بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌷 #مـعـرفـی_شــهــدا
شهید علیرضا قبادی
نام پدر :کیومرث
تولد :۱۳۶۷/۰۲/۰۵_تهران
تحصیلات:لیسانس
درجه نظامی :سروان .
#تاریخ_شهادت: ۹۵/۲/۲۶
#نحوه_شهادت: #اصابت_ترکش_خمپاره
#خـــاطـــره_شـــهــیـــد
از خصوصیات بارز شهید صاف و ساده بودن اون بود.
بعد این همه مدت که بنده رفاقت با شهید داشتم هیچ وقت کوچکترین سخنی از ایشون که خارج از ادب باشه از ایشون ندیدم
حتی با افراد کوچکتر از خودش خیلی با احترام برخورد می کرد ،
خیلی زیاد سختکوش و مظلوم بود همیشه سخترین کارها رو خودش داوطلبانه قبول می کرد
مال دنیا کوچکترین ارزشی برای ایشون نداشت یادمه خیلی از اوقات با پول شخصی برای سازمان هزینه می کرد خیلی از افرادی که پول احتیاج داشتند از علیرضا قرض می گرفتند
علیرضا خیلی صاف و ساده و یک رنگ بود به معنای واقعی کوچکترین پیچیدگی نداشت تواضع خیلی زیادی داشت.
راوی دوست شهید
شـادی روح پــاک هــمـه شهیدان
و #شهید_علیرضا_قبادی صـلوات🌼
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۵۴ و ۵۵ تردید چشمانم را میخواند :_بیا دخترم،بیا از چی میترسی؟مسجد خونه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مسیحای عشق
قسمت ۵۶ و ۵۷
متوجه حالتم میشود؛
:_بفرمایید بشینید من براتون توضیح میدم
مینشینم،بهت زده،پسر هم کنار من با فاصله مینشیند.
نمی توانم جلوي خودم را بگیرم
:+یعنی اسلام،طرفدار آقایونه؟
پسر که فکر میکنم سیدجواد صدایش می زدند، همچنان لبخند
میزند و حتی یک بار هم سرش را بلند نمیکند. آرام میگوید +:حتما
به آیه ي سی و چهار سوره ي نساء رسیدین که اینو میگین.
سر تکان میدهم؛
:+بله
:_خب بذارین با یه مثال براتون بگم،فکر کنید شما مسئول نگهداري
از یه بچه ي کم سن و سال تر از خودتون هستین،مثلا معلمش! و
واقعا از ته دل دوسش دارین. این بچه مدام شلوغ میکنه و حاضر
نیست اصلا به حــرف شما گوش بده،شما هم یه انتظاراتی از این بچه
دارین که اصلا زیربار نمیره ،خب شما چیکار میکنین؟
:+خـــــب ، باهاش حــرف میزنم،کتکش نمی زنم!
:_احســنــت،حالـــا فکر کنین که به حرفاتون گوش نمی
ده،مدام کارهاي بد خودش رو تکرار میکنه،حالا چی کار میکنید؟
کـمی فکر میکنم
:+شاید...نه یعنی حتما باهاش قهر میکنم.
:_بله درسته،حالا فکــر کنیم این بچه،لجبازتر از این
حرفاست،شمام خیلی دوسش دارین و دلتون نمی خواد کار به دفتـر
و مدیـر و ناظـم برسه،اون وقت،به نظــر شما اشکالی داره که با یه
چیـز کوچولو مثل مداد،آروم بزنیدش،نه اینکه بهش آسیب
برسونین،نه... فقط بچه متوجه بشه که شما چقدر ناراحتین،این کار
شما،ستم در حق اون بـچـه محسوب میشه؟
متحـیر مانده ام،حرف هایش بوي عدالــت میدهد، بوي حق،بوي
انسانیت....
