قسمت سی و ششم:
اشباح سیاه
حالم خراب بود ... می رفتم توی آشپزخونه ... بدون اینکه بفهمم ساعت ها فقط به در و دیوار نگاه می کردم ... قاطی کرده بودم ... پدرم هم روی آتیش دلم نفت ریخت ...
برعکس همیشه، یهو بی خبر اومد دم در ... بهانه اش دیدن بچه ها بود ... اما چشمش توی خونه می چرخید ... تا نزدیک شام هم خونه ما موند ... آخر صداش در اومد ...
- این شوهر بی مبالات تو ... هیچ وقت خونه نیست ...
به زحمت بغضم رو کنترل کردم ...
- برگشته جبهه ...
حالتش عوض شد ... سریع بلند شد کتش رو پوشید که بره... دنبالش تا پای در رفتم اصرار کنم برای شام بمونه ... چهره اش خیلی توی هم بود ... یه لحظه توی طاق در ایستاد ...
- اگر تلفنی باهاش حرف زدی ... بگو بابام گفت ... حلالم کن بچه سید ... خیلی بهت بد کردم ...
دیگه رسما داشتم دیوونه می شدم ... شدم اسپند روی آتیش ... شب از شدت فشار عصبی خوابم نمی برد ...
اون خواب عجیب هم کار خودش رو کرد ... خواب دیدم موجودات سیاه شبح مانند، ریخته بودن سر علی ... هر کدوم یه تیکه از بدنش رو می کند و می برد ...
از خواب که بلند شدم، صبح اول وقت ... سه قلوها و دخترها رو برداشتم و رفتم در خونه مون ... بابام هنوز خونه بود ... مادرم از حال بهم ریخته من بدجور نگران شد ... بچه ها رو گذاشتم اونجا ... حالم طبیعی نبود ... چرخیدم سمت پدرم...
- باید برم ... امانتی های سید ... همه شون بچه سید ...
و سریع و بی خداحافظی چرخیدم سمت در ... مادرم دنبالم دوید و چادرم رو کشید ...
- چه کار می کنی هانیه؟ ... چت شده؟ ...
نفس برای حرف زدن نداشتم ... برای اولین بار توی کل عمرم... پدرم پشتم ایستاد ... اومد جلو و من رو از توی دست مادرم کشید بیرون ...
- برو ...
و من رفتم ...
🌷 @taShadat 🌷
هدایت شده از ٺـٰاشھـادت!'
⚘﷽⚘
#یک_قرار_معنوی
#ساعت_۸_به_وقت_امام_هشتم🕗
تاخراسان راهی نیست...✋
دست بر سینه و عرض ادب
🌷بسم الله الرحمن الرحیم
🌷اللّهُمَّ صَلِّ عَلى
🌷علِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى
🌷الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
🌷و حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
🌷و مَنْ تَحْتَ الثَّرى
🌷الصِّدّیقِ الشَّهیدِ
🌷صلاةً کَثیرَةً تامَّةً
🌷زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
🌷کاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِک...
تو بزن نقـاره زن اسیر آهنگ توام...
به امام رضابگوبدجوری دلتنگ توام...
خوشبختی یعنی تو زندگیت امام رو رضا داری....
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا غریب الغربا
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا معین الضعفا
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا علی بن موسی الرضا
🌷 @taShadat 🌷
مداحی آنلاین - مسلم توام - وحید نادری.mp3
3.93M
🔳 #شهادت_حضرت_مسلم(ع)
🌴مسلم توام اسیر شهر بی وفا
🌴مسلم توام نگام به سمت نینوا
🎤 #وحید_نادری
⏯ #زمینه
👌فوق زیبا
🌷 @taShadat 🌷
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: چهارشنبه - ۰۸ مرداد ۱۳۹۹
میلادی: Wednesday - 29 July 2020
قمری: الأربعاء، 8 ذو الحجة 1441
🌹 امروز متعلق است به:
🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام
🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليهما السّلام
🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليهما السّلام
🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- یا حَیُّ یا قَیّوم (100 مرتبه)
- حسبی الله و نعم الوکیل (1000 مرتبه)
- یا متعال (541 مرتبه) برای عزت در دو دنیا
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹توطئه ترور امام حسین علیه السلام در مکه، 60ه-ق
🔹دعوت عمومی حضرت مسلم علیه السلام در کوفه، 60ه-ق
🔹حرکت امام حسین علیه السلام از مکه به سمت عراق، 60ه-ق
📆 روزشمار:
▪️1 روز تا روز عرفه
▪️2 روز تا عید سعید قربان
▪️7 روز تا ولادت امام هادی علیه السلام
▪️10 روز تا عید الله الاکبر، عید سعید غدیر خم
▪️22 روز تا آغاز ماه محرم الحرام
🌷 @taShadat 🌷
پروانه زني فعال بود. کارهاي خانه و فعاليتهاي اجتماعي را در کنار هم با موفقيت و پشتکار انجام ميداد.👌 اين خانوادهي گرم در بيست و سوم اسفندماه سال شصت و شش در حالي که منتظر به دنيا آمدن دومين فرزندشان بودند، او در تاریخ 23 اسفند 1366 در اثر اصابت موشک در زمان موشکباران تهران به منزلشان به همراه همسرش شهید رحیم احمدی سلوطا و فرزند کوچکش طاهر احمدی و جنین کوچکی که در شکم داشت به دیدار حق شتافتند.💔
شهیده مردم را تشویق به نماز و شرکت در مساجد میکرد و شبهای جمعه به برپایی دعای توسل در منزل اهمیت فراوانی میداد. در راهپیمایی های اوایل انقلاب حضور گستردهای داشت و از هر فرصتی برای برپایی نظام جمهوری اسلامی استفاده میکرد.☝️
مزار ایشان در بهشت زهرای تهران قطعه 40 ردیف 13 میباشد.🌹
خواهر شهیده میگوید: اوایل انقلاب بعد از تعطیلی از مدرسه به راهپیمایی و تظاهرات بر علیه رژیم ستمشاهی میرفتیم و وقتی به خانه می آمدیم با شور و هیجان از لحظه لحظه آن روز یاد میکردیم ✅
شهیده پروانه ابراهیم زاده🌹
@taShadat
🌸♥️🌸
خنده ات
زیباترین هدیه ی خدا بود
وقتی به چشم های من
نگاه می ڪنی ولبخند میزنی
باخودم میگویم
توڪه برای من میخندی
انگارتمام دنیاهمینجاست
ڪنارهمین خنده ها:)
#شهیدبابڪنورے🌸
🌷 @tashadat 🌷
#روزشمار_غدیر
0⃣1⃣ ده روز تا عیدالله الاکبر، عید ولایتعهدی مولایمان، #عید_غدیر_خم باقی مانده است...
امیرالمؤمنین عليه السلام:
لَيسَ بِرَفيقٍ مَحمودِ الطَّريقَةِ مَن أحوَجَ صاحِبَهُ إلى مُماراتِهِ
كسى كه دوستش را به بگو مگو اندازد، همنشين خوش روِشى نيست
📚غررالحكم حدیث 7504
🌷 @tashadat 🌷
🍃هادی شجاع ۲۳ آبان ۱۳۶۸ در تهران متولد شد.و۲۸ مهر ۱۳۹۴ مصادف با هشتم محرم در سن ۲۶ سالگی به شهادت میرسد.🍃
4⃣
@tashadat
🍂مادر شهید :
♦️ «۹ ساله بود. یک روز وقتی آمد خانه، کاپشنش را درآورد، قوطی تیلههایش را توی کمد گذاشت و گفت: از این به بعد دیگه نمیرم کوچه. گفتم چی شده هادی جانم؟ گفت: تیلهبازی و الک، دولک دیگه بهم حال نمیده. میخوام از این به بعد بچه مثبت بشم. میخوام برم بسیج و بسیجی بشم.»
