eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
5.3هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: سه شنبه - ۲۷ تیر ۱۴۰۲ میلادی: Tuesday - 18 July 2023 قمری: الثلاثاء، 29 ذو الحجة 1444 🌹 امروز متعلق است به: 🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليهما السّلام 🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام 🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹مرگ ابی قحافة پدر ابوبکر، 13ه-ق 🔹هلاکت هند جگر خوار لعنة الله علیها، 13ه-ق 📆 روزشمار: ▪️1 روز تا آغاز ماه محرم الحرام ▪️10 روز تا عاشورای حسینی ▪️25 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام ▪️35 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها ▪️50 روز تا اربعین حسینی
امام کاظم (علیه‌السّلام): 🔸 من دَعا قَبلَ الثَّناءِ عَلَی الله و الصَّلاهِ عَلَی النَّبِی (صلی‌الله‌علیه‌وآله) کَانَ کَمَن رَمی بِسَهمٍ بِلا وَتر 🔹 هر که پیش از ستایش بر خدا و صلوات بر پیغمبر (صلی الله علیه وآله) دعا کند، چون کسی است که بی زه کمان کشد. 📚 تحف‌العقول، ص ۴۲۵
✍_نزدیک ایام که میشد دیگه دل تو دلش نبود حیدر بود و پیراهن مشکی که کل ایام ماه محرم و صفر تنش بود خیلی مقید بود هر شب حتما در هیئت حضور داشته باشه و همیشه میاندار ه‍یئت بود مداح نبود ولی بخاطر علاقه و صدای خوب بعضاً میخوند تو هئیت ... حیدر ثابت کرد بچه هیئتی آخرش شهید میشه... ...🌷🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مراسم تشییع پیکر شهید امنیت دکتر امیر حسین پور زمان: سه‌شنبه ۲۷ تیر ساعت ۹ صبح مکان:از میدان شهدا به طرف میدان ساعت وپس از اقامه نماز بر پیکر شهید در گلزار شهدای تبریز به خاک سپرده خواهد شد.
❣یار،بس نازک مزاج است وغیور..... امام زمان درمقام نازه! وزمان غیبت فقط يه فرصته که ماخودمونو به امام نزدیک کنیم! خیلی بده اگه به دنیامشغول باشیم،و راهمون ندن👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ هیچ احدالناسی حق ندارد از رحمت خداوند مایوس شود 🌹❤️نگاهی که خداوند به بندگان گناهکار دارد •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📺 فصل چهارم ویژه برنامه 🏴 با حضور: حاج سید مجید بنی فاطمه▪️حاج میثم مطیعی▪️حاج مهدی رسولی▪️حاج عبدالرضا هلالی 📆 از سه شنبه ۲۷ تیرماه ۱۴۰۲ 🔺 شب اول محرم تا شام غریبان 📺 شبکه سوم سیما ⏰ ساعت ۲۲:۳۰ | بازپخش: ساعت ۱۵:۰۰ 📺 شبکه قرآن سیما ⏰ ساعت ۱:۰۰ بامداد | بازپخش: ساعت ۱۳:۳۰ @tashahadat313
تحویلِ سال به وقتِ مُحَرّم است؛ حَوّل قلُوبَنا بِبُکاءِ عَلَی الحُسَین ... 💔
شبتون حسینی💔🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بر گوش جانم می‌رسد آوای زنگ قافله این قافله تا کربلا دیگر ندارد فاصله ... 💔 | | 📲
