🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مسیحای عشق
قسمت ۱۱۲۳ و ۱۱۲۴
دکمهي باز شدن در را میزنم و میگویم:مانی!
نیکی با تعجب نگاهی به تصویر مانی که وارد ساختمان میشود و
نگاهی به من میاندازد:این موقع؟
شانه بالا میاندازم و به طرف در میروم.
قبل از اینکه دستش را روي زنگ بگذارد،در را باز میکنم.
پر انرژي وارد خانه میشود و چمدانش را به دنبال خودش میکشد.
:_صبح بخیر هموطن..صبح بخیر ایران..
سلام،صبح زیباي بهاريتون بخیر.
سریع لحنش عوض میشود
:_یکی نیست به این گویندههاي رادیو بگه اول صبح این همه
پرانرژي حرف میزنی آخه کسی حال داره جوابت رو بده؟
نگاهی به صورت من و نیکی میاندازد و با تعجب میگوید
:_خوابیده بودین؟؟ببینم نکنه از اینایی هستین که روزاي تعطیل تا
دوازده ظهر میخوابن؟
خب مشکلی نیست چون من خودم از اونام!
و پشت بندش،قاهقاه میخندد.
با بیحوصلگی میگویم:اینجا چی کار میکنی مانی صبح اول صبح؟؟
مانی با خنده میگوید:خبرخوبی براتون دارم،من دمآخر،از پرواز در رفتم!
اومدم که تعطیلات رو در کنار برادر و زنبرادر عزیزم باشم...
به طرف نیکی برمیگردم،او هم به من نگاه میکند.
نمیتوانم خودم را کنترل کنم و یکصدا با نیکی،بمب خندهمان در
خانه میپیچد.
پر از حال خوب میشوم.!
*
نیکی سینیچاي را روي میز میگذارد و روبهروي من مینشیند.
مانی همچنان با آب و تاب تعریف میکند.
:_شما که با بغض و اشک و آه و گریه با مامانینا خداحافظی کردین و
اونطور مظلوم از خونه رفتین بیرون،من به خودم نهیب زدم...
گفتم "مانی،ببین این دو نفر دو تا آدم افسردهي بیحال و دپرس و
کمحرف و حوصلهسربر هستن...
حالا تعطیلات رو هم که پیش هم باشن،اي واي...
دیگه بدتر...
با وجود اینکه اونجا خیلی بیشتر بهم خوش میگذشت،ولی فداکاري
کردم که تعطیلات شما رو با حضور خودم طلایی کنم...
ظرف خامه را جلوي نیکی میکشم.
به طرف مانی برمیگردم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مسیحای عشق
قسمت ۱۱۲۵ و ۱۱۲۶
+:خداي اعتمادبهنفسیها!من تو رو میشناسم بچه!
مانی لب به دندان میگیرد و دست روي دست میکوبد.
با حالت بهت و تأسف میگوید
:_نوچ نوچ نوچ...مسیح واست متاسفم...
این بود جواب خوبی؟؟
به خاطر شما قید سفر لندن رو زدم،از دیدن عمووحیدجونم صرفنظر
کردم...
حالا این جاي تشکرته؟
به طرف نیکی برمیگردد،مانی استادِ مظلومنمایی است!
:_میبینی نیکی؟؟تو چجوري این آدمو بیستوچهارساعت در روز
تحمل میکنی؟؟
مثل یه برجزهرماره،ا◌ٓ ه
نیکی با لبخند کنترلشده،زیرچشمی نگاهی به من میکند و بعد به
طرف مانی برمیگردد:من از شما ممنونم که به خاطر ما قید سفرو
زدین.واقعا ممنون،دیشب که با مامان و بابا خداحافظی کردم ،حس
غربت ،داشت دیوونم میکرد...ولی الآن که شما هستین حالم خوبه..
مانی همچنان با حالت مسخرهي چهرهاش می گوید
:_آخه من که میدونم تو چقدر خوبی...ولی راجع این آدم دارم حرف
میزنم...
میبینی؟
حالا الآن بهتره..مجرد که بود یه گوشتتلخ بداخلاقِ مغرورِ از
خودراضی بود که لنگه نداشت...