:+آخه مداد کـه ضرري نداره،دردش نمیگیره
:_ببینید تو احکام اسلامی،همسرا نسبت به هم دیگه تعهداتی دارن
که باید حتما عملیشون کنن،مثلا مرد باید خانمش رو از نظر عاطفی و
هم از نظر مالی تامین کنه،زن هم نسبت به شوهرش وظایفی داره که
حدودش مشخصه، حالا اگه خانم نخواست وظایفش رو عملی کنه،این
وظایف که میگم شامل خانه داري و غذاپختن و اینا نیست ها،وظایف
واقعیش،اون وقت قرآن به مرد میگه با خانمت صحبت کن و ببین
مشکلش چیه،ناراحتیش از کجاست، بعد اگه مشکل اینجا حل نشد.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مسیحای عشق
قسمت ۵۸ و ۵۹
ٌاهاش قهــر کن،اگه خانم خیلی دیگه سر به هوا باشن و بازم
لجاجت کنن میتونی بزنیش،نه طوري که آسیب ببینه،فقط جوري که
متوجه ناراحتیت بشه
خدا،سه تا معجزه واسه هدایت ما فرستاده،قرآن ؛ پیامبر و امامان
ما،هر آیه ي قرآن خودش گویا و جامعه اما پیامبر و امام،این آیه رو
تفسیر میکنن،در مورد این آیه ي نساء هم،پیامبر فرمودن که:با چوب
مسواك و چیزي شبیه اون،که نه بدن آسیب ببینه ،نه روح خانم
آزرده بشه،فقط خانم متوجه ناراحتی همسرش بشه،حالا به نظر شما
این بی عدالتی به خانم هاست؟
نمیدانم چه بگویم،حق با اوست...نفسم را بیرون میدهم:حق با
شماست،اسلام واقعا کامله
بلند میشوم:ممنون که وقت گذاشتین،لطف کردین واقعا
او هم بلند میشود،همچنان سرش پایین است؛
:_انجام وظیفه بود
میخواهم برگردم که صدایم میکند؛
:_خانم؟
به طرفش برمیگردم
:+بله؟
:_جسارت بنده رو ببخشید ولی به نظــر میرسه راجع اسلام تحقیق
میکنید،درسته؟
:+بله همینطوره
:_اگــه سوالی،شبهه اي ،مسئله اي پیش اومد،
خوشحال میشم اگه بتونم در حد معلومات خودم کمکتون کنم،در
ضمن اینجا هستن خانومایی که بیشتر از من میتونن کمکتون کنن و
مسائلی رو براتون توضیح بدن،اسلام واقعا کامله،فرصت فهمیدنش رو
از خودتون دریغ نکنید؛یاعلی
زیر لب میگویم:یاعلی
و به ســرعت از حیاط مسجد خارج میشوم.
★
صــــداي آلارم گوشی میآید،بلند میشوم. نگاهی به اطراف
میاندازم و صداي زنگ را قطع میکنم. آسمان هنوز تاریک است،وضو
میگیرم،چادر نماز قشنگم را با دقت از کشو درمیآورم و سر میکنم،رو
به قبله می ایستم:اللّه اکـــبر
تسبیح را داخل سجاده میگذارم و بعد از سجده ي شکر بلند
میشوم،چادرنماز را تا میکنم و به همــراه سجاده داخل کشو
میگذارم. نگاهی به ساعت می اندازم،شش و نیم صبح.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مسیحای عشق
قسمت ۶۰ و ۶۱
چراغ اس ام اس گوشی روشن میشود،مثل همیشه فاطمه است،قرار
گذاشته ایم صبح ها،وقت شروع درس همدیگر را باخبر کنیم.
برایش یک"صبح بخیر،موفق باشی"می فرستم.
کتــاب تاریخــم را برمیدارم و درس خواندن را شروع میکنم،چیز
زیادي تا کنکور نمانده است...
*
نگاهی به ساعت میاندازم،فاطــمه دیر کرده،الآن است که استاد
برسد.
عجیب آن که امروز محــسن هم نیامده. استاد وارد می شود به
احترامش بلند میشویم.
به جاي خالی فاطمه و محسن نگاهی میاندازد،رو به من میکند:خانمـ
زرین غایب هستن؟
سـر تکان میدهم:قرار بود بیان استاد
استاد میگوید:باشه چند دقیقه منتظرشون میشیم...
نگاهی به در می اندازم:فاطــمه...کجایی....