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: چهارشنبه - ۲۸ تیر ۱۴۰۲ میلادی: Wednesday - 19 July 2023 قمری: الأربعاء، 1 محرم 1445 🌹 امروز متعلق است به: 🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام 🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليهما السّلام 🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليهما السّلام 🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹آغاز ماه محرم الحرام 🔹محاصره شعب ابیطالب 🔹غزوه ذات الرقاع، 4ه-ق 🔹حدیث معروف امام رضا علیه السلام به ریان بن شبیب 🔹جمع آوری اولین زکات در اسلام به دستور حضرت رسول 📆 روزشمار: ▪️9 روز تا عاشورای حسینی ▪️24 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام ▪️34 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها ▪️49 روز تا اربعین حسینی ▪️57 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام
🌿 (ع) : مِن الفَراغِ تَکونُ الصَّبوَه ↲ بیکاری مایه، نادانی است. ꕤ غررالحکم حدیث ۹۲۵۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من بچه پایین این شهرم.... یک عمر با عشق تو خو کردم.... از هرکسی‌هرجا دلم‌پربود.... برگشتم‌و پیش تو رو کردم.... این روزها حالم بده آقا.... حس میکنم سرتابه پا دردم .... دارم غریبه میشوم با تو.... آقا یه کاری کن که برگردم.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۱۶۹ و ۱۱۷۰ لبخند کمجانی به محبتش میزنم که میان پیچ و تاب ابروان گرهخو
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۱۷۱ و ۱۱۷۲ حس میکنم ضربان قلبم کند شده. به سختی جانکندن ادامه میدهم +:ما بچگی کردیم..هردومون هم تاوانش رو میدیم...وقتی شما بهم گفتین نه،من نباید اصرار میکردم... ولی کردم...اشتباه کردم و حالا این همه دردسر به سرمون اومده... تو این ماجرا،شمام ضربه دیدین..من از علاقهتون به مسیح خبر دارم.. میدونم از دستم ناراحتید...حق دارین منو نبخشید.. حق دارین کمکم نکنین...حق دارین برید و تنهام بذارین... از تصور اینکه عمووحید هم رهایم کند،چهارستون بدنم میلرزد.. +:ولی من مجبور بودم.باید بین بدتر و بدترین یکیشو انتخاب میکردم... :_چرا نیکی؟تو که مسیح رو دوست داري... سرم را بلند میکنم،میخواهم چیزي بگویم که عمو دستش را بالا میآورد :_نه نیکی،نه!انکار نکن... من میشناسمت..تو مسیح رو دوست داري...پس چرا بهش گفتی نه؟ من پیش این مرد،هیچ چیز پنهانی ندارم. زیر و بمم را میشناسد و همین حالا هم مطمئنم که جواب سوالش را میداند. +:آدم باید گاهی براي رسیدن به چیزاي مهم،دلش رو قربونی کنه.. من اگه به مسیح میگفتم آره،دیگه نیکی نبودم..میدونم. گفت که با اعتقاداتم کنار میآد،ولی همنشینی آدما رو شبیه میکنه. من میترسم عمو...از ایمانم میترسم.. عمو کمی جلو میآید :_شاید تو روش تأثیر میذاشتی... +:نه..خودتون میگید شاید..شایدم اونی که عوض میشد من بودم! من نمیخوام برگردم به نیکی گذشته عمو... میترسم شیطان از راه محبت مسیح وارد قلبم بشه... میترسم از اینکه یه روزي برسه و من اصلا شبیه امروزم نباشم... عمو میخ نگاهش را به صورتم میدوزد :_پس چرا دلت لرزید؟ چشمانم را بالا میگیرم. ناراحتم ولی سرافکنده نیستم. حد و حدود را شناختهام و قدمی جلوتر یا عقب تر از خطوط قرمزم نگذاشته‌ام.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۱۷۳ و ۱۱۷۴ بغض،مثل جنینی بیمادر خودش را در آغوش میکشد و گوشهي حنجرهام بغ میکند. +:من دلم لرزید عمو..ولی پام نلرزید... :_میدونم نیکی منظورم این نبود...میخوام بدونم مسیح چه فرقی با دانیال و امثالش داره؟ باز هم محکم میگویم +:عمو مسیح رو با دانیال مقایسه نکنین... من تو این مدت که مهمون مسیحم،با اینکه شرعا و قانونا اسمم تو شناسنامهاشه،حتی سر سوزن پاشو کج نذاشته.. دست و چشمش،هرز نرفته...مسیح،با همهي مردایی که دیدم فرق داره.. خیلی فرق داره..ولی بودنم کنارش به صلاح نیست واقعا... بعد از تموم شدن این ماجرا شاید چند روز،چندهفته بهش سخت بگذره؛ولی این سختی واقعا میارزه.. میارزه که چند صباح دیگه،به خاطر اختلاف فکريمون مدام تو سر و کلهي هم بکوبیم و از این محبتی که تو دلمون هست،فقط یه خاطرهي تلخ بمونه.. لحن عمو،مرددم میکند :_به چه قیمتی؟؟ چشمهایم را میبندم +:به هر قیمتی.. :_حتی به قیمت تنهاموندن مسیح تا آخرعمر؟؟ دلم میلرزد از تصور ایستادن مسیح کنار زنی دیگر،دست در دست،دلم میلرزد اما ناخودآگاه پوزخند میزنم،شبیه مسیح شدهام! +:هرکسی یه روز ازدواج میکنه..مسیح هم یه مدت بعد،فکر این دو سه ماه که از سرش پرید،دوباره ازدواج میکنه.. صدایش در سرم اکو میشود،همان شب در کافه... وقتی گفتم قبول میکنم همسر صورياش بشوم. کاش زمان در همان کافه متوقف میشد... "هرکسی یه روز ازدواج میکنه..نگران شناسنامهات نباش..یه فکري واسه سیاهشدنش میکنم"... کاش کسی هم به سیاه شدن قلبم فکر میکرد.. دست گرم عمو که روي زانویم مینشیند،قلبم گرم میشود.. کمی،احساس راحتی میکنم و با شنیدن جملهاش،حس میکنم از
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۱۷۵ و ۱۱۷۶ سنگینی کوه روي شانههایم کم شده. :_من کنارتم نیکی...تا آخرش.. عمو هست.. مثل همیشه،تا آخرش! *مسیح* گفت نه! پشتپا زد به هرچه ساختهبودیم و گفت نه.. حق هم دارد.. چقدر من احمق بودم.. چرا باید دختري مثل نیکی،به پسري مثل من،به عنوان همسر فکر کند؟! چقدر احساس حقارت میکنم.. درست که فرق داریم،اما... میتوانستم برایش کاخ خوشبختی بسازم. فرقمان چیست؟ خدایی که او میپرستد و در زندگی من ، خیلی وقت است که نیست! انصاف است؟؟ سرم را بالا میگیرم و به آسمان پر از ابرهاي بهاري خیره میشوم. خدایا اگر صدایم را میشنوي،این حق من نبود! دستهایم را در جیبهایم فرو میبرم. چند ساعت است که بیهدف راه میروم؟ سرمایی که به استخوانهایم نشسته،نه از هوا که از قلبم نشأت گرفته. حق دارد... شایستهي او پسري به پاکی خودش است.... دندانهایم ناخودآگاه روي هم ساییده میشوند... اما اجازه میدهم این افکار مالیخولیایی،ذهنم را بجوند و پاره کنند. پسري که شبیه خودش فکر کند و لایق خوشبخت کردنش... لعنت به این احساس و لعنت به این خشم،که از تصور نیکی در کنار مرد دیگر فوران میکند... روي نیمکت پارك مینشینم و با پایم روي زمین،ضرب میگیرم. آرنجهایم را روي زانوانم میگذارم و سرم را بین دستانم میگیرم. به عادت همیشه،زیپ کاپشنم را پایین میکشم و جعبهي سیگار را درمیآورم. نخ سیگار را میان انگشتانم میگیرم و جیب چپم را به دنبال فندك میکاوم.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۱۷۷ و ۱۱۷۸ صداي ظریفی میان قلبم میپرسد:"جرئت یا حقیقت؟ :_جرئت! +:سیگار نکش...دیدي چقدر بابت من نگران بودي؟