب ندارم . وقتى هم مى خواهم بخوابم از شدت خستگى نمى توانم بخوابم، انگار يک لشكر مورچه دارند از پاهايم بالا مى آيند!🍃 پ.ن:حواسمون هست؟ شهدااینجور برای ظهور کارکردن... ماکجاییم؟؟؟😔💔 🧡
می‌گفت : اگه گوشاتون نامربوط شنیدن چیزایی رو که نباید ، شنیدن ! زیاد به نواے قرآن و ذکر اهل بیت (علیهم‌السلام) گوش کنید شاید گناهاے گوشاتون پاک شدن ... :)
رفیقش میگفت: یه شب تو خواب دیدمش؛ بهم گفت: به بچه ها بگو حتی سمت گناه هم نرن؛اینجا خیلی گیر میدن...!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ابراهیـم . . . همیشـه قبل از مسابقات دو رڪعت نمـــاز میخوند ! ازش پرسیدم چه نمازی می‌خونی؟ گفت: دو رڪعت نـماز میخونم و از خدا میخوام یه وقت تو مسابقه حـالِ ڪسی رو نگیـرم ...! 📚 "سلام بر ابراهیم" 🌷 @taShadat 🌷
💠رفقاخبردارید... هنوز که هنوز است حمید باکری از عملیات فاتحانه خیبر بر نگشته...❗️ خبر دارید که شهید علیرضا امیری آن دلیرمرد خطه غرب آن نستوده مبارز تپه حر هنوز برنگشته...❗️ از ابراهیم هادی خبری دارید...❗️ بعد از اینکه یارانش را از کانال کمیل به عقب بازگرداند دیگر کسی او را ندید...❗️ از جوانانی که خوراک کوسه های اروند شدند خبری دارید...❗️ هنوز از شلمچه صدای اذان بچه ها می آید...❗️ هنوز صدای مناجات رزمندگان از حسینیه حاج همت به گوش می رسد...❗️ هنوز وصیت نامه شهدا خشک نشده؛ خواهرم حجاب...❗️ هنوز که هنوز است شهدا می ترسند از اینکه رهبر رو تنها بگذاریم...❗️ و هنوز که هنوز است شهدا بند پوتینهایشان را باز نکرده اند و منتظر منتقم حسین علیه السلام هستند تا دوباره در رکابش شهید شوند...❗️ و هنوز که هنوز است مادرانی چشم انتظار جـــــــــــــگرگوشه هایشان هستند ....❗️ ای کاش، بیاییم و به راه بیاییم .... 🌷 @taShadat 🌷
🧕🏻 ➕ببخشید خانم✋ ➖چیه؟ چته؟ 🙄😒 ➕لطفا حجابتونو رعایت کنین😔 ➖به تو و رفقای بسیجی و پاسدارت هیچ ربطی نداره😠 ➕ میدونید همین الآن این رفقای پاسدارم تو مرزا دارن بخاطر امنیت من و شما میشن⁉️ 🥀 [ ❗️] 🌷🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 🌷 @taShadat 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻اهمیت به نماز 🔅روزی برای تحویل امانتی به شهر "تبنین" رفته بودیم.در راه برگشت صدای اذان آمد. احمد گفت: کجا نگه می داری تا نماز بخوانیم؟ 🔅گفتم ۲۰دقیقه ی دیگر به شهر می رسیم و همانجا نماز می خوانیم... 🔅از حرفم خوشش نیامد و نگاه معنا داری به من کرد و گفت:من مطمئن نیستم تا ۲۰ دقیقه ی دیگر زنده باشم! و نمی خواهم خدا را در حالی ملاقات کنم که نماز قضا دارم دوست دارم نمازم با نماز (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و در همان وقت به سوی خدا برود" 🗣راوی:علی مرعی (دوست شهید) یاد شهید با صلوات🌹 🌷 @tashadat 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷بسم رب الشهدا والصدیقین🌷 دختر عزیزمان زینب خانم سلیمانی ریاست بنیاد شهید سردار سلیمانی را به شما تبریک میگویم و امیدوارم همانند پدرتان در تمام کارها سربلند و پیروز باشید و پرچم پدرتان را بدست گیرید رهبر انقلاب اسلامی امام خامنه ای استعداد و توانایی در شما دیده اند وخوب مقامی داده اند. امیدوارم عاقبت بخیر و موفق شوی.🌹 ✍آرام محرابی 🗓۲۰اردیبهشت۱۳۹۹ 🔹کانون خواهران شهدا 🌷 @taShadat 🌷
4_5800974385519002518.mp3
6.42M
💫 فضیلت و پاداش روزه‌ی روز شانزدهم ماه مبارک رمضان در بیان پیامبر اسلام(ص) 🎙 استاد بسیطی
💠 خواهر شهید می گفت: 🟡آخرین باری که ابراهیم به تهران آمده بود کمتر غذا میخورد. وقتی با اعتراض ما مواجه میشد میگفت: باید این بدن را آماده کنم. 🟢 در شب های سرد زمستان بدون بالش و پتو میخوابید و میگفت: این بدن باید عادت کند روزهای طولانی درخاک بماند. 🔵 میگفت: من از این دنیا هیچ نمیخواهم حتی یک وجب خاک. دوستدارم انتقام سیلی حضرت زهرا (س) را بگیرم. دوستدارم بدنم در راه خدا قطعه قطعه شود و روحم در جوار خانم حضرت زهرا (س) آرام گیرد. 🌹 🌷@tashadat🌷
هشدار.!‌ مشترک گرامی!.! مهلت استفاده از یک ماه سرویس هدیه رحمت خاص مهمانی درون شبکه خداوندی ؛یکشنبه۴خردادبه پایان می رسدواز آن پس عبادات بانرخ عادی محاسبه خواهد شد؛شیطان ازغل وزنجیرآزادمی شود.ثواب خواندن یک آیه،برابرهمان آیه،نه یک ختم قرآن است،خواب یعنی خواب،نه عبادت،ونفس کشیدن یعنی نفس،ونه تسبیح. یک رکعت نماز همان یک رکعت است نه معادل ۷۰۰هزار رکعت. مشترک محترم!فقط چند روز دیگر فرصت دارید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