کلاس تمام میشود،استاد جزوه ي فاطمه و محسن را به دستم
میدهد:شما نگه میدارید؟
:_بله،بله...حتما
چادرمـ را مرتب میکنم و از کلاس خارج میشوم، موبایلم را درمیآورم
و شماره فاطمه را میگیرم... جواب نمی دهد....خیلی نگرانم....
شمــاره خانه شان را میگیرم،بیشتر نگران میشوم وقتی تلفن خانه
را هم جواب نمی دهند.
بـه طــرف خانه خودمان راه می افتم،فاطــمه کجایی؟؟
❤
براي بارصدم شماره فاطــمـــه را میگیرم،این بار اپراتور ازگوشی
خاموش فاطمــه میگوید،نگرانی مغزم را منفجـــر میکند،پناه
میبرم به قرآن،همدم همیشگی ام،یاد آن روز کـه براي اولین بار،این
معجـــزه ي الهی را تمام کــردم،لبخنـــد بــه لبمـ می آورد.
روز قشنــگی کــه مرا دوباره بــه مسجـــد کشاند....
❤
مانتوي بلندي میپوشم،شال سر میکنم،اما سفتــــ،
محکـــم،پوشیده...
خواندن ترجمــــه ي قرآن تمام شده،سردرگمم و آشفته،نمیدانم
چه باید بکنم.
قصــد کرده ام به مسجـــد بروم،براي دیدن آن مشدي
مهـــربان که کمــک بزرگی به من کرد.. از خانه خارج
میشوم،گرمـــاي تابستان پوستم را می سوزاند،عینکم را میزنم و ...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مسیحای عشق
قسمت ۶۲ و ۶۳
قدم تند میکنم،تا اذان ظهــر چیزي نمانده.
دوبـــاره میرسم به همان مسجـــد،همان که حوض و گلدان هاي
دور و برش،باغچـــه هاي اطرافش و آسید جوادش در خاطـــرم
مانده.
وارد کـــه میشوم،اللّه اکـــبر اذان گوشمـ را مینوازد،چقدر این
صدا روحم را التیامـ میبخشد،به طرف ورودي بانوان میروم. نگاهمــ
به خانم هاي چادري میافتد که به سرعت خود را به صف هاي نماز
میرسانند،خاطـــره ي تلخ آن روز صندوقچه ي ذهنم را تاریک
میکند... قرآن را درمیآورم و مشغول خواندن یـــــس می
شوم،عجیب انس پیدا کرده ام با این سوره،با قلـــب قرآن!
میخواهم شیرینی کلام خدا،زهـــر آن خاطــره را حلاوت بخشد..
سنگینی سایه اي را بالاي ســـرم حــس میکنم،ســربلند میکنم.
دختري جوان حدود بیست و پنج،بیست و شش ساله با چادر رنگی
بالاي سرم ایستاده. لبخندي روي لب هایش نشسته.
میگوید:سلامـ
جواب سلامش را آرام میدهم،نمیخواهم مثل آن پیرزن...ســر تکان
می دهم تا از فکــرم دور شود.
دختر کنارم مینشیند.
:_ببخشیــــد،شما تا بعــد از نماز اینجا هستی؟
تا بعد نماز اینجایم،آمده ام تا مشدي را ببینم. اما این دختــر چرا
میخواهد بداند...
:+بله چطور؟؟
:_شرمنـــده،ولی ممکنه کـیف منو نگه داري تا من نمازم رو
بخونم؟یه خرده بزرگــه نمیخوام جا رو بگیره
نگاهم به کوله اش می افتد،کوچک است و جمع و جور،ولی خب در
صف نماز جاي زیادي اشغال میکند.
ســر تکان می دهم،دختر میخواهد برود که صدایش میزنم
+:ببخشیــــد
آرامـ برمیگــردد
:_جانمـ؟
صدایش چقدر دلنشین است.
:+چطــور میتونین به من اعتمـــاد کنید؟
واقعــا برایم سوال است،چطور به من،که نمیشناسدم اعتماد میکند؟
ملیــح میخندد
:_حـــــالـــــــــا!