من نمیدونم معیار مامانمینا واسه نامگذاري چی بوده!نه چشمرنگی و
خوشگله مثل خدابیامرز عیسی مسیح!
نه اخلاق انبیا رو داره که بگیم مامان و بابا رو یاد همون خدابیامرز
عیسی میانداخته!
نیکی ریز میخندد.
سرزنشگرانه رو به مانی میگویم
+:بانمک شدي آقامانی!
مانی زبانش را برایم دراز میکند و میگوید
:_بودم،مگه نه نیکی؟
خندهي نیکی شدت میگیرد.
با دیدن خندهاش روي صورت من هم لبخند مینشیند.
چقدر قشنگ می خندد!
مانی اما دستبردار نیست.
اینبار رو به نیکی میگوید
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مسیحای عشق
قسمت ۱۱۲۷ و ۱۱۲۸
:_آره بخند...بخند بایدم بخندي!
این اژدهاي دوسر واسه تو یه جنتلمنه،ولی الآن من میبینم تو کلهي
پر از قرمهسبزیش داره نقشهي زندهزنده کشتن منو میکشه!
نیکی بلند میخندد.
صداي خندهاش مانی را هم به خنده وامیدارد،اما همچنان با قالب
جدي اش میگوید
:_اي خدا...چرا من سوار اون هواپیماي لعنتی نشدم؟
روي میز خم میشوم تا فنجان چايام را بردارم.
مانی با حالت ترسیده دست روي قلبش میگذارد و با دست
دیگر،کارد پنیر را به سمتم می گیرد.
:_نه نهمنو نکش...من جوونم....
با تعجب سر جایم مینشینم.
مانی چاقو را سرجایش میگذارد
:_آخیشفکر کردم قصد ترورم رو داري!
نگاهی به صورت متعجب من و نیکی میاندازد و اینبار صداي
قهقههي خودش تا آسمان میرود.
سریع خندهاش را جمع میکند و از جا بلند میشود
:_خب بسه دیگه زیاد خندیدین...زود باشین زودتر صبحونهتونو بخورین وسایلتونو جمع کنین...
نیکی وا میرود:چی؟
مانی با ژست مخصوص خودش دست در جیب شلوارش میاندازد و
میگوید
:_فکر کردین قراره کل تعطیلات رو تو این خونهي کوچولو موچولوي
فسقلی بمونیم؟
نه،میپوسیم بابا...
من کلید ویلاي مامان رو گرفتم باهم بریم یه کم شمال،ریلکس
کنیم،جوج بزنیم و برگردیم!
با رضایت سرم را پایین میاندازم.
نیکی اما همچنان بهتزده میگوید:ولی آخه قرار بود ما بمونیم
خونه،من یه کم به درسام برسم...
مانی روي میز خم میشود
:_نیکیجان،این مسیح منو میشناسه...رو حرف من نه نباید بیارین!
نیکی اصرار میکند:آخه...
مانی جدي میگوید
_نیکی بهم اعتماد کن
مطمئن باش به هممون خوش میگذره.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مسیحای عشق
قسمت ۱۱۲۹ و ۱۱۳۰
نیکی به رضایت،سکوت میکند و سرش را پایین میاندازد.
مانی نگاهم میکند و با شیطنت چشمک میزند.
دلم قرص است به بودنش!
*
چمدان نیکی را از دستش میگیرم و کنار چمدان کوچک خودم
میگذارم.
در صندوق عقب را میبندم.
نیکی میگوید:کاش میشد نریم..
با اطمینان در چشمهایش خیره میشوم
+:رو حرف مانی نمیشه "نه" آورد..بریم،نهایتا دیدیم خوب نیست
برمیگردیم دیگه..
باشه؟
سر تکان میدهد:باشه
صداي بوق از داخل ماشین میآید و بعد کلهي مانی از سقف خارج
میشود:بیاین دیگه سهساعته چی کار میکنین؟
نیکی ماشین را دور میزند و روي صندلی عقب مینشیند.
جلو میروم
+:چه خبرته مانی؟همسایههارم خبر کردي!
مانی سرجایش مینشیند و با شیطنت میگوید:_به بهونهي جابهجا کردن چمدونا من دهساعته اینجا نشستم!
