eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
5.4هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
🗓 #تقویم جمعه ۱۲ مهر ۱۳۹۸ ۵ صفر ۱۴۴۱ ۴ اکتبر ۲۰۱۹ 🏴 @taShadat 🏴
#کلام_وحی 🔺وَلَا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَلَا السَّيِّئَةُ ۚ ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ 🔰نیكی و بدی یكسان نیست. [بدی را] با بهترین شیوه دفع كن؛ (با این برخورد متین و نیك‌) ناگاه كسی كه میان تو و او دشمنی است (چنان شود) كه گویی دوستی نزدیك و صمیمی است. (۳۴) 📙سوره فصلت،آیه 34 🏴 @taShadat 🏴
💠امیرالمؤمنین علیه السلام 🔺گواراترین زندگی را کسی دارد کا از آنچه خدا قسمت او کرده خشنود باشد. 📙گزیده غررالحکم،ج1،ص38 🏴 @taShadat 🏴
به یاد شهدا ❤️✨ اربعـين پاي پــياده ... به حـــــرمـ مي آييمـ 🌷 شهید مدافع حرم 🌷 #محمد_بلباسی🌷 #هر_زائر_نائب_يك_شهيد #صبحتان_منور_به_حضور_شهید 🏴 @taShadat 🏴
📌 داستان 🍃🌺 💢 شیطان و فرعون 💢 👑فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد. 🍇روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت: اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن. 👑فرعون یک روز از او فرصت گرفت. شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد. ⁉️فرعون پرسید کیستی؟ ناگهان دید که شیطان وارد شد. 📛شیطان گفت: خاک بر سر خدایی که نمیداند پشت در کیست. سپس وردی بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد! 📛بعد خطاب به فرعون گفت: من با این همه توانایی لیاقت بندگی خدا را نداشتم آنوقت تو با این همه حقارت ادعای خدایی می کنی؟ 👑پس شیطان عازم رفتن شد که فرعون گفت: چرا انسان را سجده نکردی تا از درگاه خدا رانده شدی؟ 📛شیطان پاسخ داد: زیرا میدانستم که از نسل او همانند تو به وجود می آید. 🏴 @taShadat 🏴
#حضرت_رقیه 💔نیست کوچک او بزرگ عالم است 💔کی سه ساله ؟ پیر بازار غم است 💔وای اگر می ماند اگر قد میکشید 💔دلبرِ عالم در این عمر کم است 🏴تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🏴 🏴 @taShadat 🏴
زمان بر امتحان من و تو مےگردد تا ببینند ڪہ چون صداے امام عشق برخیزد چہ مےڪنیم ... " شهید آوینــے " 🌷 ▪️ @taShadat ▪️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره جالب حاج قاسم سلیمانی از دانش‌آموزی به نام حسین یوسف‌اللهی که معروف به عارف لشکر 41 ثارالله بود... 🏴 @taShadat 🏴
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر انقلاب خطاب به آمریکایی‌هایی؛ شما غلط کردید که داعش را نابود کردید، داعش را جوانان عراق، سوریه و ایران نابود کردند!👌👌👏👏👏👏👏👏 🏴 @taShadat 🏴
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
‍ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :5⃣5⃣ #فصل_هشتم مجبور شد به رزن برود. وقتی دید نمی تواند در رزن هم کاری پیدا
‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت :7⃣5⃣ همه چیز آورده بود. از روسری و شال گرفته تا بلوز و شلوار و کفش و چتر. کبری، که ساک من را از پشت پنجره دیده بود، اصرار می کرد و می گفت: «قدم! تو هم برو سوغاتی هایت را بیاور ببینیم.» خجالت می کشیدم. هراس داشتم نکند صمد چیزی برایم آورده باشد که خوب نباشد برادرهایش ببینند. گفتم: «بعداً.» خواهرشوهرم فهمید و دیگر پی اش را نگرفت. وقتی به اتاق خودمان رفتیم، صمد اصرار کرد زودتر ساک را باز کنم. واقعاً سنگ تمام گذاشته بود. برایم چند تا روسری و دامن و پیراهن خریده بود. پارچه های چادری، شلواری، حتی قیچی و وسایل خیاطی و صابون و سنجاق سر هم خریده بود. طوری که درِ ساک به سختی بسته می شد. گفتم: «چه خبر است، مگر مکه رفته ای؟!» گفت: «قابل تو را ندارد. می دانم خانه ما خیلی زحمت می کشی؛ خانه داری برای ده دوازده نفر کار آسانی نیست. این ها که قابل شما را ندارد.» گفتم: «چرا، خیلی زیاد است.» خندید و ادامه داد: «روز اولی که به تهران رفتم، با خودم عهد بستم، روزی یک چیز برایت بخرم. این ها هر کدام حکایتی دارد. حالا بگو از کدامشان بیشتر خوشت می آید.» همه چیزهایی که برایم خریده بود، قشنگ بود. ادامه دارد...✒️ ✫⇠ ✫⇠قسمت :8⃣5⃣ نمی توانستم بگویم مثلاً این از آن یکی بهتر است. گفتم: «همه شان قشنگ است. دستت درد نکند.» اصرار کرد. گفت: «نه... جان قدم بگو. بگو از کدامشان بیشتر خوشت می آید.» دوباره همه را نگاه کردم. انصافاً پارچه های شلواری توخانه ای که برایم خریده بود، چیز دیگری بود. گفتم: «این ها از همه قشنگ ترند.» از خوشحالی از جا بلند شد و گفت: «اگر بدانی چه حالی داشتم وقتی این پارچه ها را خریدم! آن روز خیلی دلم برایت تنگ شده بود. این ها را با یک عشق و علاقه دیگری خریدم. آن روز آن قدر دلتنگت بودم که می خواستم کارم را ول کنم و بی خیال همه چیز شوم و بیایم پیشت.» بعد سرش را پایین انداخت تا چشم های سرخ و آب انداخته اش را نبینم. از همان شب، مهمانی هایی که به خاطر برگشتن صمد بر پا شده بود، شروع شد. فامیل که خبردار شده بودند صمد برگشته، دعوتمان می کردند. خواهرشوهرم شهلا، شیرین جان، خواهرها و زن برادرها. صمد با روی باز همه دعوت ها را می پذیرفت. شب ها تا دیروقت می نشستیم خانه این فامیل و آن آشنا و تعریف می کردیم. می گفتیم و می خندیدیم. ادامه دارد...✒️ ▪️@taShadat▪️
ٺـٰاشھـادت!'
‍ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :7⃣5⃣ #فصل_هشتم همه چیز آورده بود. از روسری و شال گرفته تا بلوز و شلوار و کف
‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت :9⃣5⃣ بعد هم که برمی گشتیم خانه خودمان، صمد می نشست برای من حرف می زد. می گفت: «این مهمانی ها باعث شده من تو را کمتر ببینم. تو می روی پیش خانم ها می نشینی و من تو را نمی ببینم. دلم برایت تنگ می شود. این چند روزی که پیشت هستم، باید قَدرَت را بدانم. بعداً که بروم، دلم می سوزد. غصه می خورم چرا زیاد نگاهت نکردم. چرا زیاد با تو حرف نزدم.» این خوشی یک هفته بیشتر طول نکشید. آخر هفته صمد رفت. عصر بود که رفت. تا شب توی اتاقم ماندم و دور از چشم همه اشک ریختم. به گوشه گوشه خانه که نگاه می کردم، یاد او می افتادم. همه چیز بوی او را گرفته بود. حوصله هیچ کس و هیچ کاری را نداشتم. منتظر بودم کسی بگوید بالای چشمت ابروست تا یک دل سیر گریه کنم. حس می کردم حالا که صمد رفته، تنهای تنها شده ام. دلم هوای حاج آقایم را کرده بود. دلتنگ شیرین جان بودم. لحافی را روی سرم کشیدم که بوی صمد را می داد. دلم برای خانه مان تنگ شده بود. آی... آی... حاج آقا چطور دلت آمد دخترت را این طور تنها بگذاری؟! چرا دیگر سری به من نمی زنی. آی... آی... شیرین جان چرا احوالم را نمی پرسی؟! آن شب آن قدر گریه کردم و زیر لحاف با خودم حرف زدم تا خوابم برد. ادامه دارد...