eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
5.3هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
ٺـٰاشھـادت!'
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 🌺 #جزء_27 #قرآن_کریم 📥توسط استاد معتز آقایی ⏲ «در 33 دقیقه یک جزء تلاوت
✅ نکات کلیدی جزء بیست و هفتم قرآن کریم 1- فرزندانتان را با ایمان تربیت کنید تا در بهشت به شما ملحق شوند. (طور:21) 2- دلسوز و خیرخواه خانواده و خویشان خود باشید که یکی از دلایل بهشت رفتن است. (طور: 25-26) 3- از کسانی که خدا را فراموش کرده و برایشان فقط زندگی دنیا مهم است؛ دوری کنید. (نجم: 29) 4- در زندگی تلاش کنید. که هرآنچه می بینید حاصل تلاشتان است و خدا جزای کامل تلاش هایتان را می دهد. (نجم: 39-41) 5- بدانید که هر کار خوب وبد، و بزرگ و کوچکی که انجام داده اید در نامه عملتان ثبت می شود. (قمر: 52-53) 6- ای فروشندگان؛ اجناس را دقیق وزن کنید و برای سود بیشتر با دست کاری ترازو، کم فروشی نکنید. (الرحمن: 9) 7- در راه خدا قرض الحسنه دهید که گویا به خدا قرض داده اید و خدا نیز چند برابرش را به شما پس می دهد. (حدید: 11) 8- نه بخل بورزید و نه دیگران را هنگام انفاق کردن، به بخل ورزیدن تشویق کنید. (حدید: 24) 9- به سبب چیزی که از دستت رفته غمگین نشو و بر آنچه به تو داده شده شادمانی نکن. (حدید: 23)
🌸🍃 🔹به بهانه سالروز تولد حضرت آقا: در میان نظامیان که می‌آیی هِیبت "فرماندهی" ات دل دوستان را شاد و دل دشمنانت را می‌لرزاند. 🔹روز پدر که می‌آید می‌شوی مهربان‌ترین بابای دنیا. 🔹روز جانباز که می‌شود، همه دست جانباز تو را به هم نشان می‌دهند. 🔹 ۹ دی که می‌رسد قصه "علی" می‌شوی در جمل. 🔹راستی اصلا مهم نیست تاریخ تولدت ۲۹ فروردین است یا ۲۴ تیر؛ ما حتی۶ تیر هم به شکرانه اینکه خدا دوباره تو را به ما بخشید، برایت تولد می‌گیریم. و همه اینها بهانه است آقا جان! بهانه ایست که ما یادمان نرود خدا نعمتی چون شما را داده است. خدا را برای این نعمت شکر می‌گوییم🤲🌸🍃 🌸🍃تولدت مبارک ای مردانه‌ترین صدای حقیقت و کوبنده‌ترین فریادگر حق و افشاکننده تزویر و ظلم جهان تولدت مبارک پدر اُمت و سایه‌ات تا ظهور منجی مستدام. 🕊به‌صلابت‌حیدری‌اش‌صلوات🕊 🌸🍃برای سلامتی و طول عمر حضرت دلبرصلوات🌸🍃
تولدتون‌مبارك‌آقاجانم♥️! سایتون‌مُستدام ؛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۹ میکردند،آه میکشم از ته دل.... سرم را بلند میکنم،دو پسر،هم سن و سال خو
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۰ :_بله استاد :_بچه ها خانم نیایش،مِن بعد همراه ما هستن،خب بهتره بریم سراغ.. صداي در،حرف استاد را قطع میکند. :_بفرمایید در باز میشود و دختر چادري با صورتی سبزه و چشم و ابرویی مشکی،در چهارچــوب در ظاهر میشود. اولین چیزي که نگاه را درگیر میکند،چهره ي معصوم و دوست داشتنی اش است،که بدون آرایش،قشنگ و زیباست. نفس نفس میزند،با حسرت به چادر روي سرش خیره می شوم. :_ببخشید استاد :_خانم زرین،بفرمایید،نزدیک بود درسو بدون شما شروع کنیم. راستی خانم نیایش (با دستش مرا نشان میدهد) هم کلاسی جدیدتون هستن. دختر به طرفم میآید و وسایلش را روي صندلی کنار من میگذارد. :_سلام،من فاطمه ام. فاطمه زرین :_منم نیکی نیایش هستم. هردو همزمان میگوییم:خوشبختم. آرام میخندیم،چقـــدر جذاب و دوست داشتنی است. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۱ استاد سرفه ي کوتاهی می کند و به طرف تخته برمیگردد و مشغول نوشتن می شود. فاطمه آرام به طرف جلو خم می شود و سمت راستمان جایی که آن پسر نشسته،نگاه میکند. ناخودآگاه رد نگاهش را دنبال میکنم،همان پسر،دست چپش را بالا میآورد،اخم روي ابروهایش دویده، با دست راست ساعتش را نشان می دهد و چیزهایی زیرلب میگوید. به طرف فاطمه برمیگردم،با شیطنت،چشمک میزند و می خندد. پسر به سختی خنده اش را کنترل میکند، آرام سرش را پایین می اندازد و ریز میخندد. متحیرم،نه به چادرش،نه به این کارهایش.. نکند مثل آدم هایی باشد که مامان همیشه میگوید؟... به خودم نهیب می زنم:قضاوت ممنوع ★ کلاس تمام شده،میخواهم از کلاس خارج شوم که فاطمه صدایم میزند:نیکی جون برمیگردم،دستش را به طرفم دراز می کند:دوستیم دیگه؟ نمیدانم چه بگویم،اول که دیدمش از ته دل آرزو کردم که دوستم باشد اما.... ناچار دست می دهم:معلومه 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۲ میخندد،لبخند،زیبایی اش را دوچندان میکند. شاید من اشتباه کردم،شاید....شاید باید به او فرصت دهم،شاید او دوست خوبی برایم شود،جایگزین این همه تنهایی.. کسی از پشت صدایش میزند:فاطمه؟ هر دو برمیگردیم،همان پسر است. حس میکنم،مغزم منفجر می شود. :_باز جزوه ات رو جا گذاشتی و جزوه را به دست فاطمه می دهد. فاطمه میخندد:من اگه تو رو نداشتم چی،کار میکردم؟ حس میکنم محتویات معده ام میخواهد از دهانم بیرون بزند،شرمم میآید از این حجم وقاحت.به سرعت از آنها فاصله میگیرم حرف هایمامان مثل پتکـــ بر سرم فـــرود میآید: همه ي مذهبیا،مثل مان،فقط هرچی کــه دارن تو ظاهــــره پله ها را با سرعت پایین میروم... حرف هاي مامان،کاسه ي سرم را می ترکاند:تو فکـــر میکنی همــه ي مذهبیا مریم مقدس ان؟ نهـ جونم،این همه چادري،همه شون دوست پسر دارن..کاراي اونا همش ریاس...فقط واسه گول زدن امثال توعه.... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت۱۳ سرم را بین دستانم میگیرم،می دانم که حق با مامان نیست...اما.... از ساختمان بیرون میزنم،کاش هرگز نمیدیدمش... کاش پایم را اینجا نمیگذاشتم.... صداي موبایلم میآید،به خودم میآیم،سر خیابان رسیده ام... :_الو اشرفی است،راننده ي تشریفات شرکت بابا :_سلام خانم،شما کجاتشریف دارین؟ :_آقاي اشرفی من سر خیابونم :_الان خدمت میرسم خانم. دیگر نباید به فاطمه فکــر کنــم...چند لحظه بعد،ماشین آخرین سیستم مشکی شرکت جلوي پایم توقف میکند. اشرفی پیاده میشود تا در را برایم باز کند. قبل از او خودم در را باز میکنم و مینشینم. :_آخه خانم،آقا امر کردن... :_لطفا هیچ وقت،در رو براي من باز نکنین. باید ذهنم را خالی کنم از امثال فاطمــه ها.. کاش فقط او میدانست براي داشتن چادرش،چقدر کسی مثل من،دچار زحمت میشود.. یاد حرف هایعمو میافتم:آدم خوب و بد،همه جا و تو هر لباسی پیدا میشه،حالا اگه دو تا چادري،پیدا شدن که حرمت چادرشون رو نگه نداشتن 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت۱۴ نباید گفت که همه چادریا بدن.. اونا بد،تو خوب باش... آرام میشوم با یاد حرف هایش... به خانه که میرسم،در را که باز میکنم،تاریکی خانه،قلبم را فشرده میکند...