و برمیگـردد و به طرف صف هاي نماز میرود.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مسیحای عشق
قسمت ۶۴ و ۶۵
صداي پیش نماز از بلنــدگو میآید:تکبیرة الاحرامـــ
نمازگزاران دست هایشان را تا گوش هایشان بالا میآورند و نماز شروع
میشود. دوباره مشغول خواندن قـرآن میشوم.
نماز کــه تمام میشود،دختـر به طرفم میآید.
با همــان لبخند،کنارم مینشیند. کوله اش را به دستش میدهم.
میگوید:ممنون،زحمت دادم ببخشید.
سعی میکنم خوش برخورد باشم،مثل خود او.
لبخند میزنم:کـاري نکردم که.
حس میکنم نظرم راجع او عوض شده،میخواهم با او حــرف بزنم.
دختــر بلند میشود،چادر رنگی اش را تا میکند و از کوله
چادرمشکی ساده اش را در میآورد. روسري اش را مرتب میکند و
چادر را ســر میکند،با دقت به حرکاتش خیــره میشوم. دوباره
مینشیند.
:_قرآن میخوندي؟
:+بلـــه
:_مزاحــم نباشـــمـ؟
:+نه،نه...اصلا،ببخشیــــد شما همیشــهـ چادر سر میکنید؟
:_آره،چطور؟
:+ســخــت نیســـت؟تو این گـــرما؟این همه چادریا رو
مسخره میکنن؛متلک میگن،ناراحت نمیشین؟
:_میفهمم چی میگی،ولی از قدیم گفـتن هـرکه طاووس
بخواهد،جور هندوستان کشد.
نمیفهمم چه میگوید،کم کم مسجد خالی میشود.
نگاهش میکنم؛
:+ولی آخــه.... ببخشیدا،آخه چادر مگه طاووسه؟؟یه تیکه پارچه
است دیگه
:_اگــهـ چادرو بفهمی،عاشقش بشی،اونوقت میبینی که چقدر
خوشگله،چادر،یه تیکه پارچه ي سیاه نیست..میدونی؟ یه نشونه
است،که همه بفهمن تو به خاطر خدا حاضري گرما و نگاه بد بقیه و
متلک ها را تحمل کنی.
:+خب،چرا چـــادر؟؟ببین من قرآنو خوندم ولی هیچ جاش اسم
چادر نیومده،آدم میتونه یه مانتوي درست و حسابی بپوشه.
:+بلـــه درستــه،به قول شما آدم با یه مانتوي پوشیده میتونه
محجبه باشه،ولی ببین مانتویی که رنگش جذاب و خیره کننده
نباشه،تنگ و بدن نما نباشه،لباس شهــرت محسوب نشه،کل بدن
رو پوشیده کنه،زیبایی هارو بپوشونه،نه اینکه خودش زیبایی محسوب بشه ...
ادامه دارد
نویسنده ✍: فاطمه نظری
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸بسماللهالرحمنالرحیم🌸
☀️ امروز:
شمسی: چهارشنبه - ۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
میلادی: Wednesday - 26 April 2023
قمری: الأربعاء، 5 شوال 1444
🌹 امروز متعلق است به:
🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام
🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليهما السّلام
🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليهما السّلام
🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
ا 🔹حرکت امیر المومنین علیه السلام به سمت صفین، 36ه-ق
🔹ورود حضرت مسلم بن عقیل به کوفه، 60ه-ق
📆 روزشمار:
▪️2 روز تا سالروز تخریب قبور ائمه علیهم السلام در بقیع
▪️10 روز تا شهادت حضرت حمزه و وفات حضرت عبدالعظیم حسنی علیهما السلام
▪️20 روز تا شهادت امام صادق علیه السلام
▪️25 روز تا ولادت حضرت فاطمه معصومه س و آغاز دهه کرامت
▪️35 روز تا ولادت امام رضا علیه السلام
💠 #حدیث 💠
💎 نتیجه اخلاق بد
🔻امام علی علیه السلام:
مَن ساءَ خُلُقُهُ ضاقَ رِزقُهُ
🌸آن که اخلاقش بد باشد، روزی اش تنگ می شود.