══🍃🌷🍃══════ 🔹ساعت به وقت کربلا بی حس و حال تر از همیشه ... روی تخت دراز کشیده بود... حس و رمق از چشم هاش رفته بود ... و تشنگی به شدت بهش فشار می آورد ... هر چی لب هاش رو تر کردم... دیگه فایده نداشت ... وجودش گر گرفته بود ... گریه ام گرفت ... بی اختیار کنار تختش گریه می کردم ... حالش خیلی بد بود ... خیلی ... شروع کردم به روضه خوندن ... هر چی که شنیده بودم و خونده بودم ... از کربلا و عطش بچه ها ... اشک می ریختم و روضه می خوندم ... از علی اکبر امام حسین ... که لب هاش از عطش سوخته بود ... از گریه های علی اصغر ... و مشک پاره ابالفضل العباس ... معرکه ای شده بود ... ساکت که شدم ... دستش رو کشید روی سرم ... بی حس و جان ... از خشکی لب و گلو ... صداش بریده بریده می اومد... - زیارت ... عاشورا ... بخون ... شروع کردم ... چشم هاش می رفت و می اومد ... - " اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ ... اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسُولِ اللهِ ... اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکَ یَا بْنَ اَمیرِالْمُؤْمِنین ... به سلام آخر زیارت رسیده بود ... - عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ... چشم های بی رمق خیس از اشکش ... چرخید سمت در... قدرت حرکت نداشت ... اما حس کردم با همه وجود می خواد بلند شه ... با دست بهم اشاره کرد بایست ... ایستادم... دیگه قدرت کنترل خودم رو نداشتم ... من ضجه زنان گریه می کردم ... و بی بی ... دونه دونه ... با سر سلام می داد... دیگه لب هاش تکان نمی خورد ... اما با همون سختی تکان شون می داد ... و چشمش توی اتاق می چرخید ... دستم رو گرفتم توی صورت خیس از اشکم ... - اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ ... وَعَلٰی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ... وَعَلیٰ اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ... وَعَلی ... سلام به آخر نرسیده ... به فاصله کوتاه یک سلام ... چشم های بی بی هم رفت ... دیگه پاهام حس نداشت ... خودم رو کشیدم کنار تخت و بلندش کردم ... از آداب میت ... فقط خوابوندن رو به قبله رو بلد بودم ... نفسم می رفت و می اومد ... و اشک امانم نمی داد ... ساعت 3 صبح بود ... 🌷 @taShadat 🌷
══🍃🌷🍃══════ 🔹محشری برای بی بی با همون حال، تلفن رو برداشتم ... نمی دونستم اول به کی و کجا خبر بدم ... اولین شماره ای که اومد توی ذهنم ... خاله معصومه بود ... آقا جلال با صدای خواب آلود، گوشی رو جواب داد ... اما من حتی در جواب سلامش نتونستم چیزی بگم ... چند دقیقه ... تلفن به دست ... فقط گریه می کردم ... از گلوم هیچ صدایی در نمی اومد ... آقا جلال به دایی محسن خبر داده بود ... ده دقیقه بعد از رسیدن خاله ... دایی و زن دایی هم رسیدن ... محشری به پا شده بود ... کمی آروم تر شده بودم ... تازه حواسم به ساعت جمع شد... با اون صورت پف کرده و چشم های سرخ ... رفتم توی دستشویی و وضو گرفتم ... با الله اکبر نماز ... دوباره بی اختیار ... اشک مثل سیلابی از چشمم پایین می اومد ... قدرت بلند کردن سرم رو از سجده نداشتم ... برای خدا و پیش خدا دلتنگی می کردم ... یا سر نماز هم مشغول عزاداری بودم ... حال و هوای نمازم ... حال و هوای نماز نبود ... مادربزرگ رو بردن ... و من و آقا جلال، پارچه مشکلی سر در خونه زدیم ... با شنیدن صدای قرآن ... هم وجودم می سوخت ... و هم آرام تر می شد ... کم کم همسایه ها هم اومدن ... عرض تسلیت و دلداری ... و من مثل جنازه ای دم در ایستاده بودم ... هر کی به من می رسید ... با دیدن حال من، ملتهب می شد ... تسبیح مادربزرگ رو دور مچم پیچیده بودم ... و اشک بی اختیار و بی وقفه از چشمم می اومد ... بیشتر از بقیه، به من تسلیت می گفتن ... با رسیدن مادرم ... بغضم دوباره ترکید ... بابا با اولین پرواز ... مادرم رو فرستاده بود مشهد ... 🌷 @taShadat 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قراریک زندگی الهی این است یکی بشود: ودیگری ! همسفربه بهشت اما... انتظار همیشه واژه ،دلتنگ کنندهِ همسفران است.. 🌷 @taShadat 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا