🔱 تلنــگر
مواظب باشیــم!🚫
دلــمان جایےنرود کہ اگر رفت؛
بازگرداندنش کار سخت و گاهے محال است‼️
اگر برگردد؛
معلول، مجروح و سرخورده باز مےگردد
مراقب باشیــم!🚫
دل؛ آرام سربه هوا و عاشق پیشه است
و خیلے سریع اُنس مےگیرد‼️
اگر غفلت کنیم مےرود و خودش را
به چیزهای بےارزش وابسته مےکند!!❌
نگهبان دِل مان باشیم
تا به غیر از مهدےفاطمه عج به کسے
دل نبندد...❗️❌
برای تعجیل در فرج امام زمان (عج) گناه نکنیم
به عشق آمدنت چشم به راهم...❤️
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
•♡ټاشَہـادَټ♡•
لحظهی غروب، متعلّق به امام زمانت است، برنامهٔ خود را طوری تنظیم کن که چند دقیقه توسل به امام زمان ارواحنافداه داشته باشی. همه باهم دعای فرج روزمزمه کنیم
•♡ټاشَہـادَټ♡•
ــــــــــــــــــ ساعت از 8گذشت🕗 به رسم عاشقی 👇👇
ده سلامی خدمت آقا ومولایم علی
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا
🔅اَللّهُم صلِّ على علِیِّ بنِ مُوسَى
الرِّضاالْمُرْتَضَى🔅الاِمام التَّقِیِّ النَّقِیِّ🔅وَحجَّتکَ عَلے مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ 🔅وَمن تَحْتَ الثَّرى 🔅الصِّدّیقِ الشَّهیدِ 🔅صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً 🔅زاکِیَةً مُتَواصِلَة مُتَواتِرَةً مترادِفَةً 🔅کاَفْضَل ماصَلَّیْتَ علےاَحد منْ اَوْلِیائِک🔅
•♡ټاشَہـادَټ♡•
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗#رمان_ابوحلما💗 💗#قسمت_ششم💗 میگم خانم رسولی، آخر هفته بله برون شد دیگه؟...متوجهم ولی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#رمان_ابوحلما💗
💗#قسمت_هفتم💗
(سه ماه بعد امام زاده صالح)
-خبرها حاکی از اینه که شما یه بستنی از من طلب داری😁
+با یه بستنی سر و ته همه چی رو هم نیار لطفا! باید سور درست وحسابی بدی😄
-سمعا و طاعتا بانو، گوسفند جلو پات قربونی کنم خوبه؟😅
+همون گوسفندی که شب عروسی جلو پام قربونی کردی بسه 😉
-چقدر خندیدیم اون شب بندِ گوسفنده باز شد پرید تو بغل تو...😂
یه جیغی زدی که کل محل ریختن جلو در خونه...🤣
+هه هه، خندیدیم یا فقط تو خندیدی؟😒
من هنوزم فکر میکنم خودت از قصد گوسفنده رو هل دادی طرفم، جلو همه آروم و دسته گلی می مونی شیطونیاتو گذاشتی واسه من...🙁
-دهه باز همه کاسه کوزه ها تو سر کچل من شکست که! همه دیدن دایی سپهر...
+باشه کچل تقصیر تو نیست...چی شد؟
-ها؟
+تو فکر باباتی؟
-آره...موندم چی بگم بهش
+میگم بابا چون خودش تو سپاهه اصرار داشت...
-نه اصلا! من خودم گفته بودم میخوام پاسدار باشم اما وقتی این ور با درخواستم موافقت شد...
+پس دلیل مخالفتش چیه؟
-آخه....
+چیز دیگه ای هست که....
-ولش کن بریم بستنـ🍦ــی؟
+ پس بستنیم ولش تو این سرما
- کدوم سرما تازه اول زمستونه، سوارشو بریم
+حالا کالسکه سیندرلارو کجا پارک کردی؟😁
-تشریف داشته باشین بیارم خدمت تون، در ضمن سیندرلا قدِ ناخن کوچیکه عروس خانمِ منکه نمیرسه😉
+اونکه صد البته ولی تا پای موتور باهات میام هوا خوبه دوست دارم قدم بزنیم☺️
-آره هوا عجیب سه نفره ست بیچاره دونفره ها😁
+چیه؟ از حالا ادعای بچه نکن برا من! بهت گفته باشم....
اون ...موتورت نیست؟
-ای بابا ....صبرکن سرکار....
محمد دقایقی بعد با لبخندی بر لب نزدیک حلما آمد. حلما با عجله پرسید: چی شد؟
یه چیزی گفتی که نبردن موتورو؟
محمد خنده ی مردانه ای کرد و گفت:
-آره گفتم تازه دامادم لطف کنید رحم کنید موتورمو نبرید پارکینیگ اونم یه شوکــ🍬ــولات ازم گرفت و گفت مبارکه فردا بیا پارکینیگ جریمه اتم قبلش پرداخت کرده باشی!🤪
+موتورتو بردن شوکولات منو چرا دادی رفت!؟☹️
-خدا از بس دوستت داره تا گفتی قدم بزنیم یه چی شد که تا خونه قدم بزنیم😄
+اِ...اگه میدونستم دعاهام اینقدر زود اجابت میشه از خدا میخواستم شوهرم آدم بشه😜
-اگه شوهرت آدم بود که تو رو انتخاب نمیکرد که....یعنی از قدیم گفتن کبوتر با کبوتر، ملائک با ملائک کنند پرواز😜
+امشب اینقدر بامزه بازی درنیار یه بستنی خواستی بدیا
-کیم بستنی از سوپری سر راهمون قبوله؟
+یعنی تو استاد به دست آوردن چیزای خوب با کمترین هزینه ممکنی...گوشیت از جیبت داره زنگ میخوره🎶
محمد همانطور که خیره ی حلما بود تلفنش را از جیب شلوارش بیرون آورد و جواب داد:
+الو بابا سلام
-گیرم علیک سلام
+قهری مثلا؟😶
-این چه کاریه کردی؟ مگه همون هفته پیش که مطرح کردی بهت نگفتم مخالف رفتنت...
+آره بابا هفته پیش گفتی اما یه عمره داری بهم میگی هرجا که باشی لباس خدمت فرق نمیکنه ...😊
-برای همین میگم همون تدریس دانشگاهو ادامه بده تو انگار اصلا وضعو نمی بینی؟
+چه وضعی بابا؟😢
-برو خونه بزن شبکه خبر تا بفهمی
🍁به قلم؛ بانو سین. کاف🍁
ادامه دارد....
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
•♡ټاشَہـادَټ♡•
هدایت شده از ٺـٰاشھـادت!'
4_453935123579011404.mp3
432.7K
قرار.شبانه
#دعای_سلامتی_امام_زمان_عج
امام زمان عج
✨به شیعیان و دوستان مابگویید
که خدا را به حق عمه ام
حضرت زینب س قسم دهند
که فرج مرانزدیک گرداند✨
اللهم العجل لولیک الفرج بحق زینب کبری س
•♡ټاشَہـادَټ♡•
#نماز_شب
شب عاشورا بود، از مراسم که برگشتیم به سید گفتم با رفقا امشب به منزل ما بیایند، آن شب کسی منزل ما نبود، خیلی خسته شده بودیم به محض آنکه وارد خانه شدیم، خیلی سریع خوابمان برد، ساعت سه یا چهار صبح احساس کردم صدایی از راهرو می آید، ترسیدم، آرام رفتم تا ببینم صدای چیست؟
با تعجب دیدم سید مشغول خواندن نماز شب است، به حال او خیلی غبطه خوردم او آن روز از همه ما خسته تر بود، کار و مداحی در چند هیئت و… رمق برایش باقی نگذاشته بود اما خلوت با خدا صفایی داشت که حاضر نبود به این راحتی ها آن را از دست دهد، آن هم در شب عاشورا…
"شهید سیدمجتبی علمدار"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
•♡ټاشَہـادَټ♡•