شاید من،میان این همه چراغ و شمع و لوستر،این خانه را تاریک میبینم.. بدون اینکه منتظر جواب باشم،بلند میگویم:من برگشتم.. و به سرعت از پله ها بالا میروم،به اتاقم پناه میبرم،چقدر در این چند ساعت،دلم براي صحبت با خدایم تنگ شده! *****. بند کیفمـ را محکم با دست میگیرم. مامان در آشݒزخانه است،مشغول صحبت با منیـــر خانــم،خــدمـتکار خانه مان،از وقتی بچه بودم او در این خانه بود. آخرین باري که دست پخت مامان را خوردم کی بود؟ مامان میگوید:پس خیالم راحت باشه؟ منیـــر خانم با آرامش همیشگی اش تاکید میکند:بله خانم،حواسم به همه چی هست. :_اگه کمک لازم داشتی،بگو چند نفر بیان،دســت تنها نباشی. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم🌸 ☀️ امروز: شمسی: چهارشنبه - ۳۰ فروردین ۱۴۰۲ میلادی: Wednesday - 19 April 2023 قمری: الأربعاء، 28 رمضان 1444 🌹 امروز متعلق است به: 🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام 🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليهما السّلام 🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليهما السّلام 🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️2 روز تا عید سعید فطر ▪️8 روز تا سالروز تخریب قبور ائمه علیهم السلام در بقیع ▪️16 روز تا شهادت حضرت حمزه و وفات حضرت عبدالعظیم حسنی علیهما السلام ▪️26 روز تا شهادت امام صادق علیه السلام ▪️31 روز تا ولادت حضرت فاطمه معصومه س و آغاز دهه کرامت
تفسیر صفحه ۳۰
🍀امیر المومنین علیه السلام میفرمایند: خداوند هیچ کس رابه چیزی همانند مهلت دادن به او، آزمایش نکرده است . 📚نهج البلاغه حکمت ۱۱۶
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 شهید ابراهیم شمسایی فرزند: عباس شهادت: ۱۳۶۱/۳/۲ درسن ۱۸سالگی در منطقه عملیاتی بیت المقدس و آزادسازی خرمشهر به درجه رفیع شهادت نائل آمد شـادی روح پــاک هــمـه شهیدان و صـلوات🌼
AUD-20220429-WA0015.mp3
3.99M
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 🌺 📥توسط استاد معتز آقایی ⏲ «در 33 دقیقه یک جزء تلاوت کنید» 📩 به دوستان خود هدیه دهید.
ٺـٰاشھـادت!'
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 🌺 #جزء_28 #قرآن_کریم 📥توسط استاد معتز آقایی ⏲ «در 33 دقیقه یک جزء تلا
🌹🍃🍂🌹🍃🍂🌹 🌹نکات کلیدی از جزء بیست و هشتم قرآن کریم: 1- خدا را فراموش نکرده و از یاد نبرید و گرنه خدا نیز شما را فراموش می کند و در این صورت از منحرفان می باشید. (حشر: 19) 2- در قیامت این که اقوام و فرزندانتان چه کسانی هستند اهمیتی ندارد و به دردتان نمی خورد و فقط اعمالتان برای خدا مهم است. (ممتحنه: 3) 3- دشمنان می خواهند با شبهه، دین خدا را تیره و تاریک کنند. ولی خدا دینش را نورانی و تابنده می کند. (صف: 8) 4- آنهایی که بار سنگین کتاب را بر دوش می کشند ولی به آن عمل نمی کنند مانند چارپایی هستند که کتابها را حمل می کنند. (جمعه: 8) 5- ای مردم هنگام نماز جمعه خرید و فروش را تعطیل کرده و به سمت برگزاری نماز بروید که برایتان برکت دارد. (جمعه: 9) 6- کارهای خوبتان را نزد خداوند پس انداز کنید چون خدا با چند برابر کردن