5⃣
@tashadat
🔹یکی از دوستانش روایت میکند: «هادی با همه میجوشید. پسری پرشور و با روابط اجتماعی بالا بود. آقای مطلبی مسئول بایگانی از بستگان من بود. اگر برای کاری پیش او میرفتیم با شوخی میگفت: «اول کار رفیق. بعد فامیل» و هر سه میخندیدیم. دوست داشتن هادی، حتی برای او هم گریزناپذیر بود.
7⃣
@tashadat
🍃فاطمه خانم، شما سال سوم دبیرستان نامزد شهید هادی شجاع شدید، از آشنایی تان صحبت کنید؟
🔶 پنج سال بود که همسایه دیوار به دیوار بودیم ولی همدیگر را یک بار هم ندیده بودیم. مادرشوهرم برای خواستگاری به منزل ما آمدند و گفتند که مرا در راه رفتن به مدرسه دیده اند، وقتی آقا هادی را دیدم و با هم صحبت کردیم به دلم نشست، بیشتر از همه چیز صداقت شان مجذوبم کرد، مرا در جریان همه فعالیت ها و عقایدشان قرار دادند و من با اطلاع از همه شرایط به ایشان پاسخ مثبت دادم، مردادماه ۱۳۹۳ نامزد شدیم. من متولد ۷۶ هستم و همسرم ۶۹؛ آن موقع من هفده ساله بودم و آقا هادی ۲۴ ساله.
❤️فقط چهار روز زندگی کردیم❤️
«پنجم مهر ۱۳۹۴عروسی کردیم و ایشان پانزدهم عازم جهاد شدند.
ده روز را ایران بودند ولی روز اول زندگی را با هم بودیم و بعد به مأموریت رفتند و پنج روز بعد برگشتند و دوباره پانزدهم رفتند ولی این بار به سوریه. از این ده روز فقط چهار روزش را با هم زندگی کردیم.»
8⃣
@tashadat
🌷همسر شهید:
شهدای مدافع حرم را که به کشور می آوردند حالشان عوض می شد، خیلی تحت تأثیر قرار می گرفتند. آخرین بار که در شهرمان شهید آوردند رو کردند به من و گفتند: «فاطمه جان! شهید بعدی إن شاءالله خودمم.» همان موقع فهیمدم که ایشان را از دست می دهم. همان هم شد و شهید بعدی آقا هادی شجاع بود...🍂
9⃣
@tashadat
،،این صحبت مدتی پس شهادت شهید صورت گرفته،،
در این دو ماه و نیمی که از شهادت شان می گذرد چندبار خواب دیدم، ،،،،
یک بار از ایشان پرسیدم شفاعتم را می کنید؟ مهربانانه نگاهم کردند و گفتند:« بله، حتماً شفاعت شما را می کنم.» یک بار دیگرهم درعالم خواب پرسیدم: هنوزهم مرا دوست دارید؟ گفتند: « بله، هنوزم دوستتان دارم و دلتنگ تان می شوم.»🍃
🔟
@tashadat
#خصوصیات✨
#اخلاق شان عالی بود، این را به هرکسی که ایشان را می شناسد بگویید تأیید می کند. یادم نمی آید دل کسی را شکسته باشند. اولین اولویت ایشان #احترام_به_پدر_و_مادر بود، هیچ وقت من ندیدم به پدرو مادرشان بی احترامی کنند یا کم بگذارند برایشان. فکر می کنم عاقبت به خیری آقا هادی به خاطر همین رفتارهای شان بود. تأکیدشان این بود که من هم اگر ناراحت شدم دل کسی را نشکنم هیچ وقت.
اهمیت زیادی به #نماز می دادند مخصوصا نماز صبح و نماز به جماعت در مسجد.#چشم های پاکی داشتند، حتی یک بار هم ندیدم به نامحرم نگاه کند.
خیلی هم به فکر #نیازمندان بودند. #شجاعت ایشان هم مثال زدنی بود.
از همان کودکی در مکتب #امام_حسین (ع) شاگردی کرده بود. آقا هادی خیلی با محرم و صفر مأنوس بودند.
1⃣1⃣
@tashadat