📚غررالحکم، ح ۸۰۲۳
•┈••••✾🕊••✾•••┈•
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌷 #مـعـرفــی_شـــهــدا
شهید_سیدحسین_صادقی
تولد : نهم آبان 1339
شهادت :چهاردهم آبان 1361
در عملیات محرم توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت تركش گلوله تانک به شهادت رسید.
پیکرش در مزار پایین زادگاهش به خاک سپرده شد.
🌷 #خـــاطـــره_شـــهــیـــد
جانباز محمدحسین شهبازی از شهید سید حسین صادقی چنین روایت میکند؛
روزی در جبهه دیدم که سید حسین صادقی یک کاغذی در دست دارد و نام بچه ها را در آن نوشته است از او پرسیدم که این چه کاغذی است و تو در داخل آن چه می نویسی ؟
وی در جواب گفت: که من در این کاغذ اتفاقی که برای بچه ها در جبهه خواهد افتاد می نویسم( شهید جانباز اسیر).
از وی پرسیدم که حسین من در کدام گروه قرار دارم ؛وی در جواب گفتم تو جانباز خواهی شد من در جواب گفتم که می شود اسم مرا هم در گروه شهدا بنویسی ؟
حسین در جواب گفت: من نام تو را در گروه شهدا می نویسم ولی تو جانباز خواهی شد.
وقتی من به کاغذی که در دست داشت نگاه کردم اسم خودش را در گروه شهدا نوشته بود و خودش هم در عملیات محرم به درجه رفیع شهادت نایل آمد. من نیز به درجه رفیع جانبازی نایل آمدم.
جالب اینکه هرچه حسین درباره دیگر بچه ها داخل آن نوشته بود درست بود.
شـادی روح پــاک هــمـه شهیدان
و #شهید_سیدحسین_صادقی صـلوات🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرگ بر دیکتاتور؟؟؟🤔
#پیشنهاد_دانلود
🌷@tashahadat313 🌷
هدایت شده از نـٰاشناس هاے ٺا شہادٺ
سلام خیلی خوشامدید و خوش حالم که به جمع ما پیوستید
واقعا خیلی خوشحال میشم کسی به واسطه کانال تغییر میکنه یعنی میفهمم مسیرم درست بوده
خدایا شکرت 😍
✨✨✨✨✨✨✨
الحمدلله ، مطمئن باشید خود شهدا باعث این شدن که تحولی در شما ایجاد بشه و مطمئنا شهدا حواسشون به شما هست🌸
چشم پیدا بشه میزارم ان شاءالله🌸
ٺـٰاشھـادت!'
#جلسه_دوم #خودسازی 🔰درس گفتار دوم 👈 اخلاص ✅ 🔰راهکارهای رها شدن از ریا👌
💚
یه نکته ای قبل از اینکه جلسه
بعدی دورهمون رو بذارم بگم؟!
.
📌ترک گناه
توبه در زبان عربی به معنی " بازگشت " است و در اصطلاحات اسلامی، به معنی بازگشت از گناه به سوی خداوند است
این حالت وقتی رخ میدهد که انسان از گناه پشیمان شده و قصد انجام آن را نداشته باشد.
🟢حضرت علي(عليه السلام) در حکمت 170 «نهج البلاغه» به نكته مهمى در مورد «ترك گناه» و مقايسه آن با «توبه از گناه» اشاره كرده مى فرمايد:
ترك گناه آسان تر از تقاضاى توبه است
«تَرْكُ الذَّنْبِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِ التَّوبةِ»
زيرا ممكن است انسان پس از ارتكاب گناه، توفيق توبه نيابد و از دنيا برود و یا مانند بسیاری از غافلان توبه را به تأخير بيندازد
از سویی توبه شرايطى دارد، همانند پشيمانى قطعى از گناه، تصميم بر ترك در آينده، پرداخت حق الناس، و ...
🟢لذا موسی بن جعفر(ع) در حدیثی می فرماید:
«كسى كه گناهى نكرده راحت تر و كم اندوه تر است از كسى كه مرتكب گناهى شده، هرچند توبه خالصانه اى بعد از آن كند و به خدا باز گردد»