آن سود خوبی می پردازد. (تغابن: 17) 7- وقتی همسر خود را طلاق دادید، تا پایان عدّه نه از محل زندگی بیرونش کنید و نه خودِ زن برود. شاید گشایشی شد و آشتی کردید. (طلاق: 1) 8- ای مردم؛ خودتان و خانواده تان را از آتشی که سوختش مردم است حفظ کنید. (تحریم: 6) 9- اگر مراقب اعمالتان باشید و گناه نکنید، خدا راه خلاصی از مشکلات را باز کرده و از جایی که فکرش را نمی کنید روزی می دهد. (طلاق: 2-3)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت۱۴ نباید گفت که همه چادریا بدن.. اونا بد،تو خوب باش... آرام میشوم با یا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۵ :_ممنون خانم، چشم سرفه ي کوتاهی میکنم. مامان متوجــه حضورم می شود. :_من میرم کـلاس،کاري با من ندارین؟ مامان پشتش را به من میکند و به طرف یخچال میرود:میگفتی اشرفی میاومد دنبالت. :_نه،خودم میرم. زنگ زدم آژانس،ممنون،خداحافظ مامان جــواب نمیدهد،امــا منیر خانم به گرمی بدرقـه ام میکند:به سلامت خانم جان، خدانگه دارتون لبخند میزنم،تلخ. هواي خفه ي خانه را با صدا از دهانم بیرون میدهم و پا در حیاطــ میگذارم. از فکر رو به رو شدن دوباره با فاطــمه،چندباري به سرم زد،دور کلاس عربی را خــط بکشم. اما بعد عزمم را جزم کردم،شاید فردا روزي ده ها تن چون او را در جامعـــه دیدم،باید سلامت ایمانم را درمیان گرگ هاي در کمیــن حفـــظ کنم. ســــر خیابان که میرسم،نگاهی به دور و بر میاندازم،هیچکس.... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۶ نیســت، چادرم را با آرامش از کیف درمیآورم و کش محکمش را با افتخار دور سرم میاندازم. حتم دارم قشنگ ترین لبخنـــد دنــیا،روي لبم نقش بسته. مقنعه ام را صـــاف میکنم و دوباره کیفم را روي شانه ام می اندازم. آرام و با طمانینه بــه سمت کلاس میروم،براي اینکه بتوانم چادرم را ســر کنم،به آژانس،آدرس سوپرمارکت سر خیابان را دادم. پژوي زرد،جلوي سوپرمارکت ایستاده،پاتند میکنم و به طرفش میروم. ❤ کتاب عربی ام را روي میز میگذارم،اضطراب دارم.. همان پسر،دوباره دو صندلی آن طرف تر از من نشسته،به در کلاس نگاه میکنم،فاطــمه و پس از او،استاد،وارد کلاس می شوند. آب دهانم را قورت میدهم. فاطمه با همان لبخند،به طرفم میآید:سلام نیکی جون سرم را پایین میاندازم و جویده جویده جواب سلامش را می ده 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۷ :_خوبی؟من نمی دونستم تو هم چادري هستی،چقدر خوب! با پابم روي زمین ضرب می گیرم. چرا دست بردار نیست؟ نگاهش میکنم. لبخند، به چهره اش معصومیت داده... لبخندکمرنگی میزنم،ادب حکم میکند به گرمی جوابش رابدهم،اما من فقط آرام میگویم:ممنون استاد میپرسد:بچه ها،آقاي فریدي،زنگ زد گفت چند دقیقه دیرتر می آد،پس درسو شروع نمیکنیم،موافقید با هم صحبت کنیم؟ چند لحظه میگذرد،همه ي ما ساکتیم. استاد ادامه میدهد:خب پس،خانم زرین شروع کنید. فاطمه جا میخورد:من؟چی بگم استاد؟ :_یادمه گفتید دانش آموز تجربی هستین. :_بله استاد :_پس کلاس عربی تخصصی چی کار میکنین؟ :_راستش استاد...من به عربی به عنوان درس نگاه نمیکنم،اومدم مثل انگلیسی یاد بگیرمش. استاد،ذوق میکند:عالیه،آفریــــن... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