و بعد دکمهي سانروف را میزند و سقف آرام روي بدنه میخوابد.
در را باز میکنم و سوار میشوم.
مانی مثل بچههاي کوچک ذوق میکند
:_بزن بریم آقاي راننده!
استارت میزنم و راه میافتیم.
مانی میگوید
:_خب بذا ببینم موزیک چی داري آقاي راننده؟
و دستش را جلو میبرد.
صداي کرکنندهي موسیقی راك کل ماشین را پر میکند.
مانی یک دستش را روي گوشش میگذارد و با دست دیگر ، ولوم را
پایین میآورد.
:_اه اه اینا چیه گوش میدي آخه!
+:آقامانی؟این فلش برات آشنا نیست؟؟فلش خودته!
مانی سرش را میخاراند
:_عه راس میگیمیگم چقدر آشناست!اتفاقا موزیکش هم خوب بود!
ولی بذا یه خانوادگیشو بذارم،اینا واسه ایام مجردي خوبه!
بعد از موبایلش موزیکی انتخاب میکند و صداي آرام موسیقی در کل ماشین میپیچد.
ادامه دارد...
نویسنده✍: فاطمه نظری
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌷@tashahadat313 🌷
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: شنبه - ۲۴ تیر ۱۴۰۲
میلادی: Saturday - 15 July 2023
قمری: السبت، 26 ذو الحجة 1444
🌹 امروز متعلق است به:
🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️4 روز تا آغاز ماه محرم الحرام
▪️13 روز تا عاشورای حسینی
▪️28 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام
▪️38 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها
▪️53 روز تا اربعین حسینی
ٺـٰاشھـادت!'
✨بسماللهالرحمنالرحیم✨
#با_قرآن_شروع_کنیم ☀️روزمان را
☀️صفحه ۱۱۰
#تلاوت_یک_صفحه
#به_ترجمه_و_تفسیر_آیات_دقت_کنید
🔘 امام علی علیهالسلام
شادشدن و باليدن به گناهان، زشتتر از ارتكاب آنهاست.
◾◽
📚 غرر الحکم، حدیث ٢٠۴۵
#حدیث
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌷 #مـعـرفـی_شـهـدا
شهید: #نعمت_الله_خانی
تاریخ ولادت: ۱۳۴۴/۲/۳۱
تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۱۲/۸
محل شهادت:هورالهویزه
نام عملیات:خیبر
📜 #وصـــیــت_نــامـه
این تنها یک وصیتنامه نیست، بلکه یک دردنامه است که حاوی دردهای درونم میباشد و یک عشقنامه است که عشقم را به معبودم نشان میدهد. و یک سوزنامه است که بیان کننده سوزشی است که از عشق الله در وجودم میباشد...
پیام من به ملت ایران این است که در حفظ اسلام بکوشند و بدانید که اسلام با ریختن خون بهترین عالمان و مومنان و جوانان شیعه به دست ما رسیده است و با ریختن خون حسین بن علی''ع''و امامان معصوم''ع''به دست ما رسیده است. پس ای مردم همیشه با اسلام باشید و با اسلام زندگی کنید و با اسلام خود را بسازید و سرانجام با اسلام بمیرید و حیات جاودانی بگیرید. خداوند را فراموش نکنید زیرا اگر خداوند را فراموش کردید خودتان را هم فراموش میکنید. آن وقت است که خیال میکنید همه چیز انسان دنیا و مادیات دنیاست؛ ولی حقیقت غیر از این است. برای مال دنیا حرص نزنید زیرا که شما را سعادتمند نمیکند. اعمال صالح انجام دهید زیرا این عمل انسان است که در قبر و برزخ و در قیامت انیس و مونس اوست...
🌱هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا
و#شهید_نعمت_الله_خانی_صلوات🌱
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ 🌸
#فایل_صوتي_امام_زمان
🎧 آنچه خواهید شنید ؛ 👇
❣ باید،دور هم جمع شویم!
دستان خالی ما،اگر کنار هم باشند؛
خورشید را،از پس پرده بیرون میکشند.
🌞خورشیدی که
تنها درمان دردهای من وتوست👇