✒️ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣6⃣ صبح بی حوصله تر از روز قبل بودم. زودرنج شده بودم و انگار همه برایم غریبه بودند. دلم می خواست بروم خانه پدرم؛ اما سراغ دوقلوها رفتم. جایشان را عوض کردم و لباس های تمیز تنشان کردم. مادرشوهرم که به بیرون رفت، شیر دوقلوها را دادم، خواباندمشان و ناهار را بار گذاشتم. ظرف های دیشب را شستم و خانه را جارو کردم. دوقلوها را برداشتم و بردم اتاق خودم. بعد از ناهار دوباره کارهایم شروع شد؛ ظرف شستن، پختن شام، جارو کردن حیاط و رسیدگی به دوقلوها. آن قدر خسته شده بودم که سر شب خوابم برد. انگار صبح شده بود. به هول از خواب پریدم. طبق عادت، گوشه پرده را کنار زدم. هوا روشن شده بود. حالا چه کار باید می کردم. نان پخته شده و درِ تنور گذاشته شده بود. چرا خواب مانده بودم. چرا نتوانسته بودم به موقع از خواب بیدار شوم. حالا جواب مادرشوهرم را چه بدهم. هر طور فکر کردم، دیدم حوصله و تحمل دعوا و مرافعه را ندارم. به همین خاطر چادرم را سر کردم و بدون سر و صدا دویدم طرف خانه پدرم. با دیدن شیرین جان که توی حیاط بود، بغضم ترکید. پدرم خانه بود. مرا که دید پرسید: «چی شده. کی اذیتت کرده. کسی حرفی زده. طوری شده. چرا گریه می کنی؟!» نمی توانستم حرفی بزنم. فقط یک ریز گریه می کردم. انگار این خانه مرا به یاد گذشته انداخته بود. دلم برای روزهای رفته تنگ شده بود. هیچ کس نمی دانست دردم چیست. ادامه دارد...✍ ▪️ @taShadat ▪️
تقدیم به شما عاشقان شهدا🌹
#وا_مصیبتاه😭 او با کمک ز عمّه دگر راه می رود یک دختر سه ساله و افتادگی چنین؟ لب را گذاشت بر لب بابا و جان سپرد پایان گرفت قصه ی دلدادگی چنین #یارقیه_بنت_الحسین_ع #شهادت_بی_بی_سه_ساله_تسلیت_باد ▪️ @taShadat ▪️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نام : سعید نام خانوادگی : کمالی کفرات نام پدر : رویت اله تاریخ تولد : ۱۳۶۹/۶/1۹ محل تولد : روستای کفرات از توابع شهرستان نکا سن : ۲۶ سال دین و مذهب : اسلام تشیع تاریخ شهادت : ۱۷ /۲/ ۱۳۹۵ محل شهادت :سوریه در جنوب حلب منطقه خان طومان نحوه شهادت :درگیری با گروههای تکفیری و داعش محل مزار شهید : جاویدالاثر فرازی از وصیت نامه شهید: وصیتش پس از توجه به نماز و حفظ حجاب برای زنان و مادران این بود که مردم مناطق محروم را دریابید. مساله ولایت فقیه بود که در هر زمان و در هر مسئولیتی باید پشت ولی فقیه بود تا آسیبی به این مملکت نرسد. #شهید_سعید_کمالی #مدافع_حرم_مازندران 🏴 @taShadat 🏴
دمت گرم خوش غیرت ببینید چیکار میکنه👆👆 🏴 @taShadat 🏴
*همیشه به من می‌گفت که او را از زیر قرآن رد کنم. تصمیم گرفتم تا برای آخرین بار او را از زیر قرآن رد کنم🍃. وقتی تربت امام حسین(علیه السلام) را در قبر گذاشتند و پرچم گنبد حضرت را روی مصطفی انداختند😔، قرآنم را درآوردم و به عموی مصطفی که داخل قبر بود دادم. گفتم که این قرآن را روی صورت مصطفی بگذارند و بردارند. به محض اینکه قرآن را روی صورت مصطفی گذاشتند، شاید به اندازه دو یا سه دقیقه نشده بود که دهان و چشم مصطفی بسته شد.😭 همانجا گفتم: «می‌خواستی در آخرین لحظه، "عند ربهم یرزقون" بودنت را نشانم دهی و بگویی که شهدا زنده هستند؟ همه اینها را می‌دانم. من با تو زندگی می‌کنم مصطفی».💔 راوی:همسرشهید #مصطفی‌صدرزاده* 🍂اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌ الفَرَج 🏴 @taShadat 🏴