فکر کن هر پُک تو،دودش میره تو ریههاي من.. خواهش میکنم مسیح،دیگه سیگار نکش".. ناخودآگاه انگشتانم به دور پاکت مشت میشوند و پاکت،مچاله میشود. تمام حرصم را بر سر پاکت لعنتی خالی میکنم و با تمام قوا،به درخت روبهرو میکوبمش. تا نیکی بود،نیازي به سیگار نمیدیدم اما از امروز... خیابان به خیابان این شهر برایم پر از خاطرات توست.. خاطراتی که هیچگاه شکل نگرفت! خاطراتی که ممکن است با مرد دیگري.. با عصبانیت زیپ کاپشن را بالا میکشم و چانهام بر اثر بالا آمدن زیپ خراشیده میشود. دستهایم را از دو طرف روي پشتی نیمکت میگذارم و سرم را هم از پشت خم میکنم. همین فکر مخرب برایم کافیست.. که او را کنار یک مرد دیگر... چقدر من بدبختم! *نیکی* نفس عمیقی میکشم و چمدانم را روي تخت باز میکنم. صداي عمو در سرم میپیچد :_"نیکی یه مدت صبر کن..باز داري عجله میکنی... +:عمو این راهیه که باید تا تهش برم..خودم،تنها... من اشتباه کردم.به تاوانش هم باید تشت رسواییام از پشتبوم بیفته زمین... به مامان و بابام همه چیرو میگم. :_نیکی،اشتباه دوم رو نکن...اگه بابات بفهمه،اوضاع بدتر میشه. +:این راهو باید تا تهش رفت.من یه ماهه روز و شب دارم بهش فکر میکنم. اگه واقعیت رو به مامان و بابام نگم،در حقشون خیانت کردم. به مسیح هم ظلم می کنم،برم بگم واسه چی دارم طلاق میگیرم؟ مسیح معتاده؟دستبزن داره؟یا چشمش دنبال این و اونه؟؟ وقتی هیچکدومش نیست،به مامان و بابام چی رو توضیح بدم؟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۱۷۹ و ۱۱۸۰ بگم اختلاف عقیده داریم؟میگن موقع عقد مگه اختلافا رو ندیدي؟؟ عمو باید همهچیزو به مامان و بابام توضبح بدم..اونام تو این ماجرا،نقش داشتن. باید بفهمن چی شده... نفس سردي که عمو کشید و آهی که از دل برآمد. :_نیکی یه مدت با همین وضع ادامه بده.من مسیح رو میشناسم. حالا که جواب تو رو شنیده محاله برگرده به این خونه. تو اینجا بمون.بذا تکلیفمون با بابات و عمومحمود روشن بشه،بعد"... نه! چطور به عمو توضیح میدادم که حتی ثانیهاي تحمل این وضع و این خانه و حتی زندگی برایم دشوار است؟ چطور میگفتم حضورهمیشگیاش در قلبم،رفتوآمدش در تاریکخانهي ذهنم و نام سیاهشده در شناسنامهام قطره قطره جانم را میبلعد؟؟ چوبلباسیها را از کمد روي تخت میاندازم. با دو چمدان لباس و چند کارتن کتاب به اینخانه آمده بودم. سخت نیست جمع کردن این خردهوسایل! کتابهایم را جمع کردهام. چمدان بزرگم را هم! یک هفته از آن روز کذایی میگذرد. عمووحید به لندن برگشت و فرداي آن روز،پدر و مادرم آمدند. یک هفته است که مثل یک مردهي متحرك راه خانه تا دانشگاه و دانشگاه تا خانه را رفتهام و فقط جواب تلفن عمووحید و مادرم را دادهام. یک هفتهي تمام است که نه صدایش را شنیدهام و نه خودش را دیدهام. اینطوري بهتر است. این وابستگی هرچه زودتر کمرنگ بشود،براي هردویمان خوب است. نگاهی به خیل لباسهاي روي تخت و نگاهی به داخل کمد می کنم. چیز زیادي در کمد نمانده،اما همین تعداد کم هم از حوصلهي من خارج است. بیحوصله و بدون تا کردن،داخل چمدان کوچک بادمجانیام میچپانمشان و روي تخت مینشینم. نگاهی به جعبههاي کتاب ها و چمدانها میاندازم. تکلیف که روشن شد،براي برداشتنشان برمیگردم. چقدر خانه تاریک شده..