پایان فعالیت کانال ممنون از همه ی عزیزانی که همراه ما بودند 💐 عزاداری هاتون قبول 🌹 اجرتون با اباعبدالله 🌷 التماس دعا🌺 یاحق🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: شنبه - ۱۳ مهر ۱۳۹۸ میلادی: Saturday - 05 October 2019 قمری: السبت، 6 صفر 1441 خ 🌹 امروز متعلق است به: 🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم 💠 اذکار روز: - یا رَبَّ الْعالَمین (100 مرتبه) - یا حی یا قیوم (1000 مرتبه) - يا غني (1060 مرتبه) برای غنی گردیدن ❇️ وقایع مهم شیعه: 📆 روزشمار: ▪️14 روز تا اربعین حسینی ▪️22 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام ▪️23 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام ▪️28 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیها السلام ▪️31 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام 🏴 @taShadat 🏴
اگــر دیدید نمازتان به شما لذت نمی دهد ، قبل تکبیر و شــروع #نماز بگــویید صلی الله علیک یا اباعبــدالله الحسین این نماز دیگر عالی می شود.🍃💚 {آیَتُ الله مُجتَهدے} یا ودود 💔 🏴 @taShadat 🏴
#اخلاق_شهدایی 🌹 یڪی از بچه‌ها به شوخی پتو رو پرت ڪرد طرفم . اسلحه از دوشم افتاد و خورد تو سر ڪاوه . ڪم مونده بود سڪته ڪنم ؛ سر محمود شڪسته بود و داشت خون می‌آمد . با خودم گفتم : الانه ڪه یه برخورد ناجوری با من ڪنه . چون خودم رو بی‌تقصیر می‌دونستم ، آماده شدم ڪه اگر حرفی ، چیزی گفت ، جوابش رو بدم . دیدم یه دستمال از تو جیبش در آورد ، گذاشت رو زخم سرش و بعد از سالن رفت بیرون ! این برخورد از صد تا سیلی برام سخت‌تر بود ! در حالی ڪه دلم می‌سوخت ، با ناراحتی گفتم : آخه یه حرفی بزن ، همونطور ڪه می‌خندید گفت : مگه چی شده ؟ گفتم : من زدم سرت رو شڪستم ، تو حتی نگاه نڪردی ببینی ڪار ڪی بوده ! همونطور ڪه خون‌ها رو پاڪ می‌ڪرد ، گفت : این جا ڪردستانه ، از این خون‌ها باید ریخته بشه ، این ڪه چیزی نیست . چنان من رو شیفته خودش ڪرد ڪه بعدها اگه می‌گفت : بمیر ، می‌مردم . #سردار_شهید_محمود_کاوه 🏴 @taShadat 🏴 ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
به مادرم ميگم عراق يه ذره شلوغ پولوغ شده؛ اجازه ميدي برم؟ اشک تو چشماش جمع شد و با صداي لرزونش گفت: اصلا چون شلوغ شده برو! تمام آرزوم اينه كه مثل وَهَب نصراني، فداي راه حسين بشي... - مارو از چي ميترسوني دشمنِ بدبخت؟! 🏴 @taShadat 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنش مداح عراقی به ماجراهای اخیر عراق و دست داشتن شبکه‌های معاند ،عربستان سعودی و آمریکا 🏴 @taShadat 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کور کردن عین الفتنة عراقی ایرانی توسط فرزندان حشدالشعبی عراق 🏴 @taShadat 🏴
#آفت_تاخیر_در_نماز 🍃آیت الله بهجت (ره) : هرکس عادت به تأخیر در نمازها کرده است ، خود را برای تأخیر در همه امور زندگی آماده کند . 🆔 @tashadat